احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: دکتر اسماعیل الشطی/ ترجمۀ: احمدذکی خاورنیا - ۰۵ قوس ۱۳۹۸
بخش نخست/
در قرن گذشته غرب گواه جنگهای پی در پی وخانمانسوزی بود که بر علاوه از غرب تمام جهان را در آتش خود سوخت. این جنگها باعث شد تا علما و دانشمندان در پی فورمول سیاسییی بروند که مانع دوباره شعلهور گردیدن جنگ بهخاطر رقابت مصالح و گسترش نفوذ کشورها گردد. سازمان ملل متحد به عنوان سازمان بازسازی شدۀ جامعۀ ملل روی صحنه آمد تا صلح جهانی را حاکم سازد و سکانداران کشورهای پیروز در جنگ جهانی باشند. چیزی که این جریان را تهدید میکرد همانا برگشت کشورهایی بود که در جنگ جهانی شکست خورده بودند که عبارت بودند از: نازیها و خلافت. کما اینکه جنگ میان کشورهای پیروز در جنگ جهانی که گرایشهای مختلف و متضاد امپریالیستی و کمونیستی داشتند هر لحظه امکان پذیر بود. بهخاطر جلوگیری از چنین جنگهایی، آلمان به دو بخش تقسیم شد و پایگاه نظامی در آن ایجاد گردید و سلاحها و وسایل نظامی آن زیر نظارت بینالمللی قرار گرفت و خلافت هم ملغا قرار داده شد؛ سرزمینهایش به کشورهای مختلف تقسیم گردیده و رابطۀ دینی حاکم برخلافت مبدل به رابطۀ قومی و ملی شد. جنگ رسانهیی و فرهنگی در برابر نازیها به شکل بیرحمانهیی راهاندازی شد، اما جنگ در برابر خلافت به شکل آرام و محتاطانه طرحریزی گردید و جز کشمکشهای سرمایهداری و کمونیسم چیز دیگری باقی نماند که وضعیت صلحآمیز غربی را تهدید کند. این کشمکش باعث شد که بلوک سرمایهداری و کمونیستی بهجای رویارویی نظامی به مواجهه دیپلماسی و استخباراتی و جنگهای نیابتی روی آورند. غرب در جنگ در برابر نازیستها موفقیت زیادی بهدست آورد و ایدۀ خلافت را نیز به حاشیه راند و توانست از جنگ مستقیم میان برندهگان جنگ جهانی در دهههای اخیر جلوگیری کند. در قرن گذشته غربیها تلاش کردند تا از رسیدن اسلامگرایان به قدرت جلوگیری کنند؛ برای اینکه پروژههای اسلامگرایان منتهی به ایجاد خلافت میگردد که بهوجود آمدن خلافت در تناقض کامل به نظام جهانی است، نظامی که از آن سازمانها و قوانین بینالمللی زیر چتر ملل متحد نمایندهگی میکند. چنین موضعگیری خصمانه در برابر اسلامگرایان باعث بهوجود آمدن وضعیت بحرانی و احیاناً در حال انفجار با نظامهای محلی گردید که گاهی منتهی به ترورها، اعدامها و زندانی کردنها به مدتهای طولانی شد. با وجود این، در برخی مراحل اسلامگرایان از حضور ایدیولوژی کمونیستی در زمان جنگ سرد، برای تقویت خود استفاده کردند و خود را به عنوان دشمنان کمونیسم مطرح کردند و جهان هم بهخاطر جلوگیری از رشد کمونیسم با اسلامگرایان روش دوستانه را در پیش گرفتند، از جمله اینکه در ایران اسلامگرایان زمام امور مملکت را بهدست گرفتند، چنین برخورد مداراگرایانه با حکومت اسلامی شیعیان، دارای دو علت بود:
یکی اینکه خلافت پروژۀ سنی است و هیچ دلربایییی نزد شیعیان ندارد، بلکه پروژۀ ظهور مهدی که پروژۀ میتافیزیک و غیبی است در برابر آن قرار دارد که تهدید باالفعل بر نظام و قوانین جهان به حساب نمیآید بر علاوه از این، شیعیان تطبیق شریعت و احکام جهاد را تا زمان ظهور مهدی معطل قرار دادهاند.
دوم اینکه شیعیان بخش کوچکی از امت اسلامی را تشکیل میدهند که بیشتر از ۱۵% نیستند و بیشتر در جنوب غرب آسیا حضور دارند، در حالی که اهل سنت نسبت بزرگتری را تشکیل میدهند و در تمام جهان حضور دارند. چنین حضوری بر جمهوری اسلامی شیعه مذهب اگر اندیشۀ رهبری امت اسلامی را در سر بپروراند و بخواهد نظامی بسان خلافت و یا مشابه آن بسازد، خیلی سخت و طاقت فرساست؛ برای اینکه با این همه تنشهای مذهبی یک گروه نمیتواند امتی را رهبری کند.
اما بر خلاف تصور غربیها از تشیع و نظریۀ سیاسی سنتی آنها، امام خمینی با احیای نظریه ولایت فقیه جهان را غافلگیر کرد نظریهیی که شیعیان را از حالت انتظار به میدان عمل کشانید و قیدوبندهای غیربشری را از نظریۀ امامت رهانید و آن را خیلی نزدیک به ایدۀ خلافت سنی ساخت، این کار امام خمینی غرب را وادار کرد تا در تعاملاتش با جمهوری اسلامی ایران تجدید نظر کند؛ به همین لحاظ غربیها ایران را کشور سرکش و محور شر و… خوانده و تا توان داشتند ایران را در انعزال سیاسی و اقتصادی قرار دادند که در اثر آن این کشور متحمل سختیهای زیادی شده و نتوانست به طور طبیعی زیر چتر جامعۀ جهانی بهسر برد.
با شکست کمونیسم در دهههای اخیر قرن گذشته و تک قطبی شدن جهان و خالی شدن آن از کشمکشهای ایدیولوژیک، چنین تحولی تأثیر منفییی بر روابط بینالملل گذاشت که مهمترین آن نبود دشمن در برابر نیروهای نظامی غرب میباشد که وجود چنین خالیگاهی پیامدهای ویران کنندهیی در عرصۀ رشد قدرت و تشویق نیروهای نظامی و رشد اقتصادی و تحقیقات علمی و تکنولوژی غرب داشت.
غرب در دهۀ اخیر قرن گذشته همواره در پی ایجاد شکل جامعۀ جهانی جدید بود آن هم در نبود سه چیز:
۱- پایان دو قطبی بودن دنیا؛
۲- گسترش و تسلط بازار آزاد و تسلط غرب در قوانین آن؛
۳- نبودن دشمن قدرتمندی که غرب بتواند میلۀ تفنگ خود را بهسوی آن نشانه گیرد.
وضعیت دنیا به همین منوال پیش میرفت تا اینکه دو قلوی مرکز تجارت جهانی در شهر نیویورک مورد هجوم قرار گرفت که این هجوم، دنیا را در وحشت انداخت و سیستم استخباراتی غرب را تحقیر کرد ودر پی آن اسامه بنلادن(شخصیت مشکوک) مسوولیت این حمله را بهدوش گرفت و در پی آن جامعۀ جهانی اعلان کرد که تمام اعمال مسلحانهیی را که مسلمانان در بیرون از دایرۀ سازمان ملل متحد انجام میدهند، اعمال تروریستی است و در این حکم تمام جریانهای آزادیخواه و استقلال طلب را نیز شامل نمودند. دشمن جدیدی در برابر نظام غربی چیزی را بهنام تروریسم اسلامی معرفی کردند و ایالات متحدۀ امریکا استراتژی جدید خود را اعلان کرد تا تصور خود از شکل نظام جدید را برای جهانیان ارایه کند و در این استراتژی اعلان نمود که خاورمیانه بعد از این بسان اروپای زمان جنگ سرد مورد توجه نظام جهانی قرار میگیرد کما اینکه صلح هم مفهوم جدیدی بهخود میگیرد که در پخش و نشر دمکراسی و مبارزه با فساد تجلی مییابد.
غرب برای اینکه موضعگیری خود را در برابر اسلام و مسلمانان حق بجانب نشان دهد و مسلمانان گمان نکنند که جنگ با تروریسم در حقیقت جنگ با اسلام بوده و برگشت جنگهای صلیبی است، امریکا برای اسلامگرایان فرصت داد تا زمام امور را در ترکیه بهدست گیرند و این روند همزمان با اعلان جنگ ضد دهشتافکنی همراه شد، چنین کاری برای تمام اسلامگرایان پیامی بود که میتوانند و اجازه دارند مطابق راه و رسم حکومتهای معاصر و در سایۀ احترام به روشهای بهدست آوردن قدرت و احترام به مواثیق بینالمللی و همکاری با قدرتهای بزرگ زمام امور را بهدست گیرند.
این موضعگیری غرب باعث شد که برخی از اندیشمندان در کشورهای اسلامی از جمله راشد غنوشی به گفتوگو با غرب دعوت نمایند تا از این طریق بتوانند از دشمنی غرب با اسلامگرایان بکاهند که در نتیجۀ فراخوان غنوشی چنین گفتوگویی در انگلستان راهاندازی شد و سپس در ترکیه ادامه پیدا کرد و این پرسش مطرح شد که با کدام نمونۀ حکومتداری اسلامگرایان میتوانند حکومتهای معاصر را رهبری کنند؟ هر گاه نمونۀ ایران ناکام باشد و نمونۀ طالبان غیرمعقول و منطقی پس کدام نمونه میتواند مورد پذیرش مسلمانان و جامعۀ جهانی باشد؟
در این مقاله با بیان ذکر نمونههایی به نمونۀ مناسب خواهیم پرداخت.
نمونۀ پیشنهادی حکومت اسلامی
قرن گذشته بدون خلافت اسلامی شروع شده و امت اسلامی خود را بدون خلافت دید که چنین چیزی باعث تحریک احساسات و نگرانیها میان مسلمانان گردید، این همه نگرانی بیانگر پیشرفتهای سریعی بود که کشورهای اسلامی شاهد آن بودند. در گذشته رهبران، سیاستمداران و نظامیان مشروعیت دینی خود را از خلافت بهدست میآوردند و حتا آنهایی که از نظام خلافت دلخوشی نداشتند و در برابر والیان و کارگزاران آن قیام میکردند، آنها نیز به خلافت ارادتمند بودند و نمیخواستند از زیر چتر آن خود را برهانند، اما لغو منصب خلافت در سال ۱۹۲۳م تمام جهان اسلام را به لرزه در آورد که در سوگ آن شاعران، ادیبان و نویسندهگان به شکلهای مختلف مضمون نوشتند، از جمله امیر شعرای عرب احمد شوقی سرود:
در فقدان تو(خلافت)منارهها و منابر به ضجه افتادند
و سرزمینها و مملکتها برایت گریستند
هند سرگردان است و مصر غمگین
شام و عراق و فارس میپرسند که
آیا خلافت از روی زمین محو گردید؟
مسلمانان احساس کردند که خلای سیاسییی برای منصب نمادین خلافت بهوجود آمده است، منصبی که قرنها مشروعیت دینی خود را از آن میگرفتند؛ به همین لحاظ عکسالعمل در برابر الغای خلافت خشمگنانه بود. به این باور بودند که آنچه اسلام در این برهه از زمان به آن نیاز دارد اعادۀ خلافت اسلامی است گرچه که تحقق چنین آروزیی سخت بود، اما مسلمانان از نگاه روحی و روانی آمادۀ برگرداندن خلافت بودند خلافتی که در زیر سایۀ آن پرورش یافته بودند و دیدگاه اکثر مسلمانان در آن زمان این بود که خلافت باید ادامه پیدا کند و به کشورهای اسلامی دیگر مانند مصر یا حجاز و یا غیره انتقال کند و تلاشهای زیادی در آن زمان برای احراز منصب خلافت از جهتهای مختلف صورت گرفت طوری که ملک حسین بن علی شاه حجاز و امانالله خان شاه افغانستان میخواستند خود را به عنوان خلیفۀ مسلمانان جا بزنند کما اینکه در مصر شاه فواد شاه مصر نیز خود را به عنوان خلیفه نامزد کرد که در اثر آن چند تن از عالمان دینی الازهر پای عریضهیی امضا کرده و گفتند بهخاطر اینکه انگلیسها بر مصر حاکم اند این کشور صلاحیت این را ندارد که سرزمین خلافت باشد و بازار نوشتن در بارۀ خلافت گرم شد و سخن داغ روزنامهها و جراید گردید و ایدۀ خلافت محل بحث و مناقشه میان دو طیف گردید اکثریتی که آن را تایید میکردند و اقلیتی که آن را نمیپذیرفتند کما اینکه گردهماییهای مختلف در نقاط مختلف جهان اسلام منعقد گردید و بر ضرورت برگزاری کنفرانس عمومی که در آن نمایندهگان کشورهای اسلامی حضور داشته باشند، تأکید شد. پس از سه سال از زمان لغو خلافت اسلامی یعنی در ماه می ۱۹۲۶م کنفرانسی تشکیل شد و در آن سیوچهار عضو که از خودشان نمایندهگی میکردند، اشتراک داشتند و اعلانی صادر کردند که تمام آرزوها را نقش بر آب کرد ودر این کنفرانس گفتند که «خلافت شرعی که دارای شرایط مقرر در کتابهای شریعت غرا است از مهمترین وظایف آن دفاع از حوزۀ دین در تمام سرزمینهای اسلامی و تنفیذ احکام شریعت غرا میباشد، تحقق چنین وظایفی تا زمانی که مسلمانان در وضعیتی که در آن بهسر میبرند، امکانپذیر نیست» با چنین مصوبهیی از اعادۀ خلافت دست کشیدند.
Comments are closed.