احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هارون مجیدی - ۲۹ جدی ۱۳۹۸
فیلمِ «آشغالهای دوستداشتنی» تصویرگر تجربۀ همسان تاریخ در کشورهای منطقۀ ما و شاید سراسر جهان است. فیلمی که پس از شش سال توقیف اجازۀ اکران یافت، در پی بیان ۷۸ سال تاریخ است، دورانی از سال ۱۳۱۰ آغاز میشود و تا ۱۳۸۸ ادامه دارد و طی آن، انسانهای فراوانی ایدیولوژی تمرین میکنند و به جنگ همدیگر میروند؛ ایدیولوژیهایی که مشتی از بدبختی، عقبمانی و حسرت برای نسل امروز به یادگار مانده است.
آشغالهای دوستداشتنی با الهام از اتفافاتی که پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ در ایران اتفاق افتاد، ساخته شده و سازندهگان آن با بهرهگیری از ساختاری ساده و در عین حال جدید و جذاب، روایتهای آن را به بازی گرفتهاند. فیلم با باز شدن دَرِ خانهیی آغاز میشود و به جز دقایقی کوتاهی، نزدیک به ۹۰ دقیقۀ فیلم در زیرزمینی، حیاط و یکی از اتاقهای خانۀ منیر سرانجام مییابد. کارگردان توفیق زیادی داشته که از شروع تا پایانِ آشغالهای دوستداشتنی، بیننده را سکانس با سکانس نگه دارد.
این فیلم نقد تاریخ و آنهم تاریخ ایدیولوژیهای چپ، راست، لیبرال و محافظهکار است که بیننده از دیدنش پشیمان نمیشود. فیلمِ آشغالهای دوستداشتنی ساختۀ محسن امیریوسفی میباشد. این فیلم دربارۀ حوادث سال ۱۳۸۸ بوده که در سال ۱۳۹۱ تولید شده است. این فیلم دچار توقیفی شش ساله شد. آشغالهای دوستداشتنی در خانۀ یک پیرزن که با دخترخالۀ میانسالش (سیما) زندهگی میکند، میگذرد.
در یکی از روزهای بعد از انتخابات که تجمع مخالفان انتخابات و معترضان در خیابانهای تهران برقرار است، عدهیی از تجمعکنندهگان فراری از دست نیروهای امنیتی، وارد خانۀ پیرزنی شده و در آنجا مخفی میشوند. بعد از خروج از خانه متوجه علامتی بر روی درب خانۀ پیرزن میشوند و طبق شایعههای آن روزها، به پیرزن خبر میدهند که آنها احتمالاً در روزهای آینده به خانۀ او مراجعه خواهند کرد و آنجا را خواهند گشت؛ به پیر زن هُشدار میدهند که اگر در خانهاش چیز مشکوک و مسألهسازی دارد آن را خارج کند تا مشکلی برایش به وجود نیاید. داستان تازه از اینجا شروع میشود.
در یکی از اتاقهای خانۀ پیرزن، سه قاب عکس از سه مرد موجود است. مرد اول، پسر پیرزن است که در جنگ ایران و عراق کشته شده. قاب دوم متعلق به برادر اوست که از اعضای سازمان مجاهدین بود و در جریان اتفاقات دهۀ شصت در این کشور اعدام میشود و در نهایت، قاب سوم هم متعلق به همسر پیرزن است که در زمان حکومت رضاشاه مأمور حکومت بوده است. روند داستان به گفتوگوی خیالی این سه نفر با پیرزن در جریان شبی میگذرد که او خیال میکند فردا مأمران دولتی به سراغش خواهند آمد.
بانو شیرین یزدانبخش که نقش منیر و یا همان پیرزنِ صاحبِخانه را به دوش دارد، بسیار عالی و تأثیرگذار بازی شده است. شخصیت منیر نشاندهندۀ سیمای فردیست که اینبار نسبت به خاطرات دوستداشتنیاش نگران است. او در یک ناامنی اجتماعی نسبت به زندهگی حساس میشود، وضعیت موجود را رها میکند و دربارۀ آینده و احتمالاتی که ممکن است پدیدار شود، دلهره میگیرد. ترس از آسیبهای احتمالی و بروز مجدد تجربههای زندهگیِ منیر؛ سبب میشود آنچه را که دوست دارد، درون کیسۀ زباله بریزد و در یک صبح خلوت، کیسه را در زبالهدانی بریزد که آتش گرفته و کارمندان شهرداری آشغالهای سوخته شده و در حال سوختن را دور میریزند.
وقتی فیلمِ آشغالهای دوستداشتنی را دیدم، خاطراتی از دوران کودکیام در حکومت طالبان زنده شدند. دورانی که طالبان خانههای مردم را تفتیش میکردند و اجازۀ دیدن فیلم، شنیدن موسیقی و نگهداری عکس را نمیدادند. سال ۱۳۷۸ بود و طالبان پس از شکست سنگین در جبهات جنگ با نیروهای مقاومت، سراغ مردم و تفتیش خانههای آنان آمدند. این عادت همیشهگی طالبان بود که شکست در جنگ را با آزار و اذیت مردم در شهرها -بهویژه شهر کابل-، تلافی میکردند.
اینبار نیز طالبان به تلاشی و تفتیش خانههای مردم میپرداختند تا گذشته و پیوند خانوادهها را تشخیص دهند. باشندهگان کابل سراسیمه به نابود کردن داشتهها و پنهان کردن وسایل میپرداختند که احتمالاً مورد سوءظن قرار میداشت. دکانهای محل که به دلایل نامعلومی توسط طالبان تفتیش نمیشدند، چاهها و حیاط خانه، بهترین جا برای پنهان کردن عکس، فیلم، کتاب، تلویزیون، دستنوشتهها و نامههای مردم بود. شماری هم که ترس بیشتری داشتند، نابودی این اشیا را تنها راهحل میدانستند و چه شمار عکسها، فیلمها و «فیته» یا نوارهای شنیداری را آتش زدند.
طالبان اگر در خانهیی این اشیا را پیدا میکردند، در کنار نابودی وسایل؛ جریمۀ نقدی و زندان نیز چشم به راه دارندهگان آن بود و چهبسا با زندانی ساختن باشندهگان کابل و با شکنجههای فراوان، از آنان اقرارِ داشتن سلاح و رابطه با فعالان جبهه مقاومت را نیز میگرفتند، اگر فرد/افراد دستگیر شده، باشندۀ یکی از ولایات شمال کابل بهویژه پروان، کاپیسا و پنجشیر میبود، وضع سنگین بود و شکنجه با روشهای سختتری انجام میشد؛ طالبان تصور میکردند که این شکنجهها انتقام شکستهایشان در برابر نیروهای جبهۀ مقاومت است.
یکی از همسایههای ما از نظامیان دوران ظاهرشاه و از مخالفان جمهوریت داوود خان بود که پس از آمدن طالبان، به پاکستان مهاجر شده بود. او تمام دار و ندارش را دست یکی از بستهگانش سپرده بود. کتاب، نوارهای موسیقی و البومهای خانوادهگیاش هم در کابل جا مانده بود. با آغاز تفتیش طالبان از خانهها، کسی که در خانهاش به سر میبرد، مجبور شد تا درِ اتاق پُر از کتابهای این نظامی پیشین را خشت بگیرد-سالهای بعد دیدم که بیشتر کتابها، چاپ روسیه بودند و با چند عنوان کتاب چاپ شده در مطبعۀ معارف افغانستان-و نوارهای موسیقی را در صحن حویلی دفن و البومهای عکس را با ریسمانی در چاه آویزان کند تا از چنگ طالبان رهایی یافته باشد. هر چند طالبان به وارسی این خانه نیامدند، اما مسوول خانه ترس زیادی داشت و هر روز با پدرم «پچپچه» و از آمدن و نیامدن طالبی برای تفتیش خانه صحبت میکرد، سرتکان میداد و خود را در خانه زندانی کرده بود.
همینگونه بود داستان نابود شدن کتابهای کتابخانۀ شخصی یک استاد پیشین دانشگاه کابل که فرزندانش راه دیگری جز نابودی و دفن کتابها نداشتند. پدرم نیز مجبور شد تا یک شمار نوارهایی از «خرما شیرین»، آوازخوان تاجیکستانی و «سلیم سحاب»، از آواز خوانان محلی افغانستان را که از سالهای پیش نگه داشته بود و گاهی دلتنگیهای حکومت سیاه طالبان را با شنیدن آنها فراموش میکرد، نابود کند تا مبادا بار دیگر به جرم داشتن این نوارها به زندان برود. طالبان پدرم را دوبار زندانی کردند: یکبار چند ماهی به جرم «پنجشیری» بودن در زندان پلچرخی شکنجه کردند و باری هم به خاطر ضمانت یکی از رفقایش در زندانی که طالبان در ۳۱۵ خیرخانه ساخته بودند. اگر اینبار او را میبردند معلوم نبود که چه سرنوشتی انتظارش را میکشد.
Comments are closed.