گزارشگر:هارون مجیدی the_time('j F Y');?>
۳۱ حمل امسال، گروهی از تروریستان داعشی وارد ساختمان وزارت مخابرات و تکنالوژی معلوماتی شده و شش ساعت با نیروهای امنیتی به درگیری پرداختند. در این حادثه، ۱۰ تن از مراجعهکنندهگان این وزارت نیز به شهادت رسیدند. در میان شهیدان شیما فخری، همسر استاد حسین فخری نیز شامل بود. بانو فخری رفته بود تا تحایفی را برای نواسهها و دخترانِ مسافرش به آن طرف آبها بفرستد.
مراسم خاکسپاری بانو فخری و شهیدان دیگر این حادثه بازتاب فراوان رسانهیی یافت. در گزارشی که از مراسم خاکسپاری شهید فخری نشر شد، حسین فخری تکیده و خستهتر از پیش به نظر میرسید؛ او شاید تازه آماده میشد که درد فراق فرزند هنرمندش، همایون هنر را از خاطر بزداید که درد از دست دادن همسر به سراغش آمد؛ بانویی که در نزدیک به پنجدهه از زندهگی مشترک، عاشقانه با او زندهگی کرد و خانواده را کانون صمیمیت و شادمانی ساخت.
فراموش کردن این دردها ناممکن است و نویسنده برای کم ساختن دردها، تنها راهی که دارد سپردن و نوشتن آن برای تاریخ است. حسین فخری در «پدر دوبار گریست»، فراقنامۀ عزیزان از دست رفتهاش را نوشته است. او در این روایت رمان شیما فخری، همایون هنر و حسین فخری را نوشته است.
رمان پدر دوبار گریست، در واقع روایتی از زندهگی یک نویسنده که در عین حال، مناصب مهم دولتی را نیز کار کرده است، میباشد؛ روایتی که شباهتهای فراوانی با زندهگی همه مردمان این سرزمین دارد؛ چون جنگ برای همه بدبختی، مهاجرت و آوارهگی به بار آورد و در این سالها، انتحار و انفجار هزاران خانواده را به ماتم نشانده و آرزوهای آنان را خاکستر ساخته است.
حسین فخری به عنوان کسی که درد انقلاب و کودتا و پادشاهگردشیهای چند دهۀ افغانستان را دیده و داغهای فراوانی از آن را به ارث برده، در این رمان چشمدیدها و خاطرات خود را روایت کرده است. تمام شخصیتها و اتفاقات این رمان واقعی اند و به عبارتی، این رمان واقعیت سالهای پسین افغانستان را با زبان داستان بیان کرده است.
حسین فخری در کنار موفقیت در کارهای رسمیاش، یکی از نویسندهگان پُرکارِ ادبیات زبان فارسی است که در پهلوی داستانهای کوتاه، رمان، نقد و چندین سفرنامه نیز نوشته است. پدر دوبار گریست، روایت میکند که فخری از جوانی آدمی پُرتلاش و بیهیاهو است و میکوشد برای خانواده زندهگی بهتری بسازد و برای دلش بنویسد، با رفقایش جمعهنشینی داشته باشد، چکر زنِ قهاری باشد و برای خود، خانواده و رفقایش تنبور بنوازد.
بیمار شدن ناگهانی همایون هنر، خانوادۀ فخری را دچار پریشانی میسازد و تلاش چندین ماهه در داخل و خارج برا درمان او بینتیجه میماند و در نهایت، هنرِ افغانستان در سال ۱۳۹۲ بیهمایون میشود و فخری و خانوادهاش در سوگ؛ سوگواری و داغی که چندین سال دامن خانوادۀ فخری بهویژه مادر همایون را رها نمیکند. حسین فخری و خانواده کمکم با نبود همایون هنر عادت میکنند که ۳۱ حمل ۱۳۹۸ خورشیدی، داغی بزرگتر بردامن خانواده میاندازد و این بار، حسین فخری را تنها و بیکس میسازد؛ داغی که فراموش ناشدنی است و فخری در «پدر دوبار گریست» به گونۀ مفصل آن را بازگو کرده است.
صد صفحۀ نخستِ پدر دوبار گریست، روایتی از آشنایی حسین فخری با شیما، تشکیل خانواده، حکومت مجاهدین، مهاجرت به پاکستان، آغاز کارهای همایون هنر و عشق بیپایانش برای کار، بیماری و از دست دادن هنر است و صد صفحۀ پایانی رمان، عادت کردن به جاودانه شدن هنر، داغی که درد فراق به او به جا گذاشته تا شهادت شیما فخری و تنها شدن حسین فخری است.
تنهایی که یک نویسندۀ پُرکار و یک مسوول با افتخار را زمینگیر کرده تا جایی که در برگ ۱۸۳، بخشی از این درد و بخشی از این تنهایی را چنین بیان کرده است: …پس از آن ماه حملِ وحشتناک ۱۳۹۸ دیگر هیچ چیزی خوشم نمیآید. مدتی چنان ضعف و بیحالیِ بدنی و افسردهگی شدید روحی احساس میکنم که گمان میبرم روزهای آخر زندهگیم است. هنوز هم دار و ندار خود را میان گداها، یتیمها و بینوایان تقسیم میکنم. بعضیها که از من با کنجکاوی عجیبی میپرسند «هوشت هست که چی میکنی؟». پاسخم ساده است «چه کار میآیند. وقتی شیما نباشد، همایون نباشد. دیگر چیزی به کارم نمیآید.» من هم روحم رفته است و کالبدم باقی مانده است وقتی همایون و مادرش نباشند، من هم نیستم. دیگر نه جنرالم، نه رییس، نه نویسنده. هیچ… چه کارم میآیند. زندهگی بیمزه شد. خانهخراب شدم. در این دنیا تک و تنها ماندم. هر طرف خانه بوی شیما میدهد. در چهرهام چملکی بیشتر و در شقیقههایم موهای سفید بیشتری میبینم. میفهمم که پیر شدهام. امروز صبح که از خواب بیدار شدم، در سینهام درد و سنگینی حس کردم. لحظهیی فکر کردم، زندهگیام در سراشیبی روان است و این فکر لرزه بر اندامم میاندازد. تا چه وقت میتوانم به این تنهایی به این غم و غصه ادامه دهم. آیا ضرور نیست که زندهگیام عوض شود. اما بلی گفتن و نه گفتن به یک اندازه دشوار است و هر دو مرا میترساند…
رمان پدر دوبار گریست را سهشنبۀ هفتۀ پیش نشر زریاب در هزار نسخه و ۲۰۷ برگ منتشر کرد. آرش شرر بر آن طرح جلد ریخته و با برگآرایی ا. اندرابی و واژهنگاری رضا کاشفی آمادۀ چاپ شده است.
Comments are closed.