«این قفل را وزارت فرهنگ انداخته است»

نویسنده:رحمت‌الله بیگانه - ۲۳ حوت ۱۳۹۹

حدود بیست سال قبل وقتی به تاریخ ۲۳ عقرب ۱۳۸۰ خورشیدی، حاکمیت استبدای طالبان در کابل سقوط کرد و ما از کمیته فرهنگی جبهه، اولین خبرنگارانی بودیم که وارد کابل شدیم.
فردای آن‌روز همه به وزارت فرهنگ جمع شدیم، عبدالحفیظ منصور سرپرستی وزارت را به عهده گرفت و برای من وظیفه داد تا از: موزیم ملی، نگارستان ملی، کتابخانۀ عامه و آرشیف ملی وارسی کرده و نگذارم تا آثار و داشته های این بخش ها، توسط فرصت طلبان و دزدان به غارت برود.
تصادفن طالبان در وزارت فرهنگ همه موترها را برده بودند و صرف موتر سراچه موزیم ملی موجود بود.
با استفاده از همین موتر که گاه گاهی سرپرست وزارت هم از آن استفاده می‌کرد، مه همه جا های را که مسئولیت اش بمن تعلق داشت، نظارت می‌کردم.
ساعت ۱۰ صبح ۲۴ عقرب ۱۳۸۰ خورشیدی موتر موزیم را گرفته سری زدم به کتابخانه عامه کابل، دیدم همه سر وظایف خود اند، آمر کتابخانه را شناختم، برایم اطمینان دادند که خیر و خیرتی است. رفتم به آرشیف ملی، دیوار و دروازه آرشیف ملی که از پنجره ساخته شده است، بسته بود، قلفک آنرا با دست باز کرده داخل آرشیف شدم. در یکی از اتاق های صرف دو تن مامور را با ریش های انبوه که در اتاقی نشسته بودند، دیدم و خود را معرفی کردم.
آنها گفتند، امرو پهره دار نداریم، می‌ترسیم چیزی از اینجا گم نشود.
به حوزه مربوطه رفته و برای آرشیف ملی موقتاً تا فعال شدن رسمی اداره امر دو نفر پهره دار را گرفتم، از اینجا کارم تمام شد، رفتم جانب نگارستان ملی، که در سرک عمومی جاده آسمالی قرار دارد، دیوار و دروازه نگارستان هم پنجره یی است، در مقابل دیوار پنجره یی نگارستان، دست فروشان، کهنه فروشان زیادی متاع های خود را برای فروش پهن کرده بودند.
در پیشروی درب ورودی نگارستان بوت دوز نیمه سال در حال کار بود؛ از وی پرسیدم، اینجا کسی است؟ بوت دوز گفت: نمیدانم، یگان روز نفر ها میآیند!
دروازه نگارستان را آهسته باز کردم و رفتم داخل حیاط نگارستان همه جالی خالی وخلوت بود.
وقتی درب ورودی تعمیر را پیدا کردم دیدم دروازه باز است، داخل شدم، به جز رسم‌ها و نقاشی ها در این خلوت سرا، کسی دیده نمی‌شد. اتاق‌های تاریک را پی دیگری باز کردم، اما سکوت همچنان در این نگارستان حکم فرما بود.
بعداز حدود ده دقیقه بر آمدم و از بازار دو تا قفل خریدم، دروازه حویلی و تعمیر نگارستان را قفل کردم و به بوت دوز گفتم اگر کسی پرسید بگو این قفل را وزارت فرهنگ انداخته است.
یکروز بعد از حوزه دوم امنیتی به نگارستان ملی امر توظیف سربازانی را گرفتم.
سرک‌ها کاملن خلوت بود رفتم، جانب موزیم ملی، هنوز ساعت یازده صبح بود وقتی به موزیم رسیدم، دیدم قطعات اردوی ملی نزدیک موزیم و در اطراف قصر دارالامان قرار دارند.
در آن زمان محوطه موزیم کلان نبود، دروازه یی داشت، مقابل درب ورودی تعمیر، داخل شدم، هیچ کسی دیده نمیشد، سربازان موظف در روبروی تعمیر موزیم را پرسیدم که اینجا کسی است، گفتند نمیدانیم؟
داخل موزیم شدم، همه جا تاریک وترسناک بود. آثار شکسته در هر طرف به چشم میخورد. صدای ترق ترق پایم سکوت ترسناک موزیم را شکست، اما همه درها باز بود.
بعد از چند دقیقه انتظار تعدادی پیدا شد وخود را کارمندان موزیم معرفی کردند، من هم خود را معرفی کردم. آنها گفتند: دروازه های موزیم باز است، ما از ترس داخل موزیم نشدیم که مسئولیت دارد.
یکتن از همین افراد را وظیفه دادم تا آوردن قفل از درب ورودی موزیم ملی را نظارت کند.
رفتم از پولی که چندی قبل آمر صاحب برای ترمیم اتاقم در پنجشیر داده بود، باز هم دو عدد قفل کلان خریدم و دروازه عمومی و دروازه تعمیر موزیم را قفل کردم.
خلاصه حدود پنجاه روز از جا های متذکره نظارت همه روزه کردم تا همه مسوول و رییس پیدا کردند و بعداً مرا به حیث رییس رادیوتلویزیون تعلیمی وتربیتی گماشتند.
اما امروز این موضوع را در محفل آرشیف ملی در مقابل سرپرست وزارت فرهنگ آقای زهیر و رهبین صاحب بعد از سال‌های فراموشی خودمانی قصه کردم.
در فتح دوم شهر کابل توسط نیرو های مقاومت در ۲۳ عقرب سال۱۳۸۰ خورشیدی آبی از آب تکان نخورد و ادارات همه از دستبرد چپاولگران و دزدان محفوظ ماند.
اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.