احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دکتر مجیـد تفرشی - ۱۰ جدی ۱۳۹۸
بخش نخست/
شاید برخلاف عرف مرسوم پژوهشی، بهتر باشد که حرفِ آخر را اول بزنم. با توجه بهوجود تقریباً ۳۵۰ هزار برگ سندی که در آرشیو انگلستان در مورد تحولات ایران بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۴۱ میلادی موجود است؛ حیرتانگیز و تعجبآور است که فکر کنیم دولتهای خارجی هیچ نقشی در تحولات ایران نداشته و عوامل داخلی نقشآفرینی داشتند و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بدون آگاهی، حمایت و تسهیلات قدرتهای بزرگ خارجی، بهخصوص بریتانیا به انجام رسید.
یکی از مشکلات جدی در قضاوتهای تاریخیِ ایرانیـان این است که در یک بحران قضاوت تاریخی به سر میبریم که همیشه وجود داشته، ولی از چهل سال قبل به شدت رسیده و آن نگاهِ اهورایی و اهریمنی است. نگاهی که در مقولاتی چون دوران رضاشاه و شخصِ او آشکارتر و شدیدتر میشود. کسانی که مخالف رضا شاه بودند، وی را یک مزدور و دست پروردۀ خارجی میدیدند که تمام اقداماتش با دستور مستقیم بریتانیا انجام میشده است. از سوی دیگر، موافقان رضاشاهاند که او را فرشتۀ نجات و فاقد هرگونه لغزش و خطایی میدانند که همۀ اعمال او قابل توجیه است. در زمینۀ کودتای ۱۲۹۹ هم عدهیی معتقدند همۀ مشکلات و تصمیمات داخلی بوده و دولتهای خارجی مطلقاً دخالتی در آن عملیات نداشتهاند. این نوع روایات و دیدگاههای افراطی و تفریطی، منجر به یک دعوای سیاسی شده است؛ دعوایی که یک سرِ آن دروغهای خارجی، ادعاهای تاریخدانهای هیچ ندان و شبکههای مجازی و تاریخنگاری دروغ و مغرضانۀ شماری از رسانههای فارسیزبان خارج از کشور است و یک سر دیگر آن، روایت ۴۰سالۀ حکومت داخلی. هر دو یک روایت نادرست و مخدوش را ارایه کردهاند که تاریخ در اینجا ذبح شرعی شده است.
اگر از من میپرسید سیدضیا و رضاخان میخواستند که در ایران کودتا کنند و به آنها دستور داده شد، من میگویم حتماً میخواستند و کارشان جنبۀ دستوری از سوی دیگران نداشته، اما این تصمیم با اراده و عزم و نقشههای راهبردی شاکلۀ قدرت و حکومت بریتانیا کاملاً همراه شد. منظورم از بریتانیا مقامات و نهادهای دست بالای آنان در لایهها و سطوح مختلف در حکومت آن امپراتوری است.
در اینجا، من شش عنصر و شش شاکله را که در روی کار آمدن رضاشاه نقش داشته است بازگو میکنم:
اولین عنصر، مسایل و جنگ داخلی، مصائب اقتصاد و ناامنیهایی است که در داخل ایران بهشدت وجود داشت. شاید ناامنی، یکی از مهمترین معضلات ایران در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ میلادی است که هم در داخل و هم در مراودات منطقهیی، کشور را فلج کرده و همۀ مسایل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بین المللی ایران را تحت تأثیر قرار داده بود.
دومین موضوع، بحران موجود در خاندان قاجار، ضعف دربار و مشکلات شخص احمدشاه بود که ادامۀ کار را با او و خاندانش دشوار کرده بود و قدرتهای خارجی را دربارۀ تأیید تداوم سلطنت قاجار به تردید جدی واداشته بود.
سومین عنصر، ظهور یک طبقۀ متوسط جدید جوان از نخبگان قاجاری و غیرقاجاری بود که مصمم بودند تا برای تغییر حکومت و وضع موجود، به یک دیکتاتور فرهمند و مستبد مصلح کمک کنند.
چهارم شخصیت و تواناییهای بالقوۀ شخص رضاشاه و جنمی که وی داشت که باید به آن توجه داشت و نمیشود و نباید آن را در سیر تحولاتِ آن زمان نادیده گرفت.
پنجمین عنصر مسایل راهبردی منطقهیی، از جمله مسألۀ خلیج فارس، تحولات شبهقارۀ هند و موضوع نفت در منطقه است که خواسته یا ناخواسته ایران را در کانون توجهاتِ قدرتهای مهم حاضر در منطقه و ساکنان این منطقه قرار میداد. در پرتو این تحولات بود که حتا مسلمانِ تحولخواه شبهقاره از جمله علامه محمد اقبال لاهوری در اوان قدرت گرفتن رضاشاه، در شعری از او اینگونه تمجید میکند: آنچه بر تقدیر مشرق قادر است/ عزم جزم پهلوی و نادر است. البته در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه، اقبال نیز همانند شماری دیگر از فرهیختگان استعمارستیز، از رضاشاه ناامید شد و اقداماتِ او را به حال مردمان منطقه، خطرناک و مضر تشخیص داد.
در اینجا، بحث من عمدتاً فقط معطوف به مهمترین محور و عنصر ششم تأثیرگذار در کودتا، یعنی نقش راهبردی و عملیاتی نیروها و قدرتهای خارجی بهخصوص بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی است که من عمدتاً محورهای اصلی که به بریتانیا مربوط میشود بازگو میکنم. سؤالی که برای من مطرح است این است که چرا دلایل خارجی کودتا، به اندازۀ جدی و لازم و کافی مورد توجه قرار نگرفته و تنها در حد اتهام و ناسزاگویی و پروندهسازی یا حدس و گمان مطرح بوده است؟
به نظر میرسد که، اولاً بررسیهای تاریخی، نوع قضاوتهای توطیهانگارانه، که عمدتاً از تاریخنگاری تودهیی شروع شده و با تداوم آن در نگاههای دیگر منتشر شده، آنقدر مقتدر بوده است که پس از انبوه انتشار این نوع نگرش به تاریخ، همه به نوعی از آن فرار میکنند و پرهیز میکنند که نقش جدی و جایگاه واقعی و مهم عوامل خارجی در تحولات داخلی را بررسی کنند. از ترس اینکه مبادا در دام تیوری توطیه نیفتند و بهطور کلی ترجیح میدهند که مسألۀ برنامهریزی بینالمللی و منطقهیی در مسائل ایران را نادیده بگیرند. دوم اینکه در تاریخنگاری عصر پهلوی، نقش بیگانگان کمرنگ جلوه داده شده و پس از آن نیز اغلب توجیهی برای تثبیت قرائت رسمی و نادیده گرفتن واقعیتها و ضعفهای داخلی در جریان کودتا و پس از آن بوده است.
مسألۀ مهم دیگر، نبود دسترسی عمومی و حتا خاص به منابع مهم بینالمللی در اینگونه پژوهشها است. وقتی شما با این واقعیت مواجه هستید که ۳۵۰ هزار برگ سند فقط در آرشیو ملی بریتانیا در مورد دوران بیست سالۀ حکومت رضاشاه وجود دارد و یکصدم آن هم در ایران دیده نشده و مورد استفاده واقع نشده است، ابعاد و عمق این ناآگاهی مشخص میشود. دسترسی به این اسناد برای محققان داخلی اغلب دشوار است و حتا به فرض دسترسی محدود و احتمالی، خواندن و استفاده از این اسناد، کاری بسیار پرمشقت و دشوار است. برای همین راحتترین کار این است که صورتِ مسأله را پاک کنیم و بگوییم عوامل خارجی دخالتی در ماجرا نداشتهاند. در حالی که اگر به این انبوه مدارک و سیر تحولات سالهای پایانی جنگ جهانی اول و دو یا سه سال پس از آن توجه کنیم، میبینیم که اساساً غیرممکن است که بریتانیا در این تحولات بیتفاوت و خنثا بوده و نقش کلیدی نداشته باشد. در واقع این نقش، بسیار عمیق و گسترده بوده و نادیده گرفتن آن امری خطرناک و گمراهکننده است. هم از جهت قضاوت تاریخی و هم از جهت توجه به مناسبات منطقهیی و جهانی ایران و هم از منظر منافع راهبردی ملی ایران در مناسبات با قدرتهای بزرگ.
علاوه بر این عوامل، البته میتوان به مسألۀ زمانپریشی در قضاوت تاریخی نیز اشاره کرد که در بحث توجیه روی کار آمدن رضاشاه این رخدادهای تاریخی از بُعد زمانی و مکانی نامرتبط موضوعی و نامتقارن با یکدیگر ادغام میشود تا دیدگاههای مختلف در قضاوتهای گوناگون این دوره توجیه پیدا کند و این مسأله نیز همانند دیگر موضوعات، کاملاً غیرتخصصی و غیرعلمی شده و به ابزاری در جهت مناقشات روزمرۀ سیاسی جاری تبدیل شود.
بهطورکلی، علاوه بر اسناد آرشیو ملی بریتانیا، منابع بسیار زیاد و مهمِ دیگری در این موضوع در آرشیو دیوان هند در کتابخانۀ ملی بریتانیا، آرشیو موزۀ سلطنتی جنگ، آرشیو بانک شاهنشاهی ایران در مؤسسۀ مالی اچ.اس.بی.سی و آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم در دانشگاه واریک وجود دارد. سوای این مجموعهها، باید از مجموعه اسناد خصوصی رجال و نهادهای دیپلماتیک، نظامی و حتا دینی بریتانیا در مراکز مختلف آرشیوی در لندن و دیگر مناطق بریتانیا یاد کنیم که البته اسناد شخصی سر پرسی لورن موجود در آرشیو ملی بریتانیا و دیگر اسناد در آرشیوهای دانشگاههای آکسفورد، کمبریج، ذارام و هال از موارد مهمتر هستند. سوای این اسناد، باید به اسناد پارلمانی، مطالب مهمِ روزنامههای وقت بریتانیایی و امریکایی، خاطرات و یادداشتهای روزانه منتشر شده و همچنین مقالات و پایاننامههای مختلف، بهخصوص آثار ارزشمند مایکل زیرینسکی، هوشنگ صباحی، سیروس غنی و محمد قلی مجد نیز توجه جدی داشته باشیم.
بدون توجه به شرایط منطقهیی بریتانیا در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ که مصادف با اواخر جنگ جهانی اول و تبعات آن است، نمیتوان به دلایل توجیهی و ضرورتهای تغییر در ایران، از نظر بریتانیا دست یابیم. بریتانیا در جنگ جهانی اول پیروز جنگ بود. این نکتۀ درستی است اما توجه نمیکنیم که براساس منابع گوناگون، این قدرت استعماری پیروز جنگ، بهشدت تضعیف شده و ورشکسته بود. این پیروزی به بهای ورشکستهگی و شدیداً ضعیف شدن به دست آمده بود که تبعات گستردهیی از جمله، بروز مشکلات اقتصادی داخلی و بحران مشروعیت و حضور در مناطق تحت نفوذ و مستعمره بهخصوص در مناطقی چون شبهقارۀ هند، آسیای مرکزی، خاورمیانه، خلیج فارس و محیط پیرامونی ایران داشت.
مد و مه
Comments are closed.