چهل سال در جنگ

گزارشگر:احمد عمران - ۰۶ جدی ۱۳۹۸

چهل سال از تجاوز شوروی سابق به افغانستان می‎گذرد. اگر کودکی در آن سال متولد شده باشد، امروز چهل ساله است. چهل سالی که در جنگ و نابسامانی گذشته است. البته فاجعه افغانستان در ششم جدی رقم نخورد، پیش از آن با کودتای هفت ثور که زمام حکومت را حزب دموکراتیک خلق با افکار چپی متمایل به شوروی سابق به دست گرفت، فاجعه آغاز شده بود؛ ولی در ششم جدی عملا هزاران سرباز شوروی سابق برای حفظ نظام کودتایی وارد افغانستان شدند. این که واقعا تصمیم فرستادن سربازان چگونه گرفته شد و چرا حزب کمونست شوروی mandegarسابق تصمیم گرفت که به افغانستان لشکر کشی کند، هنوز کاملا مشخص نیست. بسیاری از گواهان تاریخ می‌گویند که در مورد فرستادن سربازان روسی به افغانستان در میان مقام‌های شوروی سابق نیز اختلاف‌های جدی وجود داشت و گویا در آخرین لحظه برژنف رهبر وقت شوروی این تصمیم را عملی کرد. روس‌ها فکر نمی‌کردند که جنگ افغانستان برای شان این قدر گران تمام می‌شود. جنگی که سرانجام اگر نگوییم که اتحاد شوروی را از پا در آورد ولی یکی از علل مهم برای سقوط آن شد. این جنگ اگر برای مردم افغانستان و اتحاد شوروی بسیار قیمت تمام شد ولی ثمرۀ آن را کشورهای غربی و به ویژه امریکا چشیدند. جنگ سرد پایان یافت و فرانسس فوکویاما یکی از اندیشمندان امریکایی که شیفته نظام لیبرال دموکراسی است، از پایان تاریخ صحبت کرد. او سقوط نظام‌های کمونیستی در جهان را پیروزی روشن لیبرال دموکراسی خواند و اعلام کرد که پس از این انسان‌ها به پایان تاریخ رسیده‌اند؛ به این معنی که لیبرال دموکراسی دیگر بدیلی در جهان نخواهد داشت که با آن به مبارزه بپردازد؛ بل این نظام به عنوان یگانه نظام سیاسی مورد قبول در جهان فقط می‌تواند خود را گسترش دهد و گاهی هم مورد حک و اصلاح قرار گیرد. شوروی‌ها نیز مبهوت از این وضعیت در بحران‌های داخلی خود غرق شدند و سرانجام پانزده جمهوری آن هریک راهی تازه در برابر خود باز کرد. یکی از مقام‌های نظامی شوروی پس از این که از افغانستان رفت می‌گوید: « ما وقتی به افغانستان گام گذاشتیم، هیچ تصوری از این کشور نداشتیم؛ ما ارتشی قدرتمند بودیم که هیچ نیرویی در میدان نبرد در برابر ما مقاومت کرده نمی‌توانست، ما آموزش دیده بودیم که دشمن را به آسانی محو کنیم؛ ولی در افغانستان کسی نبود که با نیروی منظم در برابر ما قرار گیرد؛ ما در آن کشور با اشباح می جنگیدیم که هیچ آموزشی در این مورد ندیده بودیم».
جنگ شوروی سابق در افغانستان، ازاین کشور تلی از خاک و خاکستر به جا گذاشت. هنوز آلام جنگ شوروی در این کشور دیده می‌شود، در حالی که در سال‌های پیسین آلام دیگری نیز به آن افزوده شده است. پس از چهل سال که از تجاوز شوروی سابق به افغانستان می‌گذرد، جنگی را که آن‌ها شروع کرده بودند، هنوز ادامه دارد، هرچند که بازیگران آن تغییر یافته است. حالا در افغانستان ناتو و امریکا با نسل تازه‌یی از جنگجویان در حال پیکار است. نسلی که نه تجاوز شوروی را به یاد می‌آورد و نه از آن خاطره‌یی دارد؛ نسلی تازه که بازهم برای هدف‌های خاصی مبارزه می‌کند. جنگ شوروی با افغانستان تمام شد، شوروی به پانزده کشور مستقل تقسیم شد؛ اما جهاد در افغانستان پایان نیافت. حالا هم بحث اصلی جهاد با نیروهای خارجی است. طالبان که این روزها سرگرم گفتگوهای صلح با امریکایی‌ها اند، جنگی را که به پیش می‌برند، جهاد می‌خوانند. بازیگران جنگ تغییر کرده‌اند؛ ولی متاسفانه ماهیت جنگ همچنان به جای خود قرار دارد. وقتی کشوری دچار جنگ، بحران و نابسامانی می‌شود، بسیار دشوار است که آن را دوباره به روزهای صلح و آرامش برگشتاند، بخصوص کشوری مثل افغانستان را که خود دچار مشکلات داخلی فراوانی است. تاریخ افغانستان مشحون از جنگ و رویارویی است. در برهه‌های بسیار کوتاهی این کشور روی آرامش و صلح را دیده‌است. هیچ کشوری تنها با فکتور بیرونی نمی‌تواند چنین دچار جنگ و نابسامانی‌های مدهش شود؛ بدون شک فکتورها و عوامل داخلی وجود دارند که چنین جنگ‌هایی را توجیه می‌کنند. بسیاری از کشورها که در جنگ با بیرونی‌ها قرار داشتند به آسانی موفق شدند که به صلح و آرامش برسند؛ ولی کشورهایی که عامل جنگ را در درون خود نهان داشته‌اند، از بحران بیرون نشده اند. ما به هر حال باید اعتراف کنیم که عامل جنگ در داخل ما جود دارد. مسایلی است که ما را به سوی جنگ می‌کشاند و دیگران نیز از آن به سود خود استفاده می‌کنند. چرا پس از بیرون شدن نیروهای شوروی سابق ما نتوانستیم که به صلح و آرامش برسیم و یک دولت ملی را در افغانستان به وجود آوریم؟ دلیل جنگ‌های داخلی دهه هفتاد چه بود؟ طالبان چگونه وارد میدان سیاست افغانستان شدند؟ کی‌ها در عقب آنها قرار داشتند و چه هدف‌هایی را دنبال می‌کردند؟
پرسش اصلی ما باید این باشد که چرا ما به صلح و آرامش نمی‌رسیم؟ چه چیزی در داخل به جنگ و رویارویی در کشور کمک می‌کند؟ چگونه می‌توان آن را شناخت و آن را در میان خود حل کرد؟ نخبه‌گان امروز جامعه ما باید به چنین پرسش‌هایی بپردازند. فرافکنی جنگ و نابسامانی به عوامل خارجی کار بسیار ساده است. همین که بگوییم دیگران ما را به حال مان نمی‌گذارند، کفایت می‌کند که از چنگ آن پرسش‌هایی به گفته توماس نیگل» کُشنده» فرار کنیم؛ ولی فرار از چنین پرسش‌هایی کُشنده باعث نمی‌شوند که ما به صلح، امنیت و وفاق ملی برسیم. زمانی در اواخر زنده‌گی خود قهرمان ملی کشور احمد شاه مسعود به نتایج بسیار جالب و راهگشا در مورد مشکل افغانستان رسیده بود. هرچند او از آغاز دیدگاه‌های وسیع و فراخ نسبت به جنگ و مشکلات کشور داشت؛ ولی در اواخر عمر به نتایجی رسیده بود که واقعا حیرت‌آور بودند و از نبوغ آن ابرمرد تاریخ حکایت می‌کنند. قهرمان ملی کشور در یک نشست خبری با روزنامه نگاران خارجی می‌گوید: « ما باید از بحث احزاب و تنظیم ها در افغانستان عبور کنیم و اقوام را در محور بحث‌های خود داشته باشیم. به جای احزاب باید اقوام مختلف کشور در سیاست مشارکت کنند تا در آیینه آن احساس اطمینان و امنیت داشته باشند». فکر می‌کنم بخشی از راه حل اصلی معضل کشور همین بحث قهرمان ملی است، به این معنی که اقوام باید در افغانستان نسبت به حضور و مشارکت خود در قدرت مطمین شوند که هیچ ظلم و تعدی به آن‌ها انجام نمی‌شود. رویارویی های امروز ما دلیل عدم فهم ما نسبت به چنین مسایلی است. آن که می‌جنگد خود را محق می‌داند تا دیگران را حذف کند و آن که دفاع می‌کند، برای بقا و آینده خود مجبور است که به سلاح پناه ببرد.
متاسفانه در هجده‌سال گذشته، نیز به چنین مشکلاتی توجه صورت نگرفت. شعار مشارکت سیاسی فقط یک حرف دهن پرکن بود که به وسیله یک تعداد سیاست‌گران خام و قوم‌گرا بیشتر باعث دوری و تفرقه در میان مردم شد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.