احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۱ قوس ۱۳۹۸
اندیشه تلاشی برای حلِ مسأله و رفتن از پرسشی به پرسشِ دیگر است. ظرفیتِ اندیشهورزی، از مهمترین استعدادهایی که در بشر نهفته میباشد، ظرفیتِ اندیشهورزی و تفکر است. «میاندیشم پس هستم» ِ دکارت نیز ناظر بر همین مسأله است. جنبهیی که لازمه آن آزادی است، به جهتِ اینکه آزادی در اندیشهورزی، شرط جهشهای بزرگ و جابهجایی پارادایمها در تحولات فکری انسانها میشود؛ ولی از آنجایی که دنیا محل تضاد و تزاحم است، تحقق این مزیت همواره با مزاحمتها و موانع روبهرو بوده و ماجراهایی را از پی داشته است.
برای اندیشهورزی در جهان اسلام با وجود اینکه رهنمودهایی مانندِ این حدیث که: «اگر مجتهد در اجتهادش به حق رسید دو پاداش دارد، و اگر به خطا رفت یک پاداش»، یا توصیه بر رابطه دیالکتیکی «متن و مصلحت» و برجسته بودن حجت مصلحت وجود دارد؛ اما با وجودِ آنها از عواملی میتوان نام برد که فضیلتِ اندیشهورزی را با چالش روبهرو کردهاند.
اگر از عواملِ بازدارنده «تجربه تفکر» در جهان اسلام یادآوری نماییم، بهصورتِ عمده بر سه عامل میتوان انگشت گذاشت:
نخست، عدم میل به تغییر جهان.
دوم، زیر سؤال رفتن مشروعیتِ حکومتها و توسل آنها به عالمان دینی.
سوم، سرخوردهگی حاصل از شکست در برابرِ مهاجمان.
عواملِ یاد شده در وضع اندیشگی – فرهنگی جهان اسلام تأثیرگذار بوده و طبعاً موجب شدهاند که رشد علوم، اعم از طبیعی و انسانی آن، متوقف شود؛ به گونهیی که از قرن ششم به این سو، نه فقط شاهد رشد نیستیم بلکه میتوان گفت نوعی انحطاط را تجربه میکنیم.
اولین چیزی که تمدن اسلامی را دچار انحطاط نمود، کمرنگ شدنِ اشتیاق برای تغییرِ جهانِ بیرون بود. سنتی بودنِ جوامع اسلامی و منع شدن از تفکر؛ وجوه مشترکِ همه آنها را تشکیل میداد، یعنی بیش از آنکه به تغییرِ جهان بیرون (ابژکتیو) بیندیشند، خواهان تغییرِ جهان درون (سوبژکیتو) گردیدند. در قرون اولیه تحولی که در تاریخ فرهنگ اسلامی رخ داده بود، استثنا است. در آن وضعیت، تسامح با ملل دیگر موجبِ عدول از متن و»دیالوگ میانفرهنگی» گردید و زمینههای رشد علوم تجربی و گفتمانهای فلسفی را فراهم نمود.
عامل دوم نیز قابل تأمل است؛ به هر پیمانهیی که تعدد مراکز قدرت در جهان اسلام بیشتر شد، به همان میزان مشروعیتِ آنها در اذهان مردم در برابرِ پرسش قرار گرفت. بحث مشروعیت در افکار عمومی نیازمندِ کاربستهای ضروری خودش بود؛ حکومتها برای پُر کردن این خلاء، راه اسلامی جلوه دادن خود را در پیش گرفتند و برای این کار، هر حکومتی میبایست درباریانی میداشت – که برخی از آنها همان عالمان دینی بودند – تا از طریقِ عالمان دینی بتوانند به حکومتها مشروعیت بخشند. از همینرو دانشمندان علوم تجربی موردِ اقبالِ دربارها نبودند، چون آنها نمیتوانستند کاری در جهتِ تحکیم پایههای حاکمیت آنها انجام دهند.
عامل سوم نیز همانند دو عاملِ دیگر دارای اهمیت است. بعد از حمله مغولان و تیمور، نوعی روحیه سرخوردهگی و شکست در وجدان جمعی مسلمانان جایگیر شد و این تصور در اذهان آنها قوت گرفت که با قضا و قدر نمیتوان ستیز کرد و هیچ کوششی نمیتواند وضع موجود را تغییر دهد. وقتی این روحیه در مردمی پدید آید، آنها روحیه رمانتیک پیدا میکنند و در مسیرِ تقدیرگرایی قرار میگیرند.
نکته دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه گویا رشد علوم غیردینی – یا غیرنقلی – نیز در یک سطح نیستند. چرا پس از رکود در جوامع اسلامی، فلسفه توانست با وجودِ ستیزهجوییهای بیدریغ علیه خودش، نفس بکشد و همانندِ علوم تجربی یکسره دچار توقف نشود؟ یکی از دلایل عمده این امر، همان چیزی است که فیلسوفان علم گفتهاند؛ علوم تجربی با گفتمانهای فلسفی یک تفاوت عمده دارند: ضابطه اصلی در علوم فلسفی «بنشین و بیندیش» و در علوم تجربی «برو و ببین» است. هر وقت شما نشستید و اندیشیدید، وارد حوزه فلسفه شدهاید، هرگاه رفتید و دیدید، به حوزه علوم تجربی داخل شدهاید.
اما با وجود موانع یاد شده، چالشهای دیگر را نیز میتوان نام برد و آن این است که اگر تفکر در قالبِ خاصی که توسط دینِ یک یعنی متون مقدس، یا دینِ دو یعنی مجموع شروح و تبیینهایی که عالمان در طول تاریخ از متون مقدس دینی عرضه کردهاند و یا حتا دین سه یعنی دین بهصورتی که در عالم واقع و در مقام عمل تحقق پیدا کرده است، محصور بماند، رشد نمیکند، وقتی فرآوردههای فکری نتوانند از حد و مرزی فراتر روند، در واقع خودِ فرایندهای فکری نیز تعطیل میشوند.
چالش دیگر، تکرار و دوام آموزه «معرفه النفس انفع المعارف « بود. در سایه این آموزه جهیدن از درون به بیرون جدی گرفته نشد و زمینه شکوفایی جرأتِ دانستن و پرسیدن بوجود نیامد.
در جهان اسلام رویارویی دو مکتب کلامی اشعری و معتزلی تأثیرات سنگینِ شان را بر حیات فرهنگی در جهان اسلام انداخته است. جریان معتزله و گرایش های فلسفی با وجود موانع توانسته اند که باب اندیشه ورزی را گشوده نگهدارند و با تقریر های خرد گرایانه زمینه پرسش های جدید در زمانه های متفاوت را بهوجود آورند.
یکی از نشانههای حضور نومعتزله و وفاداری به خردورزی فلسفی در دوران جدید، روآوردنِ اندیشمندان به ابزارِ معاصرِ نقد، طرح کلام جدید، نواندیشی و رقم زدن عنوانِ «پسا» است. استقبال از نظریههای جدید فلسفی، تیوریهای مورد اعتنا در علوم انسانی، هرمنوتیک، مطالعات فلسفی زبان و زیباییشناسی نوین، زمینههای تحول روایتها را رقم زده و حتا جرأت شکستن تابوهای فکری را بهوجود آورد.
در دوران معاصر تلاش های ارجمندی در شبه قاره هند، حوزه عرب، ایران، ترکیه، آفریقا و غیره بوجود آمده است، تلاش هایی که نص گرایی و سنتزدهگی را چلنج میکند و قرائتهای متنوع از حقیقت را دامن زدهاند. در این زمینه اندیشمندان زیادی را میتوان نام برد، اما از اینکه امروز به اندیشمند تونسی راشد غنوشی اختصاص یافته، در مورد ایشان کمی صحبت خواهیم کرد.
راشد غنوشی، نظریهپردازِ شناختهشده و رهبر حزب نهضت تونس است. او در اوایل دهه شصت میلادی به اسلام سیاسی رو آورد و به خوشبینی به انقلاب ایران و نزدیکی با اخوانالمسلمین مصر معروف است.
ایشان از اندیشمندان نسل جدید و نوگرای اخوانی به شمار میرود که سودای تجدد در سر دارد و در اندیشههای نسل اول جنبش اخوان تجدید نظرهای اساسی بهوجود آورده است. او برداشتهای تندروانه و انعطافناپذیر از اسلام را نمیپذیرد و برای مسلمانان، به جای حکومت اسلامی از اولویتِ تشکیل حکومت دموکراتیک سخن میگوید.
حزب نهضت آقای غنوشی در اولین انتخابات دمکراتیک تونس برای مجلس مؤسسان در ۲۰۱۱، ۳۷ درصد رأی آورد و در حکومت اتئلافی پس از انقلاب سهم عمدهیی را برعهده گرفت.
اما نگرانی ناشی از اسلام سیاسی در تونس که چندین دهه حکومتهای سکولار را تجربه کرده بود، زمانی جدی شد که منتقدین چپگرای دولت شکری بلعید و محمد براهمی به قتل رسیدند و خیزشهای سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ را بهوجود آورده و منجر به بحران جدیدی در تونس گردید.
النهضه، برخلاف رسم معمول در کشورهای منطقه، داوطلبانه از قدرت کنار رفت و اجازه داد انتخابات جدیدی برگزار شود که در آن ۲۷ درصد رأی آورد و جزیی از حکومت ائتلافی به رهبری حزب ندای تونس شد.
یکی از نخستین اقداماتِ آقای غنوشی پس از برگشت به تونس، مفهوم «خلافت» و یکهتازی در عرصه قدرت را نپذیرفت و در این زمینه با اندیشههای حزبالتحریر که خواهان تشکیل خلافت اسلامی است، به مخالفت برخاست. او طی سخنرانی مهمش در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن، بر جدایی دین از سیاست تأکید ورزید. به باور ایشان، اسلام با دموکراسی، حقوق بشر و آزادی فردی در تضاد نیست و یک مسلمان برخلاف باورِ رایج در جهان میتواند «دموکرات» نیز باشد. ایشان با صراحت گفته است:کسی را با زنجیر به بهشت نمیبرند.
رویکرد آقای غنوشی به دموکراسی در تضاد با آموزههای سید قطب است. قطب در کتابِ معروفش «نشانههای راه»، به این باور بود که اصل «شورا» در آیات مکی قرآن و قبل از تشکیل حکومت اسلامی در مدینه ذکر شده است. از آنجا که چارچوب حکومت اسلامی هنوز مطرح نبوده، نمیتوان آن را به رویکردی در قبال نحوه حکومتداری بهویژه حکومت انتخابی به گونهیی که در جهان امروزی رایج است، تعبیر کرد.
ابوالاعلی مودودی نیز در کتابِ اندیشۀ سیاسی اسلام، وقتی از دموکراسی سخن میگوید، مرادش «تئو-دمکراسی» (دمکراسی الهی) برای گزینش «امیر» است.
آقای غنوشی برخلاف آن دو به این باور است که اسلام تابع قرائت خاصی نیست؛ مسلمانها اجازه دارند بر طبق اصل اجتهاد در قبال ساختارِ حکومت تصمیم بگیرند.
به باور آقای غنوشی، هر کسی در اسلام خود مسؤولِ اعمالش در نزد خداوند است و میتواند به گونه مستقیم با او ارتباط برقرار کند، پیامش را درک نماید و در جهت تحقق آن تلاش نماید. از دید ایشان در یک کشور اسلامی، پارلمان می تواند نقش مرجعِ اجتهاد را بازی کند و در پرتو آموزههای دینی به اموری بپردازد که عینیت امروزی دارند.
آقای غنوشی با آنکه «خلاء اعتقادی» در سکولاریزمِ تحمیلی حکومتهای قبلی را یکی از عوامل رشد افراطگرایی در بین جوانهای تونسی و رو آوردن به داعش میپندارد، تصویری که او از حکومت اسلامی به پیش میکشد فرقِ چندانی با سکولاریزم ندارد. از نظر ایشان «اجماع» و «رفاه اقتصادی» پایههای حکومت را بایستی تشکیل بدهند.
ایشان چالشهای سیاسی- اعتقادی در جهان اسلام و نبود مسیرِ مشخص در اینباره را ناشی از جریانی میداند که در تعیین سرنوشتِ آن در چند دهه اخیر، بهویژه پس از استقلال کشورهای خاورمیانه، سهم داشتهاند. و آن افراطیگری است که پاسخ را در خشونت و محاربه میبیند. از نمونههای بارز این جریان از دید او داعش، القاعده، طالبان، جبهۀ النصره و سایر گروههای افراطی هستند که افراد آن آگاهی اندکی از پیچیدهگیهای فلسفی دین اسلام دارند و عمدتاً در مراجع معتبر اسلامی تحصیل نکردهاند.
هنگام تبعید در لندن خبرنگاری از آقای غنوشی میپرسد که اگر مردم یک نامزدِ کمونیست را به رهبری تونس انتخاب کنند، واکنش او چگونه خواهد بود، گفته است که «آن را خواهد پذیرفت» و تنها تلاش خواهد کرد که رأی مردم را در انتخاباتِ بعدی به طرف حزب خود جلب کند.
از نظرِ آقای غنوشی، عبادت به آزادی و عقل نیاز دارد، پس در اسلام نباید نگران آزادی باشیم بلکه باید نگران خودکامهگی و استبداد باشیم. تفاوت میان جامعه پیشرفته و جامعه عقبمانده آن است که اولی از توانمندیهای افراد استفاده میکند و دومی هر نوع انگیزه و ابداع را میمیراند. جوامع اسلامی باید بدون توجه به عقیده افراد از توانمندیهای آنان استقبال کنند، در واقع آزادی مثبت و منفی هر دو را جدی بگیرند، ما به هر دو نیازِ جدی داریم، به قول ایزایا برلین: «آزادی از» محدودیتها، و «آزادی در» انتخابِ فرصتها هر دو اهمیت حیاتی دارند.
او افزون بر رویکردهای سیاسی، از لحاظ تفکر نیز تغییرِ جدی را تجربه کرده است، به گونهیی که خط ارتباط فکریاش را با فضل الرحمن ملک و تیوری دوحرکتی ایشان و متفکر نواندیش اندونیزیایی نور خالص مجید نزدیک کرده است. غنوشی به تعبیری این گفته مجید را مورد تأیید قرار میدهد که گفته است: اسلام بلی، اما احزاب سیاسی اسلامی نه!.
آقای غنوشی چهرۀ مطرحی در میان اندیشهورزان کنونی جهان اسلام است که کارش را از کنشگری سیاسی آغاز کرد و پس از تجربه در عرصه سیاست، ارزشهایی چون دموکراسی، حقوق بشر و آزادی فردی را به عنوان بدیلی در برابرِ جهادِ فرامرزی و ساختارِ استبدادی، به جوامع اسلامی پیشنهاد میکند.
ایشان با توجه به نیازهای جدید جهان اسلام در جهت جابهجایی پارادایم خویش از اسلام سیاسی به اسلام رها از کششهای یکسویه سیاسی، گام مهمی برداشته است؛ گامی که هم در تونس و هم در خارج از تونس میتواند فرصتی برای تغییر فراهم آورد.
آقای غنوشی با برداشتن گام جسورانهاش در رابطه با نه گفتن به ترکیبِ امرِ قدسی با خشونت، موجبِ قدردانی است. ایشان را روشنفکران و دانشگاهیان افغانستان میشناسند و شخصیتشان را گرامی میدارند. جا دارد از انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان سپاسگزاری نماییم که جایزه ابنسینا یکی از مشعلداران بزرگ روشناندیشی در حوزه تمدنی ما را برای جناب ایشان مناسب دانستهاند. من به نوبه خود این جایزه ارزشمند را به جناب غنوشی که بر حق سزاوار است، مبارکباد میگویم.
Comments are closed.