احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هجرتالله جبرئیلی - ۱۸ دلو ۱۳۹۸
بخش چهارم/
داروین معتقد بود به علت محدودیت منابع زیستی نسبت به جمعیت موجودات زنده، جانداران همواره درگیر رقابتی برای زنده ماندن در طبیعت هستند و در نهایت، موجود قویتر است که شانس زنده ماندن را دارد. گزینش افراد برتر یک نوع توسط طبیعت باعث میشود تا افرادی زنده بمانند که مناسبترین اندامها و برترین قابلیتها را برای سازگاری با شرایط محیط زیست دارند. در این فرایند، قابلیتهای فردی و توان سازگاری افراد، از طریق وراثت به نسل بعدی منتقل و در نسلهای بعد تقویت میشود. بنابراین، «تنازع بقا» و «انتخاب طبیعی» دو محور مهم نظریه داروین به شمار میرود.
این فرضیه، تکامل انواع موجودات را از آغاز تا عالیترین حلقه یعنی انسان با سه گزاره مترتب بر یکدیگر، در فرآیندی معین تبیین میکند:
گزاره اول: پیدایش حیات بر روی کره زمین از طریق وقوع تحولاتی در مواد بیجان و شکلگیری اولین تک سلولیهای ساده بوده است.
گزاره دوم: موجودات زنده روندی تکاملی داشته اند. این روند به دو شکل صورت پذیرفته است: الف) تکامل جزئی درون گروهی در اعضای یک گونه. ب) تکامل افرادی از اعضای یک گروه جاندار و تبدیل شدن آنها به گونه جدید؛
گزاره سوم: انسان به عنوان یک نوع پیشرفته با هوشمندی و تواناییهای برجسته نسبت به دیگر انواع در زمره این روند تکاملی قرار داشته است.
داروین اگرچه خود یک مؤمن مسیحی بود، و در اخیر عمر کتاب مقدس را به سینه گرفت و از این دنیا خدا حافظی کرد. اما تئوری او، پاسخ به کیستی نخستین آفریدگار جهان و انسان را نمیدهد، بلکه به آفرینش تصادفی جهان اشاره دارد که خود ضعف بزرگ برای این تئوری است، زیرا هدفمندی جهان و انسان را تبیین کرده نمیتواند.
امروزه در اکثریت مطلق دانشگاههای جهان نظریه تکاملی داروین تدریس میشود، در مدارس و مکاتب جهان به ویژه اروپا و امریکا این نظریه به عنوان علمیترین نظریه خلقت به ذهن دانشآموز و دانشجو تزریق میشود. در امریکا علیه این تئوری از سوی مسیحیان صدها بار تقابل در سطح علمی و فلسفی و همچنان در سطح تظاهراتها، رسانهها، بیلبوردها و … صورت گرفته است، حتی باعث شده است که مدارسی وجود داشته باشد که در آن تئوری تکامل انواع داروین تدریس نشود.
ربط این تئوری به رویکرد دینورزی دینگریزانه طوری است که این نظریه پرسش نخستین آفریدگار جهان و انسان را طرح نمیکند، بدینگونه در ذهن دانشآموز و دانشجو پرسش خلقت شکل نمیگیرد، و او به ندانمانگاری و غفلت و ناآگاهی از طرح چنین پرسش های بنیادین، عادت میکند. سخن دیگر آنکه، ساینس نیز در مورد نظریه خلقت و نخستین آفریدگار یعنی خدا، خود را خنثی فرض میکند، و بدین گونه ابراز ندانمانگاری و لاادری گری میکند.
غلبه آموزشی تئوری داروین، همراه با همزمانی و هممکانی با ساینتیسم و در خلال بیشتر از یک قرن و نیم و یا بیشتر و کمتر از آن، در سراسر اروپا و امریکا و بالتبع آن در کشورهای جهان سوم، باعث پیدایش یک نوع «الهیات ندانمانگاری یا لاادری گری» که خود یک نوع «الهیات فصل» است، منجر شده است. دشوار است که بتوان از این نوع الهیات ندانمانگار، رسالت فصل شکل بگیرد، اما به طور طبیعی باعث دوری انسان اروپایی و امریکایی از خدا و دین شده است، و در کنار فلسفه اومانیسم و ساینتیسم بینیازی این انسان از خدا و دین را تداعی کرده است. انسان غربی امروزه با روح دین گریزی و ندانم انگاری زندگی میکند.
طرفه وجالب آنکه، مارکسیسم از آن رو که در بسته مانیفستی خود، پاسخی برای فلسفه خلقت نداشت، و در آنجاهایی که مارکسیسم به قدرت رسید، بستر دینمداری گسترده و عمیق بود، در مقابله با آن از تئوری داروین با تحریفات مارکسیستی استفاده کرد و بدینگونه از تئوری داروین «الهیات فصل» و «رسالت فصل» پدیدآورد.
گونهای دیگری، از رویکرد دینورزی دینگریزانه و دینستیزانه، سکولاریسم ، یا دنیایی شدن است. سکولاریسم که از اومانیسم و ساینتیسم تغذیه میکرد، در گام نخست، مسأله جدایی دین از اقتصاد پدید آمد و به گفته ماکس وبر، پیدایش لوتریسم که خوانش غیر کاتولیکی کتاب مقدس بود، باعث شکلگیری سرمایهداری گردید و روح اقتصادی انسان غربی را از آموزههای اقتصادی کلیسا جدا کرد. این مسئله بعدتر به سیاست کشانیده شد و شعار «جدایی دین و سیاست» سر داده شد، که نماد شناخته شده سکولاریسم به شمار میرود و سطحی از سکولاریسم است که بیشتر مردم با آن آشنائی دارند. در این فرایند نه تنها اینکه سیاست و حکومت را از آموزههای دینی جدا کردند، بلکه اجازه حضور روحانیون مسیحی در سیاستورزی را ممنوع و قدغن کردند. با سکولار شدن دنیای سیاست و حکومت، سکولاریسم به حوزه حقوق و قانونگذاری نیز کشانیده شد. در این فرایند بود که آرام آرام با طرح تفکیک حوزه خصوصی و حوزه عمومی، حتی خانواده را که حد فاصل میان حوزه عمومی و حوزه خصوصی است، نیز سکولار کردند، خانواده تقدس خود را از دست داد و بدینگونه ارتباط نسلی که انتقالدهنده آموزههای دینی از یک نسل به نسل دیگر بود، ازهم-گسست. اخلاق جنسی که بسیار حساسیت برانگیز بود، با طرح بیولوژیک بودن آن از سوی فروید، حساسیت خود را از دست داد، و این حوزه نیز سکولار و دینگریز شد. سر انجام حوزه اخلاق نیز سکولار شد. امروزه در دنیای غرب، اخلاق دینی و مذهبی، بُرد اندک دارد، و اگر هم سخن از اخلاق باشد، هدف اخلاق فلسفی و سکولار، فارغ از خوف و رجای الهی است. بدینگونه حلقههای سکولاریزم کامل شد و دنیای غرب سراسر دنیای سکولار و دینگریز شد. امروزه تفکر حاکم برغرب ندانمانگاری و لاادری-گری و به اصطلاح قرآنی «غفلت» است، که خود یک برهوت و یک بیابان دینگریزی و خداگریزی به شمار است.
در جهان مسلمانی، نخستین جرقههای دین ورزی دینگریزانه زمانی پیدا شد که مسلمانان پیشرفت غرب را در عرصه نظامی و تکنولوژی با چشم سر مشاهده کردند. پرسش بنیادین اینکه چرا غرب پیشرفت کرده است و ما عقب ماندهایم؟ پاسخ های گوناگون به خود گرفت، از جمله دو پاسخ در برابر هم. پاسخ نخست اینکه چون از قرآن و سنت و شریعت دوری گزیده-ایم، بنابراین، به عقبماندگی سیرکرده ایم و پاسخ دیگر اینکه چون به دین و سنتهای کهنه چسپیده ایم، از این رو عقب مانده ایم. پاسخ نخستین به سید جمال الدین افغانی نسبت داده میشود، که حرکتهای دینمدارانه به نحوی از انحاء تا امروز در پی پاسخ او به وجود آمده اند. پاسخ دوم به سر سید احمد خان نسبت داده میشود، که امروزه خواهی نخواهی حرکتهای دین ورز دین گریزانه از نظر تبارشناسی به او میرسند.
به نظر میرسد، پاسخ سید جمال الدین افغانی به دل توده مردم و دینمداران نشست و پاسخ سر سید احمد خان به دل حاکمان خوش آمد. از حرکت سرسید احمد خانی به غربگرایی و غربزدگی و تغریب تعبیر میشود. غرب گرایی و غربزدگی، نخستین حرکتی است که «الهیات فصل کامل» سر داد و با «رسالت فصل سخت» در برابر دینورزی دینمدارنه ایستاد. این حرکت در بسیاری از کشورهای مسلمانی، توفیق رسیدن به حکومت یافت و در چارچوب پروژههای کلان خدازدایی و دینزدایی از زندگی و حکومت مردم مسلمان، خود را به نمایش گذاشت. جریان سیاسی این حرکتهای دین ورزی دینستیزانه به نام کمال اتاتورک گره خورده است، از آنجا که کشور او در قدرت و شوکت در زمان عثمانیها نماد مسلمانان بود، به همین ترتیب در زمان جمهوری ترکیه و ریاست جمهوری او نماد پیشرفت و حرکت توسعه برای حاکمان کشوری های اسلامی به شمار رفت و ایدئولوژی او به کمالیسم مشهور شد. بسیاری از کشورهای مسلمان از الگوی او پیروی کردند، این حرکت را در ایران رضاخان تقلید کرد که به علت قدرت نظامی و دیکتاتوری اش چون کمال اتاتورک به پیروزیهایی نایل شد و در افغانستان توسط شاه امان الله تقلید شد که به امانیسم شهرت یافت و «رسالت فصل سخت» را در پیش گرفت، اما به علت ضعف دولت و قدرت نظامی او، در افغانستان ناکام ماند، و در جهان اسلام، این از نخستین شکستهای الهیات فصل در برابر الهیات وصل بود. دوباره در زمان صدارت سردارداؤدخان برنامه او پیگرفته شد و به پیروزی رسید. سرانجام این برنامه با الگوی مارکسیسم لیننیسم با رسالت فصل سخت، در کودتای ۷ ثور پی -رفته شد، اما با جهاد مردم افغانستان در برابر آن دوباره الهیات فصل به شکست مواجه شد. الگوی مارکسیستی رویکرد دینورزی دین ستیزانه در قالب جمهوریتهای دیکتاتوری در بسیاری از کشورهای مسلمان مانند عراق، سوریه، مصر، یمن و … به تجربه گرفته شد و با رسالت فصل سخت، بر دینمداران چی ظلمهایی که روا نداشت.
از نکات جالب، الهیات فصل غربگرا، این است که بازهم این زن بیچاره را نشانه گرفتند و برای به نمایش گذاشتن الهیات فصل شان به نهضت «کشف حجاب» پرداختند و در این راه چی ستمهایی که بر سنت مردم و زنان بیچاره روانداشتند. توگویی که زنان برای این آمده اند که هر باری و هرجایی و در هر اندیشه و مکتبی نمادهای ایدیولوژیک مردان را نمایندگی کنند.
در جهان اسلام، الگویی دیگری از دینورزی دینگریزانه نیز تجربه شد، و آن الگوی نواندیشی دینی در قالب قرائتهای جدید از اسلام است.
Comments are closed.