احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سیدرضا تقوینژاد - ۲۶ قوس ۱۳۹۸
افول هژمونیها سرگذشتِ محتومی است که بعد از روی کار آمدن نظام دولت ـ ملت از ۱۶۴۸ به بعد همواره رخ داده است. هلند، بریتانیا و اکنون ایالات متحدۀ امریکا سه هژمون جهانی بودند که تا کنون وجود داشتند. هرکدام در یک دورۀ خاص در نظام بینالملل (نظام بینالملل تا قبل از جنگ جهانی اول عمدتاً به حوزۀ اروپا محدود بود و دیگر کشورها چندان در آن دخالت نداشتند) بهعنوان قدرتِ هژمون عمل کردند. بعد از جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ سرد، ایالاتمتحده با «مدیریت تعامل و تقابل ژئوپلیتیک با شوروی»، «حفظ اتحادیۀ نظامی غرب»، «مدیریت روابط درون اتحادیه»، «مخالفت با استعمار سنتی»، «برقراری نظم جدید در کشورهای جهان سوم»، «حاکمیت دلار»، «ایجاد نهادهای پولی و مالی بینالمللی»، «فراهمسازی کالاهای عمومی نظام بینالملل مثل امنیت و سرمایههای عمومی»، «جلوگیری از تغییرات اجتماعی رادیکال در اروپا» و «ایجاد اشتغال و رفاه اقتصادی در این قاره» سعی کرد پایههای شکل گیری هژمونیِ خود در سطح جهان را محکم کند.
پس از پیروزی در جنگ سرد نیز بهدلیل داشتن «قدرت نظامی گسترده»، «نقشی که در نهادهای بینالمللی پیدا کرده بود»، «رهبری نظام لیبرالیسم»، «شکست ارتشهای عراق و یوگوسلاوی» بر همه عیان شد که امریکا هژمون مسلط جهانی است. از این به بعد بود که امریکا باید اقداماتی را برای حفظ موقعیتِ برتر خود در جهان انجام میداد که منافع خود و همپیمانانش بهشدت به آن وابسته بود. تا سال ۲۰۰۸ نیز تقریباً همه این برتری را پذیرفته بودند ولی از آن به بعد، زمزمههایی مبنی بر ظهور نشانههای افول هژمونی ایالات متحده پیدا شد و اکنون بسیاری بهصراحت از آن سخن میگویند.
در این نوشتار، ضمن بررسی مفهوم و جایگاه هژمونی در نظام بینالملل، به بررسی چرایی ظهور این نشانهها و تعدادی از نشانههای افول هژمونی ایالات متحده میپردازیم و در پایان سناریوهای مطرحشده در مورد آیندۀ هژمونی جهانی و پیشبینی خود را مطرح میکنیم.
مفهوم هژمونی بیشتر از همه با مباحث نظریهپرداز مارکسیست «آنتونیو گرامشی» وارد علوم سیاسی شد. گرامشی «هژمونی را سلطه بهموجب رضایت میدانست، بدینصورت که طبقۀ حاکم ارزشها و علایق خود را در کانون فرهنگ مشترک و خنثا ارایه میکند و طبقات دیگر با پذیرش آن فرهنگ مشترک در سرکوب خودشان همدست طبقۀ حاکم میشوند و حاصل کار نوعی سلطۀ نرم و مخملی است.» در روابط بینالملل معمولاً به دولتی هژمون میگویند که با قدرت خود ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی لازم را ابتدا برای حفظ منافع خود و همپیمانانش و سپس برای حفظ نظم بینالمللی طراحی و اجرا میکند و مابقی کشورها نیز با رضایت یا اجبار این وضعیت را میپذیرند.
در پایان جنگ سرد در هر چهار بُعد قدرت هژمونیک (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی) ایالات متحده آنقدر قدرتمند شده بود که هیچکس تردیدی در مسلط بودن آن در جهان نداشت و نظریۀ پایان تاریخ فوکویاما نیز مبنی بر تسلط لیبرالدموکراسی بر همۀ ایدیولوژیهای موجود در سال ۱۹۹۲ اندیشۀ غالب در آن زمان را به نمایش میگذاشت. با این وجود، بسیاری معتقدند از ابتدای قرن ۲۱ و بهخصوص از بحران اقتصادی ۲۰۰۸ به بعد، نشانههای زوال قدرت نظامی، اقتصادی و قدرت نرم (سیاسی-فرهنگی) ایالات متحده ظاهر شده است و بر طبل ناتوانی ایالات متحده برای حفظ موقعیت برترش در نظام سیاسی بینالملل کوبیدند.
ایالات متحده پس از جنگ سرد تا کنون نظم بینالمللی را به عنوان یک هژمون حفظ کرده است، اما پژوهشگران چهار عامل را به عنوان دلایل ناکامیِ این کشور مطرح میکنند:
۱٫ چالش ساختاری: بدین معنی که به علت عدم توازن قدرت میان قدرتهای بزرگ، ایالات متحده به عنوان قدرت هژمون برای حل مسایل بین-المللی عمدتاً به اقدامات یکجانبۀ نظامی و فنی رو آورد تا اینکه بخواهد به راهکارهای سیاسی و چندجانبه رو آورد. به عنوان مثال «رد کنوانسیون تغییرات آبوهوایی کیوتو»، «خروج از پیمان ضد موشکهای بالستیک»، «مبنا قرار دادن نظریه دفاع پیشدستانه و حمله به افغانستان و عراق» و …
۲٫ چالش نهادی: بدین معنی که نهادهای بین المللی بهخصوص سازمان ملل که بهویژه با ایدۀ ایالات متحده برای مدیریت نظم بینالمللی طراحی و اجرا شدند، به دلیل مشکلات داخلی و حوادث بیرونی در انجام وظایف اساسی خود ناکام ماندند.
۳٫ چالش ارزشی: بدین صورت که قدرتهای جهانی (بهویژه ایالاتمتحده) تمامی تلاشهای منفرد و جمعیشان را تنها برای توسعۀ ارزشهای خودشان اختصاص دادند و نهادهای بینالمللی هم که بخشی از وظیفۀ گسترش ارزشها را به عهده داشتند، بدون کمک این کشورها دوام نمی یافتند و تنها مجبور بودند این ارزشها را ترویج کنند؛ بنابراین کسانی که این روند را پذیرفتند با این قدرتها همراه شدند و نیروهای معارض نیز در مقابل این ارزشها در سراسر جهان ظهور کردند.
۴٫ چالش رفاهی: این چالش نیز به دلیل ارتباط مستقیمی بود که بعد از جنگ سرد بین منافع نظام سرمایهداری به سردمداری امریکا و گسترش نظام لیبرال با از میان برداشتن مرزهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدیولوژیک برقرار شد و رویۀ جهانیشدن را تسریع کرد. در نتیجۀ ملحق شدن کشورهای درحالتوسعه به این روند با وجود برخی آمارها مبنی توسعهشان ولی عملاً فاصلۀ بین فقیر و غنی در جهان بیشتر شد و در کشورهای درحالتوسعه نیز تنها تعداد معدودی به رفاه رسیدند. البته منظور این نیست که هر چالش دقیقاً منجر به ظهور همان نوع از نشانههای افول هژمونی شده، بلکه در مجموع این چالشها منجر به ظهور نشانههای زیر شدند.
اولین و مهمترین نشانهیی که قدرت اقتصادی ایالاتمتحده را به چالش میکشد، رشد اقتصادی چین در دو دهۀ اخیر است. این مهم از دو جنبه برای ایالاتمتحده چالشبرانگیز است، اولاً پیشبینی می شود که چین بتواند جایگاه برتر امریکا در اقتصادی جهانی را بگیرد، دوم توهم توسعۀ اقتصادی تنها از دریچه لیبرالدموکراسی و با اجرای سیاستهای نئولیبرال از بین رفته و اکنون بسیاری معتقدند اجماع پکن جایگزین اجماع واشنگتن خواهد شد. اندیشمندان و اندیشکدههای زیادی از دنیای غرب نیز بر این مسأله اذعان دارند. جانایکنبری استاد علوم سیاسی دانشگاه پرینستون بر این باور است نظم جهانی در حال تغییر است و چین در مرکز این تغییرات و از نظر اقتصادی جایگزین امریکا خواهد شد. حتا فوکویاما با رشد اقتصادی چین تا حد زیادی از نظریۀ پایان تاریخِ خود عقبنشینی کرد و از جایگاه ویژۀ چین در آیندۀ جهان خبر داد. بر همین اساس، بسیاری معتقدند سال ۲۰۲۵ چین از نظر اقتصادی امریکا را پشت سر میگذارد.
بر اساس پیشبینیهای انجام شده، در سال ۲۰۵۰ هند، چین و برزیل بر بام اقتصادی جهان قرار خواهند گرفت. چالشهای اقتصادی اخیرِ اتفاق افتاده بین چین و ایالاتمتحده که حتا بسیاری به عنوان جنگ تجاری از آن یاد میکنند، بهخوبی نگرانی و شاید بتوان گفت ترس ایالاتمتحده را نشان میدهد.
قدرت برتر نظامی امریکا بهعنوان هژمون دومین شاخصی است که بسیاری از زیر سؤال رفتن آن سخن میگویند. با وجود اینکه با سازوکارهای حفظ صلح و امنیت بینالمللی پیشبینیشده در چارچوب سازمان ملل و بهویژه شورای امنیت و مهمتر از همه ظهور سلاحهای اتمی که اکنون برخی کشورهای خارج از شورای امنیت مثل هند، پاکستان، کرۀ شمالی و اسراییل هم از آن برخوردارند، احتمال جنگ بین قدرت های بزرگ همانند آنچه قبل از جنگ جهانی دوم اتفاق میافتاد بسیار کم است؛ ولی بازهم تعداد جنگهای اتفاق افتاده بعد از جنگ جهانی دوم نشاندهندۀ اهمیت قدرت نظامی هژمون برای حفظ نظم بینالمللی است، که بیشترین سود را از آن میبرد. مهمترین چالش نظامییی که ایالاتمتحده اکنون با آن مواجه است، بازهم از شرق آسیا برخاست. این چالش مربوط به بلندپروازیهای کرهشمالیِ مجهز شده به سلاحهای اتمی است که بهشدت امریکا را نگران کرده.
دومین چالش افزایش هزینههای نظامی چین است. ارتش ۲٫۱ میلیونی این کشور در کنار عضویت دایم در شورای امنیت سازمان ملل همراه با حق وتو و مجهز بودن به سلاحهای هستهیی، مهمترین چالشی خواهد بود که در دهۀ آینده امریکا باید با آن روبهرو شود.
قدرت سیاسی و فرهنگییی که ما در اینجا بهعنوان قدرت نرم بررسی میکنیم، شاخص دیگر هژمون است که بازهم نشانههای زوال آن در حال شکلگیری است. اولین نشانۀ خدشهدار شدن قدرت امریکا به عنوان هژمون در تعیین دستور کارهای بینالمللی مهم است. به عنوان مثال، سازمان شانگهای با عضویت چهار قدرت هستهیی چین، روسیه، هند، پاکستان و چند کشور غیرهستهیی مثل قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان در سال ۲۰۰۱ با هدف جلوگیری از نفوذ امریکا و ناتو در منطقه تأسیس شد؛ و قرار است در همۀ زمینههای سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی همکاری کنند.
بریکس با عضویت برزیل، چین، روسیه، هند و آفریقای جنوبی به عنوان اقتصادهای در حال ظهور و گروه G4 در سال ۲۰۰۱ با حضور آلمان، برزیل، هند و ژاپن برای دستیابی به عضویت دایم در شورای امنیت سازمان ملل، از دیگر نهادهای بینالمللی مهمی هستند که امریکا نقش تعیینکنندهیی در آنها ندارد. حتا شکلگیری مذاکرات بین کرۀ شمالی و جنوبی نیز بهخوبی نشان میدهد ایالاتمتحده بیش از این نقش تعیینکنندهیی در تعیین دستور کارهای بینالمللی به عنوان هژمون را ندارد و قدرتهای بزرگ و در حال ظهور خارج از چارچوب هژمون دستور کارها را تعیین و با هم همکاری میکنند. همچنین بسیاری از محققان ناآرامیهای اخیر در خاورمیانه که در رسانهها و محافل علمی عمدتاً بهعنوان «بیداری اسلامی»، «بهار عربی» از آن یاد شده را به عنوان طغیان بنیادگرایان اسلامی علیه ارزشهای ترویجشدۀ غربی بهخصوص دموکراسی و حقوق بشر میدانند که دیرزمانی است از سوی کشورهای غربی بهویژه ایالات متحده تبلیغ میشود.
آیندۀ نظـام بینالملل
حال که نشانههای زوال هژمونی ایالات متحدۀ امریکا بعد از جنگ سرد را مورد بررسی قرار دادیم، باید به این سؤال هم پاسخ دهیم که آیندۀ نظام بینالملل چه خواهد بود؟ آیا بازهم شاهد تغییر هژمون خواهیم بود؟
پژوهشگران سناریوهای مختلفی برای آیندۀ جهان ترسیم کردهاند؛ عدهیی معتقدند در آینده شاهد هژمونهای منطقهیی خواهیم بود، امریکا در امریکای شمالی، برزیل در امریکای لاتین، چین در شرق و جنوب آسیا، افریقای جنوبی در افریقا، هند در آسیای جنوبی و روسیه در اروپای شرقی و آسیای مرکزی. اتحادیۀ اروپا و خاورمیانه هم فاقد قدرت مسلط خواهند بود. برخی هم قایل به این هستند که چین به عنوان نمایندۀ شرق جایگزین هژمونی غرب به رهبری ایالات متحده خواهد شد. عدهیی نیز بر این باورند که قدرتهای نوظهور به توزیع برابرتر قدرت راضی خواهند شد و سیستم با کمی تغییر به کار خود ادامه خواهد داد.
باید منتظر ماند و دید کدامیک در واقعیت اتفاق میافتد. من بر این باورم آنچه اتفاق خواهد افتاد، ترکیبی از این سه سناریوی احتمالی خواهد بود؛ یعنی هم قدرتهای بزرگ بهویژه ایالات متحده مجبور خواهند شد سهم بیشتری از قدرت را برای قدرتهای در حال ظهور در نظر بگیرد و هم حضور این قدرتها در مناطق مختلف تا حد زیادی از اقدامات یکجانبۀ غرب بهویژه ایالات متحده جلوگیری خواهند کرد (یعنی تا حدی شاهد هژمونهای منطقهیی خواهیم بود) و نتیجۀ این دو اتفاق یعنی انتقال قدرت از غرب به شرق بهصورت نسبی و نه مطلق و همچنین نشانههای موجود برای جایگزینی چین به جای امریکا آنقدر قوی نیستند، ولی مطمئناً با در نظر گرفتن همۀ شاخصهای یک هژمون، چین تنها آلترناتیو موجود برای ایالات متحده است.
Comments are closed.