احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محسن جوشنلو - ۲۷ دلو ۱۳۹۱
یکی از جنبههای برجستۀ تجارب انسانی، حضور احساس «وجودِ منحصر به فرد» در افراد بشر است؛ چیزی که فلاسفه بنا بر سنت، آن را هویت شخصی یا «خود» نامیدهاند.
میتوان «خود» را اینگونه تعریف کرد: «خود یک کلیت شخصیشده، سازمانیافته و منسجم است، ترکیبی از تجارب و تجلیات شخصی». هر فردی خود را به لحاظ جسمی از دیگران متمایز و جدا میداند.
جنبهیی از شخصیت وجود دارد که به فرد اجازه میدهد هر صبح که از خواب بیدار میشود، مطمین باشد همان فردی است که دیشب به رختخواب رفته است. این جنبۀ خود «خود بومشناختی» نامیده میشود. ورای این درک بومشناختی و جسمانی از خود، هر فردی به فعالیتهای درونیِ خویش (رویاها، جریان افکار و احساسات و…) آگاهی نسبی دارد. این فعالیتهای درونی تا حد زیادی شخصی است و دیگران بهطور مستقیم از آنها باخبر نیستند.
بدون شک بعضی از جنبههای خود، از جمله خود بومشناختی، پدیدههای عمومی هستند؛ اما روانشناسی بین فرهنگی نظر ما را به جنبههایی از خود جلب میکنند که وابسته به فرهنگ هستند. به این معنی که در بعضی از فرهنگها یافت میشوند و در بعضی دیگر خیر. در این نوشتار به بررسی تاثیرات دو ویژگی فرهنگی فردگرایی (اولویت دادن به فرد در مقابل گروه) و جمعگرایی (اولویت دادن به گروه در مقابل فرد) بر روی «خود» و تعدادی از فرآیندهایش میپردازیم. پیش از شروع بحث لازم است به یک نکته اشاره شود. اکثر تحقیقات بینفرهنگی انجام شده (و بسیاری از تحقیقاتی که در نوشتار حاضر به آنها اشاره میشود) به بررسی تفاوتهای دو فرهنگ امریکای شمالی (امریکا و کانادا) و آسیای شرقی (چین، کوریا، جاپان و …) میپردازد. مقصود نه دوقطبیانگاری جهان است و نه اینکه این دو فرهنگ نمایندۀ سایر فرهنگهای جهان هستند. بلکه هدف بهرهگیری از ایندو فرهنگ کاملاً متضاد برای نمایان ساختن بهتر تاثیرگذاری فرهنگ بر روانشناسی است.
در بسیاری از فرهنگهای فردگرای غربی، باوری عمیق به جدایی ذاتی افراد از یکدیگر به چشم میخورد. در این فرهنگها، هنجارها بر استقلال فرد از دیگران تاکید بسیاری میکنند و از فرد میخواهند که به کشف و بروز خصوصیات منحصربهفرد خویش بپردازد. حصول این ضرورتِ هنجارین منوط به پرورش افراد به نحوی که رفتارهایشان با مرجعیت افکار، احساسات و نگرشهای خودشان سازمان یابد، است.
از طرفی برای درک یک فرد در این فرهنگها نیز باید از همین مرجع استفاده کرد. بر اساس این تفسیر از «خود»، هر فرد به عنوان جهانی با مرز مشخص، منحصربهفرد، کم و بیش یکپارچه، مرکز پویایی از آگاهی، هیجان، قضاوت و عمل، سازمانیافته در یک کل متمایز که در مقابل کلهای دیگر قرار میگیرد، پنداشته میشود. از ضروریات این دیدگاه خودمختار و مستقل پنداشتن «خود» است و به این خاطر این نوع «خود» را خود مستقل مینامند.
در مقابل در بسیاری از فرهنگهای جمعگرای غیرغربی، باوری عمیق به وابستهگی ذاتی افراد به یکدیگر به چشم میخورد. یک ضرورت هنجارین در این فرهنگها، حفظ این وابستهگی متقابل بین افراد است. حصول این باید هنجارین مستلزمِ انگاشتن خود به عنوان بخشی از روابط اجتماعی گستردهتر است. در عین حال اذعان به این امر که رفتارهای فرد حول یک مجموعه وسیع از وابستهگیهای متقابل سازمان مییابد نیز از ملزمات دستیابی به این باید است. «خود» در این دیدگاه از دیگران جدا نیست و از سوی فرهنگ جمعگرا برانگیخته میشود تا راهی برای هماهنگی با دیگران بیابد و تعهداتش نسبت به دیگران را بهجا آورد.
چنین برداشتی از خود، خود وابسته نامیده میشود. تحقیقات بیانگر آن است که وقتی از افراد جوامع فردگرا خواسته میشود تا خود را توصیف کنند معمولاً از صفات فردی چون با جسارت، خستهگیناپذیر، تنبل، صادق، منطقی و…. استفاده میکنند. اما اعضای افراد فرهنگهای آسیای شرقی در توصیف خود بیشتر از صفات بینفردی مانند احساسی، مهربان، دلسوز و… استفاده میکنند.
همچنین تحقیقات حاکی از این امر است که در کشور چین، حتا در مناطقی که به سرعت در حال مدرنیزه شدن هستند، افراد بیشتر متناسب با انتظارات دیگران و هنجارهای اجتماعی رفتار میکنند تا میل شخصی خویش. طبق تحقیقات انجام شده، هندیها بیش از امریکاییها برای روابط خوب با دیگران اهمیت قایلاند و پاسخگویی به نیازهای دیگران را بیش از امریکاییها به عنوان یک تعهد اخلاقی جدی تلقی میکنند.
همسانی خود
تحقیقات جدید بینفرهنگی در جهانشمول بودنِ دستهیی از نظریات تحت عنوان همسانیِ خود تردید ایجاد کردهاند. اینگونه نظریات معتقدند افراد تلاش میکنند تا بین اعمال و اعتقاداتشان هماهنگی ایجاد کنند. مفروضۀ اصلی اینگونه نظریات این است که عدم هماهنگی بین اعمال و اعتقادات در فرد احساسات نامطلوب ایجاد میکند.
فرد نیز برای رهایی از این احساساتِ نامطلوب برانگیخته میشود تا مجدداً همسانی از دسترفته را ایجاد کند. به طور کلی افراد فرهنگهای جمعگرا محیط را کموبیش ثابت میدانند (هنجارها، تعهدات و وظایف ثابت) و خود را تغییرپذیر به نحوی که همیشه آمادۀ تغییر دادنِ خود به منظور هماهنگشدن با محیط هستند.
برعکس افراد فرهنگهای فردگرا خود را کموبیش ثابت میدانند (نگرشها، صفات شخصیتی، تواناییها و حقوق ثابت) و محیط را تغییرپذیر. بنابرین، همواره آمادۀ ایجاد تغییر در محیط هستند. نگرشها و رفتارهای افراد در کشورهای فردگرا نسبت به کشورهای جمعگرا بسیار همخوانتر است. نتایج تحقیقی نشان میدهد که جاپانیها کمتر از استرالیاییها به اعتقادات و نگرشهای شخصیِ خود توجه میکنند. آنها بیشتر بر اساس بایدها عمل میکنند تا احساسات شخصی خود. در نتیجه، هماهنگی کمتری بین نگرشهای شخصی و رفتارهای آنها وجود دارد.
خودافزایی در مقابل خودزدایی
بسیاری از تحقیقات انجام شده بر روی فرهنگهای فردگرای امریکایی و اروپایی حاکی از آن است که در افراد این فرهنگها، تمایل گستردهیی برای حفظ و بهتر دیدن «خود» (خودافزایی) وجود دارد. به طور مثال، مردمان این فرهنگها تمایل دارند که پیروزیهای خود را به صفات درونی ثابت خود (تواناییها و استعدادها) نسبت دهند و شکستهای خود را به عوامل خارجی (مانند مقصر دانستن دیگران) یا عوامل درونیِ ناثابت (مانند عدم تلاش کافی) نسبت دهند.
نتایج یک تحقیق ملی در امریکا نشان میدهد که ۷۰ درصد از امریکاییها معتقدند که نمرۀ آنها در تواناییهای مدیریتی، از متوسط بالاتر است. در توانایی کنار آمدن با دیگران، تعداد بسیار اندکی از امریکاییها نمرۀ خود را پایینتر از میانگین برآورد کردند.
حدود ۶۰ درصد از امریکاییها معتقد بودند که جزو ده درصد برتر در این توانایی قرار دارند و ۱۵درصد از آنها خود را جزو یک درصد برتر معرفی کردند. تحقیقات نشان میدهد که افراد فرهنگهای فردگرا حتا از سنین پایین تمایل به خودافزایی را نشان میدهند.
در مقابلِ مثبتگرایی بالای مردمان فرهنگهای فردگرا، مردمان فرهنگهای آسیای شرقی گاهی منفیگرایی قابل توجهی را نشان میدهند.پیامد این تفاوت فرهنگی این خواهد بود که امریکاییها تمایل دارند خود را مملو از صفات مثبت ببینند و جاپانیها تمایل دارند خود را خالی از صفات منفی.
تحقیقات حاکی از آن است که امریکاییها در هنگام توصیف خود بیشتر از صفات مثبت استفاده میکنند (من قدرتمندم، من با جسارت هستم) اما جاپانیها در توصیفِ خود یا بر نقاط ضعفِ خود تاکید میکنند (من در ریاضی ضعیفم) یا بر غیاب صفات منفی (من خودخواه نیستم). افراد فرهنگهای فردگرا به دنبال پیشی گرفتن از دیگراناند و تلاش میکنند برجستهتر از بقیه باشند. در مقابل جاپانیها بیشتر به دنبال آن هستند که از متوسط عقب نمانند تا از آن جلو بزنند و جلب توجه کنند، چنانکه در ضربالمثل جاپانی «میخی که بیرون بزند با چکش برسرش میکوبند» بر آن تاکید میشود.
Comments are closed.