احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدکاظم کاظمی - ۰۲ جدی ۱۳۹۸
بخش نخست/
تمهید
منظور ما از «بدایع صوری» در این نوشته، آن دسته از هنرمندیهاست که در حوزۀ صورت و ساختار ظاهری شعر، یعنی عناصر زبان، خیال و موسیقی خود را نشان میدهد و البته بحث در این هنرمندیها در شعر کسی همچون مولانا جلالالدین به هیچ وجه به معنی فروگذاشت ارزش معنوی و محتوایی این آثار نیست، که خود بحثی دیگر میطلبد و البته در جای خود اهمیت فراوان دارد.
سیری مختصر در وجوه صوری شعر کهن ما نشان میدهد که در این سنّت ادبی، غالباً تقلید بر ابتکار غلبه داشته است و تقلید بر نوآوری. شاعران ما در بستر این سنّت، بیشتر به رعایت قراردادها و هنجارها توجه داشتهاند، تا خروج از این دایره و درافکندن طرحی تازه. ابتکارهایی هم که در کار بزرگان ما دیده میشود، غالباً در داخل همین دایره است و مقید به یک سلسله اصول ثابت بلاغی. به همین سبب هم شعر این شاعران غالباً مشابه است و اگر هم تمایزی از هم دارد، آنقدرها نیست که در نگاه اول به راحتی قابل تشخیص باشد.
ولی در این میان، ما فقط چند شاعر کاملاً متفاوت داریم که هر یک، نظام بلاغی خود را دارند و کمتر میتوان آنها را با سنگ و معیار دیگر شاعران آن عصرها سنجید. از این میان، میتوان ناصرخسرو، فردوسی و مولانا جلالالدین بلخی و البته با قدری تسامح، خاقانی شروانی را یاد کرد که هر یک، جهانی خاص خود دارند.
چنین است که ما این شاعران را صاحب سبک و طرزی بسیار خاص و ویژه میشماریم. البته همه میدانیم که تمایزهای سبکی در کار هر شاعری کمابیش دیده میشود و کمتر میتوان شاعری مطلقاً بدون سبک یافت، ولی این تمایزها در کار بعضیها بارزتر است و در شعر بعضیها، کمرنگتر. مثلاً حافظ و سعدی به عنوان شاعرانی طراز اول، آنمایه تمایز سبکی را ندارند که خاقانی شروانی دارد، هرچند اگر از جهات مختلف بنگریم، آنان را در مقامی برتر از خاقانی و اقران او خواهیم یافت.
اما سخن ما دربارۀ مولاناست که هم سبک و طرزی خاص دارد و هم پایه و مایهاش در حدّی است که او را از جوانب صوری و معنوی، از بزرگترین شاعران فارسیزبان ساخته است و این ادعایی است بدون اغراق و بزرگنماییهایی که در تجلیل از بزرگان رایج است.
باری، تا ویژگیهای خاص سخن مولانا را نشناسیم و یکی یکی طرح نکنیم، هرچه بگوییم کلّیگویی است و کلّیگویی بدترین شیوهای است که در چنین مقامی میتوان اختیار کرد و متأسفانه این، شیوهای است رایج.
پس با این مقدمات، در این نوشته توجه خود را فقط به یک موضوع معطوف میکنیم، یعنی ویژگیهای بارز شعر مولانا، از جهات صوری، آن هم با تکیه بر دیوان شمس، چون میدانیم که در مثنوی، غلبه بر معنای شعر است و در دیوان شمس، صورت و معنا توازن بهتری دارند، هرچند مثنوی نیز خالی از بدایع صوری نمیتواند بود.
عناصر و فضاهای تازه
ما پیش از این به اجمال گفتیم که مولانا دارای یک نظام بلاغی خاص است و اینک این اجمال را بدین شکل تفصیل میدهیم که به طور کلّی، زیبایی در شعر، از دو مسیر کلّی ایجاد میشود، یکی تناسبهاست و دیگری مسیر غرابتها.
مسیر تناسبها، یعنی رعایت قراردادها و رابطههایی که در سنت ادبی ما میان پدیدهها وجود دارد، چنان که مثلاً در این شبکۀ ارتباطی، «زلف» به «شب» تشبیه میشود و «چشم» به «نرگس» و «قد» به «سرو». حظ بردن از شعرهایی که بر اساس این تناسبها سروده میشوند، موقوف بر اطلاع از این شبکه است، چنان که اگر ما از رابطۀ میان عناصر این بیت حافظ را ندانیم، از آن چندان لذّت نمیبریم و مثلاً درنمییابیم که «لب شیرین» ایهام دارد و یا «لیلی» در عین حال، یادآور «لیل» عربی است و با «طرّه» تناسب مییابد.
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طرّۀ لیلی مقام مجنون است
به همین سبب، دریافت شعرهای سنّتی ما غالباً منوط به یک سلسله آگاهیهای قبلی از روابط میان اجزا و عناصر مختلف در این سنّت است.
ولی در مسیر دوم، شاعر، فضاها و عناصر جدیدی را میآزماید و لذتی که خوانندۀ شعر از اثر میبرد، به واسطۀ همین تازگیهاست، چیزهایی که در شعر دیگران کمتر دیده شده است و به واقع مادۀ اصلیشان از زندگی و محیط شاعر گرفته شده است. وقتی خاقانی میگوید:
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن کند که ترازو کند ز پوست
اینجا به واقع تصویر یا صنعت خاصی در کار نیست. آنچه باعث زیبایی اثر میشود، غرابت مضمون است، مضمونی که شاید در شعر کمتر شاعری دیده شده باشد، این که کودکان از دو نیمۀ پوست نارنج، ترازو میسازند و شاید من و شما در کودکی بارها این کار را تجربه کردهایم.
ملاحظه میکنید که در اینجا، شعر نه بر سنّت ادبی، بلکه بر زندگی و تجارب ما متکی است و چنین است که با خواندن آن، به یاد آن رویدادها و تجربهها میافتیم و از این تقارن، لذّت میبریم. این یک لذّت طبیعی است و مبنای فطری و انسانی دارد، نه لذّتی که متکی بر یک سلسله آرایهها باشد و منوط بر آگاهی نسبت به آنها.
شعر مولانا هم غالباً چنین است و بیش از آن که به سنّت متکی باشد، به زندگی و تجارب انسانها متکی است. به همین سبب، در شعرش بسیاری از حالات و لحظاتی که برای انسانها اتفاق میافتد و کمتر به شعر درآمده است، دیده میشود. اینها به تأثیر بلاغی و عاطفی کلام میافزاید. ما در این کلام، احساس زندگی، پویایی و صمیمیت میکنیم. از آن گذشته، ما کمتر برای دریافت لطایف و ظرایف شعرش، نیازمند آگاهی از قراردادهای موجود در این سنّت میشویم.
مثلاً در این بیت، شاعر به یک سنت رایج در میان مردم اشاره میکند، آب زدن راه به پیشواز مسافران:
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد
ملاحظه میکنید که مولانا زمین را آب میزد که چیزی است کاملاً ملموس، ولی حافظ وقتی به استقبال کسی میرود، از باد صبا و ملک سبا میگوید که متکی بر سنّت ادبی است، نه سنّت زندگی. به همین سبب، شعرش از زندگی ما فاصله مییابد.
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوشخبر از ملک سبا باز آمد
در دیوان شمس، بسیار نشانهها از رفتارها و گفتارهای مردم را میتوان یافت، چنان که در این بیتها، یک تصویر عینی و ملموس از مهمانی میبینیم، چیزی که با این عینیت در شعر آن دوره، کمسابقه است.
چون من خراب و مست را در خانۀ خود ره دهی
پس تو ندانی اینقدر کین بشکنم، آن بشکنم
گر پاسبان گوید که «هی!» بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بکشنم
خوان کرم گستردهای، مهمان خویشم بردهای
گوشم چرا مالی اگر من گوشۀ نان بشکنم
نی نی، منم سرخوان تو، سرخیل مهمانان تو
جامی دو بر مهمان کنم، تا شرم مهمان بشکنم
نمونۀ برجستۀ دیگر از این نوع شعر، غزل «ز خاک من اگر گندم برآید» است که از بهترین غزلهای مولاناست و در عین حال، بسیار نزدیک به عناصر زندگی، مثل نانپختن و خمیرکردن و امثال اینها که هر کسی با آنها آشناست.
تخیل و تصویرگری
طبعاً فضای تازه، علاوه بر سرزندگی خاصی که به شعر میدهد، موجد یک سلسله تصویرهای ابتکاری و بیسابقه هم میشود. واقعیت این است که در سنّت ادبی شعر فارسی، به سبب رویکرد عمومی شاعران به یک فضای واحد و ثابت، به مرور زمان امکان کشف تصویرهای تازه کاهش یافته است، یعنی چون شاعران به یک سلسله عناصر خاص مینگریستهاند، تصویرهایی مشابه میآفریدهاند و اگر هم خلاّقیتی داشتهاند، بیشتر صرف آرایش همان تصویرها میشدهاست، تا کشف چیزهای تازه.
ولی مولانا چون از این دایرۀ ثابت و محدود بیرون میرود، امکان تصویرسازی ابتکاری در کارش بالا میرود. درست است که شعر او کاملاً فارغ از آن عناصر معمول و محدود نیست، ولی به نسبت دیگر همعصران او، در آثارش تصویرهای جدید و عینی و ملموس بیشتر میتوان یافت، چنان که در این بیتها میبینیم که تصویر خانههای آبگرفته در کنار دریا چقدر زیباست و اگر وزن و قافیه در کار نمیبود، شاید گمان میبردیم که سرودۀ یکی از شاعران نوپرداز امروز است:
همه خانهها که آمد درِ آن به سوی دریا
چو فزود موجِ دریا، همه خانهها درآمد
همه خانهها یکی شد، دو مبین، به آب بنگر
که جدا نیند اگر چه که جدا جدا درآمد
این تصویر، کاملاً ملموس است و برای همه مردم در همه اعصار، قابل فهم. دریافت آن فقط به تجربههای زندگی وابسته است، نه قراردادهای سنّت ادبی ما.
ویژگی دیگری که در تصویرهای دیوان شمس دیده میشود، نوعی پویایی و تحرّک است. عناصر در اینجا بیجان نیستند، بلکه زندگی و حرکت دارند و همین، دیوان شمس را از حرکت و پویایی سرشار ساخته است. ببینید:
خواهی که مَه و زهره چون مرغ فرود آید؟
زان می که به کف داری، یک رطل به بالا ده
سوی خُم آمده ساغر که «بکن تیمارم»
خُم سر خویش گرفته است که «من رنجورم»
به این باید افزود بعضی صورتهای خیال مدرن و خاص را که در شعر کهن ما کمتر سابقه داشته است. ببینید متناقضنماییهای زیبای «صورت بیصورت» و «شاه بی طبل و دهل» و «راه رفتن بی پای» در این بیتها را.
گر صورتِ بیصورتِ معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
شد قلعهدارش عقل کل، آن شاه بی طبل و دهل
بر قلعه آن کس بر رود کو را نماند «او»ی او
افسون مرا گوید کسی؟ توبه ز من جوید کسی؟
بی پا چو من پوید کسی؟ مستان سلامت میکنند
و در این بیتها، نوع خاصی از اغراق دیده میشود، این که وقتی شاعر یاد نام معشوق را میکند، خانه روشن میشود، یا یک جرعه از جام شراب، همه دریا را آب حیات میسازد یا آفتاب و ماه، بالین خواب کسان میشوند:
هر جا که هستی، حاضری؛ از دور در ما ناظری
شب خانه روشن میشود چون یاد نامت میکنم
خواهی که همه دریا آب حَیوان گردد
از جام شراب خود یک جرعه به دریا ده
چون بتازند، آسمان هفتمین میدان شود
چون بخسپند، آفتاب و ماه را بالین کنند
نوعی دیگر از اغراق در شعر مولانا که خاص خود اوست و در آثار دیگران کمتر سابقه دارد، افزودن «تر» تفضیلی، به آخر اسم است، در حالی که این پسوند غالباً به صفت اضافه میشود. به واقع شاعر اسم را از فرط اغراق، به صفت تبدیل کرده است، مثل این که به کسی نگوییم «تو از گل زیباتری» بلکه بگوییم «تو از گل گلتری». برای نمونه ببینید «بادهتر» را در این بیت مولانا.
ای می! بترم از تو، من بادهترم از تو
پرجوشترم از تو، آهسته که سرمستم
Comments are closed.