احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۰ دلو ۱۳۹۹
قسمت اول
دا څوک دی؟
داکتر نجیبالله، رییسجمهور سابق افغانستان چگونه کشته شد؟
حوالی ساعت ۵ عصرِ ۵ میزان سال ۱۳۷۵ خورشیدی، وضعیت کابل و جبهات دولت چندان قناعتبخش نبود، راکت از چند سو به کابل اصابت میکرد، شفاخانههای دولتی کابل- وزیر محمد اکبر خان، چهارصد بستر و شفاخانۀ اطفال اندراگاندی در کابل، از زخمیها پُر بودند. من حوالی ساعت ۵ عصرِ روز ۵ میزان ۱۳۷۵ به خاطر دیدن شاه محمد یکتن از خویشاوندان ما که در جنگ رویارو با طالبان زخمی شده بود، همراه با داکتر عبدالودود مهران، به شفاخانۀ ۴۰۰ بستر رفتیم و بعد از دیدن مریض- ممکن حدود یک ساعت را در بر گرفت، زمانی از شفاخانه بیرون شدیم، وضعیت کابل کاملاً دگرگون معلوم میشد.
هرچند کابل از مدتها بود که زیر راکتباران شدید، حزب اسلامی گلبدین حکمتیار قرار داشت، اما ۵ میزان گونۀ دیگری داشت؛ جادهها از عبور و مرور مردم خالی بود، از ترانسپورت شهر و موترهای تکسی خبری نبود، به ندرت موتر در فاصلۀ چند دقیقه آنهم با شتاب از جادۀ میدان هوایی میگذشت، از قراین معلوم میشد که چیزی مهمی در کابل در حال آبستن است.
سکوت کابل را تنها صدای انفجار راکتها میشکستاند.
من و داکتر عبدالودود مهران، به عجله از شفاخانه برآمده و در موتری سوار شده و طرف کارتۀ پروان حرکت کردیم، شام شده بود که به خانه رسیدم. افواهات و تبصرههای گوناگون از مردم عادی و حتا دکانداران سر کوچه شنیده میشد، هوا رو به تاریکی میرفت، با تاریکی هوا صدای انفجارها نیز کم شد و از خانۀ ما که در بلندی کارتۀ پروان واقع بود، ظاهراً شهر کابل طوری معلوم میشد که شهر در آرامشی فرو رفته است؛ اما این آرامشی کوتاه، در پی خود توفانی داشت که در بیش از چهارسال شقاوت و ظلم طالبان این فاتحان جاهل، تر و خشک این جامعه را سوختاند.
هر لحظه گپهای نو و هراسناکی به گوش میرسید، همهاش از جنگ بود و زخمی شدنها و عقبنشینی.
هنور از آمدنم به خانه لحظاتی نگذشته بود که دروازۀ خانۀ ما تکتک شد، به شتاب رفتم و در را باز کردم، برادرم عزیزالله ایما را دیدم که مغموم و خاموش وارد خانه شد. او به خانواده دستور داد تا آمادۀ رفتن جانب پنجشیر باشند؛ پرسیدم چه گپ است؟ ابتدا حرفی نزد و اما بعد از سکوت مختصری گفت: طالبان در حال اشغال پایتخت اند!
باورم نمیشد، گفتم مگر در چهار ال ما کم از سقوط و سقوط شنیده بودیم، شاید اینبار نیز چنین باشد و ممکن تبلیغات دشمن باشد؛ اما نی اینبار جدی همهچیز در حال فروپاشی بود.
ایما گفت: بلی گپ خلاص است، مسعود به همه قطعات دستور عقبنشینی از کابل را داده است، شاید تا چند ساعت دیگر طالبان وارد کابل شوند و ما باید این شهر را ترک کنیم. پرسیدم نیروهای دولتی کجا عقب خواهد رفت، برادرم گفت: نمیدانم شاید پشت کوتل و یا هم جبلالسراج و جای دیگری!
راستی گیچ و متردد بودم، با خود گفتم: سرنوشت ما چه خواهد شد؟
هیچکس فکر نمیکرد که اینگونه به راحتی طالبان وارد کابل شوند؛ زیرا در چهارسال دفاع از کابل در وجب به وجب این خاک جوانان زیادی خون داده بودند؛ اما توطئه و دسیسه خیلی بزرگ بود و بالاتر از تصور مردم عادی، طوری که طالبان و پاکستانیها، در نظر داشتند تا از راه سروبی- تگاب در قسمت پشت کابل دور خورده و مدافعین شهر را در کابل محاصره قرار داده و جنگ را کوچهبهکوچه بکشانند.
این پلان به وسیلۀ استخبارات احمدشاه مسعود کشف و همان شد که مسعود در نهایت فرمان عقبنشینی نیروهای خود را صادر کند و بعد از چاشت روز ۵ میزان ۱۳۷۵ خورشیدی، تا ساعت ۱۰ شب تمام نیروهای نظامی دولتی از کُتل خیرخانه گذشتند.
اما در دیگر مناطق چه میگذشت؟
گروهی از طالبان و پاکستانیها بعد از تخلیۀ کابل داخل شهر شده و مستقیم وارد ارگ شدند و یک گروه مجهز با چندین موتر جانب دفتر سازمان ملل متحد رفته و داکتر نجیبالله، رییسجمهور سابق افغانستان را از مهمانخانۀ سازمان کشیده و در موتر سوار کرده و به ارگ انتقال میدهند، قرار اطلاعات تایید ناشده، پاکستانیها و طالبان مزدور بعد از حدود دو ساعت گفتوگو با داکتر نجیبالله سرانجام موصوف را از ارگ کشیده و در جادۀ عمومی مقابل ارگ از موتر پیاده میکنند.
به قول صوفی دل آغا یکتن از دوستانم که در عقب مسجد پُل خشتی دکان چایفروشی و در منطقۀ ششدرک کابل خانه داشتند، گفت: “حوالی ساعت یازدۀ شب منطقۀ ما سکوت مطلق بود، در هیچ کوچهیی صدای موتر شنیده نمیشد؛ اما در سرک لیسۀ امانی و چهارراهی آریانا و ارگ، موترها بهشدت درحال رفتوآمد بودند.
صوفی دل آغا گفت: ما در بام خانه بالا شدهبودیم، همهجا خاموشی بود و تنها صدای تردد موترها از سرک لیسۀ امانی شنیده میشد.
من و برادرانم در بام خانه نگران وضعیت بودیم که چه میشود، در همین اثنا صدای غالمغال شماری از آدمها که گپهایشان واضح نبود، از استقامت چهارراهی آریانا بلند شد، صدا بعد مشخصتر شد، آدم بزرگی به صدای بم با شماری دعوا داشت، صدا بلند و بلندتر شد و بعد صدای کشمکش و صداهای زیادی به گوش رسید و بعد آن صدای چیغ و فریادهای بلندی شنیده شد، ما نفس خود را در سینه حبس کرده بودیم، بار دیگر صدا و صدای نعرههای بلندی به گوش رسید، فکر میشد که طالبان کسی را در این نیمهشب جزا میدهند؛ موترهای دیگری نیز به این ساحه رسیدند، چراغهای روشنی بهنظر ما رسید و بار دیگر دعوا بلند شد و چیغ آدم کلانی به گوش رسید و بعدتر صدای فیر مرمی و لحظۀ بعد سکوت مطلق فضا را پیچاند. موترها از ساحه دور شدند و درگیری پایان یافت.
صوفی گفت: صبح وقتی به چهار راهی آریانا رسیدیم، دیدیم که دو تن از مردان به دار زده شده اند، متوجه شدم که داکتر نجیبالله و برادرش شاهپور احمدزی بودند.
من (رحمتالله بیگانه) حوالی ساعت ۹ صبح با بایسکل طرف رادیو تلویزیون دولتی روان شدم، در راه همکارانم را دیدم که شب ۵ میزان را در تلویزیون گذشتانده بودند، آنها از هول وحشت شب گذشته به من قصه کردند و گفتند که خوبشد خودت نبودی. آنها گفتند طالبان در شب داکتر نجیبالله را از دفتر سازمان ملل متحد کشیده و در چهارراهی آریانا اعدام کردند. این خبر برایم جالب بود، داکتر نجیبالله اگر مجرم هم بود، باید محکمه میشد و چرا اینگونه اعدام صحرایی! چرا چنین شد.
دوستانم را ترک کردم کنجکاو شدم. با بایسکل طرف چهارراهی آریانا و لیسۀ امانی حرکت کردم. نزدیک لیسۀ امانی که رسیدم، دیدم مردم زیادی سمت چهارراهی هوتل آریانا روان بودند، در همین سرک قطار موترهای داتسن را نیز دیدم که طالبان با موهای ژولیده و دراز و موترهایی که بالای ماشین و قسمت بام آن گِلآلود شده بود، دیده میشد، در پشت این داتسنها لحاف و دوشک و دیگ بخار هم موجود بود.
به چهارراهی آریانا نزدیک غرفۀ ترافیک رسیدم، چشمم به غرفۀ ترافیک (جایی که داکتر نجیبالله چند سال پیش پاکستانیها را از آنجا در گردهمایی بزرگی اخطار داده بود) رسیدم. غرفۀ ترافیک که بهصورت سمنتی و بلند ساخته شده بود، افراد مسلح و مردم عادی جمع بودند.
دو نفر توسط ریسمان در غرفه آویزان معلوم میشد، چهرۀ داکتر نجیبالله به خوبی قابل رویت نبود، بروتهایش سفید شده بود، به وسیلۀ تنابی از قسمت شانهها به پایههای برج ترافیک آویزان شده بود، دست چپ و راستش از دو جا شکسته معلوم میشد، طالبان در پنجههای دست راستش سگرت نا سوخته را مانده بودند؛ شقیقۀ طرف چپ داکتر نجیبالله شکاف بزرگی داشت، خون آن هنوز تازه بهنظر میرسید. تفنگداران زیادی دور برش بودند، دیدن این صحنۀ وحشتناک روان آدمها را سخت آسیب میرساند. طالبان جوان، تفنگ به شانه گروه گروه به دیدن این اعدامی میآمدند، آنها از مردم میپرسیدند: «دا څوک دی؟» (این کیست؟)
برای من هم تعجبانگیز بود، داکتر نجیبالله به آسانی قابل تشخیص نبود؛ زیرا با لتوکوب زیاد، دستان شکسته و تنبان پاره پاره و لباس کنده، به آسانی آدم باور نمیکرد که رییسجمهوری افغانستان اینگونه شود. در پهلوی داکتر نجیبالله پسر جوانی که با جمپر و پتلون کاوبای، موی و روی آراسته، از حلق توسط ریسمان آویزان دیده میشد، هیچ آثار شکنجه به سرو صورت او دیده نمیشد، مردم می گفتند همین که پاکستانیها و طالبان داکتر نجیبالله را عذاب کُش کردند، بدون درنگ، پشت برادرش شاهپور احمدزی رفتند. او بعد از گرفتاری سکته کردهبود.
با دیدن این صحنههای هولانگیز و تراژیک و کشتن صحرایی، آدم به فکر جنگل و وحشت انسانها میشد. کابل در آن روز نحس روز ششم میزان سال ۱۳۷۵ خورشیدی کاملاً چهره عوض کردهبود، مصوونیت از همهجا رخت بستهبود و حس حقارت در وجود تکتک شهریان کابل زبانه میکشید، در واقع مردم افغانستان و مخصوصاً کابلیان، پنجسال حاکمیت طالبان را در سیاهی، بیثباتی و زندان واقعی گذشتاندند.
آرزو دارم که آن روزهای سیاه، نحس و تاریک دیگر در زندهگی هیچ انسانی تکرار نشود.
Comments are closed.