احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





از الهیات وصل تا الهیات فصل: تبیین الهیاتی غوغاسالاری دین‌گریزان و دین‌مداران

گزارشگر:هجرت‌الله جبرئیلی - ۱۳ دلو ۱۳۹۸

بخش نخست/

mandegarدر آمد
تعامل انسان با دین، همواره مورد کنکاش و پژوهش فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. معروف‌ترین تعریف از انسان به عنوان میراث ستبر و تأثیرگذار ارسطو در ادبیات زیست‌جهان ما گزارۀ «انسان حیوان ناطق است» و گزارۀ «انسان حیوان اجتماعی است» است، می‌باشد. فلاسفۀ مدرن با عبور از ارسطو گزاره‌های دیگری را نیز رایج ساختند مانند «انسان حیوان ابزارساز است» و …. فلاسفه و جامعه‌شناسان دین، نیز تبیین‌هایی از رابطه انسان با دین کردند که شاید بتوان در این گزاره خلاصه‌اش کرد که «انسان حیوان دین‌ساز است.»
آنچه که در تأملات فلسفی نویسندۀ این نبشتار، در باب تعامل انسان و دین، گزارۀ اصلی را تشکیل می‌دهد، این است که «انسان حیوان دین‌ورز است». برابر است که یک انسان خود مخترع دین باشد، مانند موسسان دین‌های زمینی مشهور به عنوان نمونه، بودا و کنفوسیوس و … یا آورنده دین از جانب خدا، مانند دین اسلام که پیامبران بزرگوار از آدم تا خاتم علیهم السلام آورنده‌گان دین اسلام بوده‌اند. یا اینکه مانند من پیرو فروتن و گنهکار یک دین باشد و مسلمان دین‌مدار. در تأملات فلسفی ما این همه دین‌ورز اند و دین‌ورزی می‌کنند.

چهار رویکرد دین‌ورزی
من در تأملات خویش، چهارگونه رویکرد دین‌ورزی را می‌شناسم: دین‌ورزی دین‌دارانه، دین‌ورزی دین‌مدارانه، دین‌ورزی دین‌گریزانه و دین‌ورزی دین‌ستیزانه.
دین‌ورزی هر انسانی به دنیا آمده در خانواده و جامعه که دین محور اصلی تولید فرهنگ باشد، از دین‌ورزی دین‌دارانه شروع می‌شود، این نوع دین‌ورزی، دین‌داری مقلدانه است و از خانواده و جامعه آموخته می‌شود و انسانی که نتواند با اندیشه و تأمل از چنین جامعۀ پافراتر بگذارد، ممکن است، در این گونه دین‌ورزی مقلدانه بماند و این‌گونه از دنیا برود.
آشنایی انسان با کتاب و با جوامع علمی و روشنفکری، زمینه‌‌ساز عبور او از دین‌ورزی مقلدانه به سوی دین‌ورزی محققانه می‌شود، و در این مسیر، یکی از انواع دین‌ورزی محققانه را انتخاب خواهد کرد: دین‌ورزی دین‌مدارانه، دین‌گریزانه و دین‌ستیزانه.
در میان انسان‌ها دیده شده است که از دینمداری آغاز کرده اند، آرام آرام به دین‌گریزی و سرانجام به دین‌ستیزی رسیده اند. همچنان در میان انسان‌ها کسانی دیده شده‌اند که از دین‌ستیزی شروع کرده اند و به دین‌مداری رسیده اند و نمونه‌هایی از چنین شخصیت‌هایی در هر دو طیف فراوان است.
تبیین الهیاتی دین‌ورزی
در واقع در این سه رویکرد یا سبک زنده‌گی است که می‌توان به «مبانی الهیاتی» آن‌ها اشاره کرد، و از «الهیات» آن‌ها سخن زد. می‌توان از این الهیات به عناوین گوناگون سخن زد، و عنوان گذارد، اما در اینجا بنده با الهام از عرفان خراسانی و به‌ویژه الهام از مولانای بلخی خراسانی، از «الهیات وصل» و «الهیات فصل» سخن می‌زنم. خراسان سرزمینی است که تا آنجا که اسطوره و تاریخ حکایت می‌کند، انسان دین‌ورز پروریده است، اسطوره آغاز زنده‌گی اجتماعی و سیاسی در این بوم اسطورۀ دینی است. اگر گزارۀ من «انسان حیوان دین‌ورز است» در همه جهان صادق نباشد، که ان شاء الله است، چون فربه‌ترین روایات تاریخی، حکایت از دین‌ورزی انسان دارد. حداقل در این بوم صادق است و می‌تواند مبنای یک اندیشه فلسفی و الهیاتی قرار بگیرد.

الهیات وصل
در «الهیات وصل» مدار زنده‌گی «خدا» است. در سبک زنده‌گی برآمده از این الهیات، انسان دین‌ورز محققانه، «خدامدار» است. از صبح زود که از خواب بر می‌خیزد از یاد و نیایش خدا شروع می‌کند، به طهارت تن و روح خود از بهر شایستگی وصل شدن با خدا می‌پردازد: وضو و نماز. هنگامی از خانه بر می‌آید با دعاء بیرون می‌شود، به هرکاری که بپردازد از دانشجویی، آموزگاری، کارمندی، دهقانی، مدیریت، سیاست، نظامی‌گری، در این فکر و ذکر است که هدایت الهی در راستای هر کار و راهکار و راهبردش چیست؟ چه کار فردی، خانواده‌گی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و … باشد. در واقع با این مبنا او هر لحظه با «خدا» که مدار زنده‌گی اوست وصل است. زمانی که روز را به پایان برساند و به خواب رود، نیز با نیایش به پایان می‌رساند.
الهیات وصل، سبک زنده‌گی غالب عرفان خراسانی است، در طریقت نقشبندی منقوش است: «دل به یار دست به کار» و «خلوت در انجمن».
نکتۀ اصلی اینجاست که اصل کار ما در دین‌ورزی این گزاره انسان‌شناختی است که «انسان فاعل مختاراست»، عبور از این گزاره بر ضد آن «انسان فاعل مجبور است» کل معادله را برهم می‌ریزد، و دین‌ورزی را بی‌معنا می‌کند، زیرا ایمان که تصدیق مختارانه آموزه‌های دینی است، معنایش را از دست می‌دهد و زنده‌گی دین ورزانه در قالب تقلید و دین آبایی و خرد نیاکانی مورد تحلیل قرار می‌گیرد، که در آن صورت مربوط به جامعه‌شناسی دین شده و فقط توصیف آئین‌های دینی و تأثیر آن بر رفتار جمعی در بر می‌گیرد.
یکی از پیامدهای مستقیم دین‌ورزی، این است که در ساحت وجودی دین‌ورز، تولید «رسالت» می‌کند، دیده نشده است که دین‌ورز محقق، احساس رسالت نکند و برای دعوت دیگران به سبک دین‌روزی خویش تلاش نورزد. برمبنای «الهیات وصل» رسالت دین‌ورز، وصل کردن است. از این گونه رسالت، به «رسالت وصل» یاد می‌کنیم.
اصلی‌ترین الگوی «رسالت وصل» پیامبران الهی اند، آن‌ها «سفیران» خدایند، و ما دین‌مداران که پیرو آن‌ها هستیم، در واقع «سفیر سفیر» هستیم. ما در اصل «سفارت» و «رسالت» آن‌ها شریک نیستیم، زیرا تحمل کشیدن «ثقالت وحی» را نداریم، مگر آنکه روح مان را چنان پالوده سازیم که شایستگی «الهام اولیائی» را پیدا کنیم.
یکی از این الگوهای بزرگ الهیات و رسالت وصل، حضرت موسی علیه السلام است، کسی که حضرت مولانای بلخ و روم و خراسان و جهان، داستانی از او برساخته است، و ما را به الهام «الهیات وصل» و «رسالت وصل» فیض بخشیده است. ما از این داستان به غایت زیبا، چند بیتی برمی-گزینیم، و مقصود خود از «الهیات وصل» و «رسالت وصل» را تببین می‌کنیم.
دید موسی یک شبانی را براه / کو همی گفت ای گزیننده اله
توکجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت

در ادبیات عرفانی ما «انسان کامل» کسی است که در « سفر من الخلق إلی الحق» از خلق به حق سیر می‌کند، و سپس در « سفر من الحق إلی الحق بالحق » حقانی می‌شود در سفر سومی «سفر من الحق إلی الخلق بالحق» عارف که حقانی شده است، به سمت خلق باز می‌گردد. انسان در این مرحله، به مقام و رتبه کمال می‌رسد، و اگر پس از این مرحله، همانند انبیاء و اولیاء، به یاری دیگر انسان‌ها پرداخت، و از آن‌ها برای رسیدن به قرب حضرت حق، دست‌گیری کرد، کامل مکمل خواهد شد. حضرت موسی علیه السلام «انسان کامل مکمل» بود که به دستگیری خلق می‌پرداخت و به اساس رسالت وصل خود آن‌ها را با خداوند وصل می‌کرد.
موسی‌یی که رسالت وصل از خدا آورده است، و شب روز رسالت و وظیفه اش این است که به دستگیری انسان‌ها بپردازد و آن‌ها را به خدا و صل کند و با هر وصل کردن به تعداد امت خود بیفزاید و از این طریق مقامات قرب وی بلند و بلند‌تر برود، چه اینکه مقامات پیامبران بر حسب بلندی و خیریت امت شان بلند می‌رود.
او روزی «شبان» یا چوپانی را در راه می‌بیند که با خدایش مناجات و نیایش و راز و نیاز می‌کند. از جمله می‌گوید که ای خدا، تو کجایی، که من خدمتگزاری تو کنم، موزه‌های پاره‌ات بدوزم و سرت را شانه کنم.
در «الهیات وصل»، «شبان» نماد انسان دین‌ورز مقلدانه است، و موسی آمده است تا او را از این پایه‌ی دین‌ورزی به پایه بلندتر دین‌ورزی محققانه یعنی دین ورزی دین‌مدرانه وصل کند.

گفت موسی، های بس مدبر شدی / خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار / پنبه ای اندر دهان خود فشار
حضرت موسی علیه السلام از این گونه دین‌ورزی و وصلت شبان با خدا، به خشم می آید، به شبان می‌گوید: های شبان! بدبخت شدی، هنوز مسلمانی را درک نکرده‌ای، گام به سوی کفر گذاشته‌ای. این چی سخنان بی‌معنی و بیهوده است که برزبان می‌رانی، چی کفری است که سرداده‌ای و چی سخنانی سنگینی است که از دهن بیرون می‌کنی. دهانت را ببند.

گفت ای موسی دهانم دوختی / وزپشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت / سر نهاد اندر بیابانی و رفت

شبان دین‌ورز که با فهم خودش وصلت خدا می‌جست، و وظیفه موسی علیه السلام دستگیری او بود تا ره عروج بپیماید و به قرب و صل الهی برسد. از سخنان موسی علیه السلام حالش ناخوش می‌شود، اینکه دهانش از ذکر و مناجات و نیایش بازمانده است و سرور و بسط خود را از دست داده است، و قبض یافته است، می‌گوید: ای موسی! دهانم را از یادخدا بازماندی، جانم را آتش زدی و روحم را قبض کردی و برایم ندامت و پشیمانی آوردی. او که اندوهگین و غمگین می‌شود از این که به گفته موسی کفرورزی کرده است، پیراهنش را پاره می‌کند و آهی سوزناک می کشد و به «بیابان» سر می-نهد و هی می‌رود و می‌رود.
«بیابان» در «الهیات وصل» ، نماد «برهوت دینی» است، گستره کوفتگی و خستگی از رفتار سفیر و داعی خداست، جایی که انسان دین ورز مقلدانه حیران می‌ماند، به کدام سبک زندگی دین‌ورزی کند؛ و «رفتن» نوعی گریز از دین است که معلوم نیست به کجا می‌انجامد.
این داستان جانانه عارفانه استادانه، داستان عرفانی عامیانه را به یادمان می-اندازد. گویند در روستایی مسلمانی از بهر ذکر خدا، «یا زاغ» «یا زاغ» می-گفت و هی تسبیح اندازان با خدای خویش مناجات می‌کرد. ملایی از راه می-گذرد، و به او می‌گوید که «یا زاغ» «یا زاغ» گفتن تو درست نیست، بلکه «یا رزاق» «یا رزاق» بگو . مسلمان چند بار این ذکر جدید را تکرار می‌کند اما هر چه پیش‌تر می‌رود، این ذکر را فراموش می‌کند، او دوباره با خشم و غضب می‌آید و به جناب ملا می‌گوید که لعنت به سرت! مرا هم از «زاغ» ماندی و هم از «رزاق». حقیقت این است که آن مسلمان مقلد، قصد «یارزاق» گفتن داشت، اما زبانش نمی‌توانست که آن را تلفظ کند، و نزد خدا مقبول بود، و در واقع مثل حضرت بلال رضی الله تعالی عنه «س»اش، نزد خدا «ش» به شمار می‌رفت.
وحی آمد سوی موسی از خدا / بندۀ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی / یا برای فصل کردن آمدی

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.