روزنامه‌ماندگار؛ آری آغاز دوست داشتن است

نویسنده:شهرام شهیدی - ۳۰ حوت ۱۳۹۹

چندسال پیش در شبی از شب‌های تابستان در شب‌نشینی خانۀ دوستی هنرمند، با نویسندۀ از  افغانستان آشنا شدم که در آلمان اقامت داشت و برای دیدار با برخی از اعضای خانواده به تهران سفر کرده بود. گرم گفت‌گو از اوضاع و احوال نشر بودیم که از روزنامه زنگ زدند و سردبیر خسته، سراسیمه گفت بخشی از مطلبت را حذف کردهاند. به عادت همیشه از او خواستم بخش ممیزی شده را برایم بفرستد تا در صورتی که معنای متن را تغییر میدهد، اجازه چاپ ندهم. سردبیر اصرار داشت که این ساعت موقع مناسبی برای حذف یک مطلب نیست و من اصرار میکردم که اگر معنای جملهها دگرگون شده باشد نمیتوانم اجازه دهم چنین مطلبی با نام من در روزنامه چاپ شود.

دوست جدید من که کنارم ایستاده بود، تمام مکالمه را شنید و بعد از پایان گفتگو سعی کرد با مهربانی، مرهمی بر اعصاب درهم من باشد. غر زدن شبانۀ من و غربتنشینی طولانی او باعث شد ما آرام آرام از جمع جدا شده و در گوشه‎ای از سالن به گفتگویی جدی در باب ادبیات و مهاجرت بپردازیم.

بعد از تماس دوست ادیبم جناب مبارکشاه شهرام و دعوتش برای نوشتن مطلبی در روزنامه ماندگار، فکر کردم شاید فحوای آن مکالمه، دریچه ورودی مناسبی برای گفتگو بین من و شما باشد. فارسی زبانان دو سوی خط فرضی‎ای به نام مرز.

من به زبان فارسی می‎نویسم اما شاید بسیاری از هم‎وطنان من نه مطلب مرا بخوانند نه درد مرا از لایه‎های سطور جاری بر کاغذ درک کنند. دوست افغانستانی من می‎گفت به آلمانی می‎نویسد و در وطن خویش غریب است. او در آلمان نویسنده‎ای افغانستانی است. در افغانستان نویسنده‎ای غربی و در ایرانی که در آن مدرسه رفته، اصلا شناخته نمی‎شود. بعد از آن بود که به فکر فرو رفتم که آیا یک نویسنده باید پسوند هم وطن داشته باشد یا لازم است چیزی بنویسد که به مذاق مردمان سرزمینی خوش آید و او را هموطن خود بدانند؟ اگر وقت یاری کند و روزنامه فرصت هم صحبتی بیشتر با شما را از من دریغ نکند، از امروز تا هروقت که بشود و بگذارند با شما در این خصوص صحبت خواهم کرد.

برای شروع شاید بد نباشد از شاعری آغاز کنم که در این منطقه همه او را هم‎وطن خویش می‎دانند. مردی برای تمام فصول. مولانا.

افغان‎ستانی‌ها او را به واسطه نسبش به بلخ، افغانستانی می‎دانند و ایرانیان به واسطه امپراطوری پهناور گذشته و فارسی نوشتن، او را شاعری ایرانی می‎شمرند و ترک‎ها به استناد محل دفن او در قونیه که در ترکیه‎ی امروزی است او را بخشی از فرهنگ ترکیه قلمداد می‎کنند.

این اما نه به واسطۀ فروتنی فرهنگی این اقوام، که به علت جهان شمول بودن گفته‎های مولانا است که ملیت و مرزها را درنوردیده و از او شاعری جهانی ساخته.

پس آنچه مهم است ابتدا، فحوای کلام است. نوشتن از دردی مشترک بین ملت‎ها و اقوام و سر فرو نبردن در پیله‎تنهایی ملی!

فرهنگ اگر مرزبندی شود نویسندگان و هنرمندانی که به آن تن دهند را در پیلۀ تنهایی خود فرو می‎برد و نوشتار و هنر آن‎ها بدون دخالت هیچ حکومت و ممیز نامهربانی، توسط خود صاحب اثر سرکوب می‎شود.

اگر پذیرایم باشید، این چندخط را به عنوان مقدمه‎ی آنچه در آینده خواهم گفت بپذیرید.

تا آینده‎ای نزدیک، بدرود.

 

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.