حکومت روحانیون و پیامدهای آن؛ آیا هالهٔ تقدس از سر روحانیت افغانستان خواهد افتاد؟

نویسنده:شمس الرحمن عزیزی - ۲۸ میزان ۱۴۰۲

روستایی بودن و مذهبی بودن دو خصیصهٔ اصلی جوامع فقیر و عقب افتاده از جمله جامعه افغانستان است. این دو ویژگی نفوذ معنوی علمای دینی را بر ذهنیت عامه مردمان این کشور تثبیت کرده است. احساس محرومیت جامعه روستایی افغانستان که اکثریت مطلق نفوس افغانستان را نیز شکل میدهد، در برابر اقلیت غالبا ثروتمند و مرفه شهری، حس تنفر آنان را از شهر و فرهنگ شهری و در نتیجه از الیت ها و نخبه گان فکری و فرهنگی شهری مشتعل میسازد و آنان را در برابر شهر و ارزش های شهری قرار میدهد. این، در کنار آمار بلند بیسوادی، ذهن و ضمیر این جامعه را دست بسته تحویل ملاها و قشر روحانی می‌نماید و آنان هم به نوبه خود، حیات ذهنی و عینی مردم را در کنترل خود می‌گیرند. از سوی دیگر توجیه دینی فقر از سوی علمای دینی و تشویق شان به دنیا گریزی و قناعت و نکوهش ثروت و قدرت، باعث آرامش ذهنی و روانی این مردم می‌شود و باعث می‌شود که آنان تعلق خاطر بیش‌تر و پیوند وثیق تری به ملاها پیدا بکنند. افزون برآن، از آنجایی که در طول تاریخ افغانستان و قبل از تحولات سی سال اخیر، علما غالبا علاقه‌ای به مشاغل اقتصادی و سیاسی (ظاهرا) نشان نمی‌دانند، معیشت آنان وابسته به مردم و کمک‌های آنان بود. این وابستگی اقتصادی، به نوبه خود، باعث همدلی و تقرب مردم و روحانیون شده است.
راهنمایی روحانی مردم، توجیه دینی وضعیت شکننده و ناپایدار اقتصادی و معیشتی آنان و وابستگی اقتصادی و طبقاتی روحانیون به این جوامع، سیطره آنان را بر ذهن و روان و عقل جامعه چنان بلند برده که جامه عصمت بر قامت آن‌ها انداخته و هاله‌ای از تقدس بدور سر شان پیچیده است. اینها نیز از فقدان سواد و آگاهی اجتماعی مردم استفاده بردند و خودشان را اکثرا در لباس قدیس، به خرد مردم افغانستان داده اند. همین بود که آنان به یمن این نفوذ معنوی گسترده و منابر مستقل شان، می‌توانستند حتی به آسانی حکومت‌ها را براندازند و جلو اصلاحات و تغییر و پیشرفت را بگیرند. حالانکه خودشان مدعی قدرت و زعامت نبودند. چنانکه علیه اصلاحات امانی شوریدند اما پس از سقوط رژیم، ادعای زعامت سیاسی و نظامی را نکردند و به یک سردار جنگی اقتدا کردند. در پی تحولات سی سال اخیر و در تلاش پیگیر، آنان مدعی زعامت کشور شدند. ابتدا قسمتی از مجاهدین و سپس طالبان بحیث بازوی سیاسی و نظامی قشر روحانی ظاهر شدند. آنان در سال‌های اخیر، در همکاری عموم روحانیون، با سقوط نظام جمهوری، آخرین میخ را بر تابوت نخبه های حاکم شهری کوبیدند و امروزه تمام شئونات زندگی مردم افغانستان را در اختیار و تملک خود دارند. حالا این قشر از منابر شان برای تقویت پایه حاکمیت گروه، و ترفیع مالی و ادرای خودشان سود میبرند. تحولات اخیر نه تنها آنان‌ را بر سکوی قدرت مطلق نشانده است که موجی از جمعیت آنان را از روستاها به سوی شهرهای بزرگ نیز سرازیر کرده است.
این جماعتی که همیشه مردم را به قناعت و صبوری در مقابل فقر و بدبختی فرا میخواندند و ندای “الفقر فخری” سر می‌دادند و علیه غاصبین زمین واهالی مناصب حکومتی و حشمت و جاه، سخن میراندند، امروزه عملا تمام مناسب حکومتی را از راس تا قاعده اشغال کرده اند. به گونه گسترده مرتکب فساد اخلاقی و مالی و اداری میشوند. ازدواج های متعدد میکنند و مسابقه ی وحشتناکی را برای جمع آوری ثروت و مکنت در بین هم راه انداخته اند. آنان دیگر عقبا گرایان فقر پذیر و فقر ستا نیستند. بلکه در عمل دنیا گرا و فقر ستیز شده اند. در حالیکه در زندگی فرهنگی و اجتماعی روستایی افغانستان، هیچ تغییر چشمگیری رخ نداده است و جامعه همان انتظاری را از علمای دینی دارد که قبلا داشت. حالا سوال این است که آیا شهر نشینی علمای دینی، فهم جامعه روستایی افغانستان از قشر روحانی را دیگرگون خواهد کرد؟ و آیا دنیا گرایی و فقر گریزی آنان، از نفوذ شان بر ذهنیت عامه خواهد کاست و هالهٔ تقدسی که به دور اینها پیچیده شده است را به زمین خواهد زد؟
به باور ما؛ فقر، روستا و تقابل شهر و روستا و در نتیجه تقابل نخبه گان شهر و روستا (روشنفکران و ملاها) عوامل مهم نفوذ روحانیت بر جامعه افغانستان استند. هرگاه زنجیره این ارتباط گسسته یا مختل شود، پایگاه های مردمی روحانیت را به لرزه در می آورد و از نفوذش می‌کاهد. در ضمن، مصادره منبر به عنوان یک مرجع مستقل مذهبی، به نفع وضعیتی که سراپا ستم و تقصیر است، میتواند، عامل دیگری در کاهش نفوذ علمای دینی بر اذهان عامه تلقی شود. که ما در ادامهٔ این نوشتار به بررسی همین موارد میپردازیم. ملا، مولوی، عالم دینی و روحانی در این نوشتار به یک معنی به کار رفته است و منظور ما از “هالهٔ مقدس ” قدسیت و عصمتی است که جامعه بر قشر روحانی بخشیده است.
روستا: چنانکه بارفیلد در تاریخ فرهنگی-سیاسی افغانستان می‌آورد ” افغانستان سرزمینی است متشکل از روستاهای کوچک که از قدیم حدود هشتاد درصد جمعیت کشور در همین روستاها ساکن بودند ” بعدها آمار های تقریبی دیگر گواه آن بودند که حدود ۷۰ درصد جامعه افغانستان را روستاییان شکل می‌دهند. تقابل شهر و روستا در صد سال اخیر تاریخ سیاسی کشور، یکی از علت های اصلی منازعه افغانستان بود/است که متاسفانه به گونه جدی، نه به کنکاش گرفته شده و نه در حل آن توجهی صورت پذیرفته است. همانگونه که در بالا آورده ام، روستاییان فقیر که زندگی پر مشقت و سختی را داشتند/دارند، همیشه در برابر شهر و زندگی مرفه تر شهر نشینان احساس حقارت و سپس نفرت میکنند. ویران شدن شهر کابل بدست تعدادی از مجاهدین دهه هفتاد، ریشه در همین نفرت دارد. آنان بین روستا و شهر و خودشان و شهر نشینیان کابل، هیچ نوع ارتباط و سنخیتی نمی دیدند و بی‌محابا بر سر شهر بم و باروت و گلوله می‌ریختند. آن بم ها عقده حقارت ده‌ها سالهٔ فقر و تهی دستی و زیر دستی روستا در برابر قدرت و ثروت و زبر دستی شهر بود که بر اندام کابل می نشست. در چنین فضای که روستاییان از فرهنگ شهری و نخبگان فکری و فرهنگی شهر نیز بیزارند، نخبگان خودشان را داشتند که زندگی شان را زیر سایه مشورت ها و مداخلات آنان بسر می‌بردند. نخبگان آنان همان علمای دینی یا ملاها بودند. این تقابل شهر و روستا زمینه ساز نفوذ روحانیت بر جامعه فقیر و روستایی افغانستان بود. حالا و در پی تحولات دو سال اخیر، موج جایجایی قسمت اعظم این ملایان ذینفوذ به شهرهای بزرگ و تحمل ( حتی حد اقل ) فرهنگ و ادب شهر نشینی، هم از نظارت مستقیم آنان بر روستا و هم از نفوذ شان می‌کاهد.
از طرف دیگر شهر و ادب و فرهنگ شهری و جاده ها و بازار های بزرگ و امکانات رفاهی، به تعبیر شارل بودلر شاعر و نویسنده مدرنیست قرن نوزده فرانسوی، همان چیزی است که هالهٔ مقدس را از سر قشرهای مقدس مآب برمی دارد و به زمین میزند. او تکه شعر منثور زیبایی دارد که عنوان آن “گم کردن هاله زرین” است. در آن شعر می‌آورد که شخصی او را در محلهٔ بدنامی دید و شناخت. آن شخص با تعجب بسیار پرسید که ” تو و اینجا؟ تو و این مکان بدنام؟ ” بودلر در ادامه به او توضیح میدهد که وقتی از شهر می‌گذشت، در بیروبار خیابان پاریس، هالهٔ مقدس (همان نشان صنفی اش) از سرش افتیده و نتوانسته آن را دوباره بردارد. بناء با خود گفته حالا که کسی بدون آن هاله او را نمی‌شناسد، چه خوب میشود که سری هم به این مکان هایی زیر زمینی به اصطلاح بدنام بزند. به باور بودلر، شهر و خیابان، هاله های مقدس را می‌بلعند یا به زمین میزنند و چنانکه مارکس گفته هرچیز مقدسی را زمینی میکنند. هرچند طالبان تلاش دارند که روستا و فرهنگ روستا را در شهر پیاده کنند و از شهر همان روستایی بسازند که مدیون قدرت و فقر و فلاکت ناآگاهی جمعی آن استند؛ اما در نهایت این شهر است که پیروز میشود. هرچند که شهر مرده ای مثل کابل باشد.
فقر و همزاد پنداری فقیری و دین داری: چنانکه در مقدمه نیز متذکر شده ام، قدرت واقعی جریان دینی در افغانستان، در ثروت و امکانات مادی و دبدبه سیاسی شان نبود و نیست، بلکه در نفوذ معنوی و روحانی‌ای بود که بر روی جامعه فقیر و بی سواد افغانستان گذاشته بودند. زندگی متکی بر کشاورزی بدون مازاد روستایی در افغانستان، به قول بارفیلد مستلزم زحمت و رنج روزانه‌ای است که تقریبا تصورش ناممکن است. در چنین فضایی، روستاییان و حتی قسمت اعظم جامعه شهری کشور زندگی فقیرانه ای دارند.
ملاها به دو شکل با این زندگی فقیرانه مردم افغانستان، وارد تعامل شده بودند. یکی از راه توجیه دینی فقر و پر کردن گوش روستاییان از فواید و نتایج آخرتی فقر و توصیه به قناعت و قبول سرنوشت مقدر که نقطه مقابل آن، نکوهش و هجو ثروت و قدرت و ثروتمند و قدرتمند بود. دوم اشتراک شان در زندگی فقیرانه مردم افغانستان. معیشت و ارتزاق آنان عملا وابسته به کمک های مردم بود. در واقع آنان به آنچه در باب فقر و فلاکت و قناعت و سرنوشت می‌گفتند، به آن عمل هم می‌کردند.
این تعامل عملی و نظری علمای دینی با زندگی فقیرانه مردم، یک نوع هم‌زادپنداری بین دین و فقر را در ذهن مسلمان روستایی افغانستان خلق کرده است. میتوان گفت این هم‌زادپنداری فقر و دین داری و در نتیجه فقرا (اکثریت مطلق مردم افغانستان) و متولیان دین (ملاها) از ریشه‌ای ترین علت قدرت گسترده روحانیوین در جامعه فقیر مذهبی ما بود/است. در دو سال اخیر که ملاها صاحبان ثروتها و امکانات هنگفت شدند، این تعامل و معادله دچار گسست شده است. آغشته شدن متولیان دین به قدرت و سیاست و ثروت. و به قول مرحوم شریعتی اتحاد زر و زور و تزویر، در پیش چشم مردم فقیر افغانستان، بدون شک در دراز مدت، پرستیژ معنوی جامعه روحانی در افغانستان را به چالش مواجه خواهد کرد و بلکه به زمین خواهد زد.
بازتاب گسترده ویدیوها و اخبار مربوط به فساد اخلاقی علمای دینی که در چوکی های بلند حکومتی تکیه زده اند، حکایت گر اولین شوکی است که رفتار متولیان مذهبی بر جامعه مذهبی وارد آورده است. خود علمای دینی بودند که این باور را در بین مردم افغانستان شایع و القا کردند که قدرت و ثروت، نهاد انسان را به فساد و تباهی می کشد و در نتیجه قدرت‌مندان و ثروتمندان فاسد اند و ایمان دینی شان تباه است. حالا خودشان در جایگاه اهالی قدرت و ثروت نشسته اند و طبعا مردم باور شان در مورد فساد آوری ثروت و قدرت پابرجاست و از همین چشم انداز آنان را داوری خواهند کرد. الا اینکه همانگونه که جورج اورول در رمان زیبای مزرعه حیوانات آورده است، حالا بروند و به مردم بگویند که قدرت و ثروت انسان را فاسد و ایمانش را تباه می‌کند مگر اینکه صاحب آن قدرت و ثروت ملا باشد!
مصادره منبر و مذهب به نفع گروه حاکم: توجیه سیاست‌های گروه حاکم، با استفاده از منبر و مصادره مذهب به نفع سیاست، در عصری که دسترسی به اطلاعات و آگاهی از ستم سیستماتیک علیه مردم افغانستان، تقریبا در همه جای کشور ممکن شده است، با گذشت زمان مردم را در مقابل روحانیت قرار خواهد داد و هالهٔ مقدس این قشر را از سرش خواهد برداشت. اگر از تجارب شکست قداست اصحاب کلیسا و حکومت مطلقه مذهبی در غرب دنیا بگذریم، یکی از کشورهای که دست کم از لحاظ سیاسی شباهتهای به افغانستان دارد، کشور ایران است که در همسایگی غربی افغانستان واقع شده است. بیشتر از چهار دهه قبل از امروز، گروه های مختلف چپی و راستی دست به دست هم دادند و شاه متجدد ایران را از سکوی قدرت به زیر کشیدند. متعاقب آن، این آخوند ها (ملاها) بودند که زمام امور را بدست گرفتند و حکومت توتالیتر مذهبی خودشان را در ایران شکل دادند. آخوندها در طول این سالیان که متولیان سیاسی و اقتصادی و نظامی ایران شدند، به بگونه ممتد تلاش بعمل آوردند تا نفوذ شان را در ذهنیت جامعه ایرانی حفظ بکنند؛ اما با گذشت بیشتر از چهار دهه سواستفاده از قدرت و زر اندوزی و زور اندوزی و فساد و به بند کشیدن مردم، بنظر میرسد که دیگر آن هالهٔ مقدسی که دور سر روحانیون شیعه ایرانی را گرفته بود، به زمین خورده است. چنانکه در اعتراضات سال گذشته ایران، بخشی از فعالیت جنبش (زن، زندگی، آزادی ) و تمام جامعه آزاد ایران، “عمامه پرانی” بود. چیزی که آنرا مولوی عبدالحمید روحانی مخالف سیاست های رژیم ایران، نتیجه سکوت روحانیون در برابر جنایات رژیم یا توجیه این سیاست‌ها از سوی روحانیون دانست و به حق که این برداشت درستی بود. عمامه خود نماد صنفی روحانیون و نماد همان هالهٔ مقدسی است که جامعه بر سر این‌ها گذاشته بود. نهضت عمامه پرانی نشان داد که دیگر قدسیت روحانیون مذهبی زدوده شده و این هاله به زمین خورده است و روحانیون جایگاه قبلی شان را ندارند. تداوم همان سیاست در افغانستان نیز چنین نتیجه ای در پی خواهد داشت.
چنانکه گفته امدیم، پیوند روحانیت با فقر و روستا و زندگی و ارزش های روستایی، پیوند وثیقی است که طی دهه ها و حتی سده ها و قرون شکل گرفته است و کشستن این پیوند و ایجاد اختلال در زنجیره روستا-فقر- روحانیت، نفوذ این قشر را بر اذهان عامه می‌کاهد و می‌تواند زمینه‌ها و بسترهای مناسبی را به نفوذ اندیشه های انسانی در اذهان مردم فراهم آورد. فساد علما در جایگاه کارکنان حکومتی و زراندوزی و قدرت طلبی فراوان اینها نیز میتواند، به عمق شکاف بین ملاها و مردم بیانجامد. همین‌گونه حمایت علمای دینی از وضعیت حاکم و قرار گرفتن در نقطهٔ مقابل مردم افغانستان و خواستهای مشروع آنان، فاصله بین نهاد دین و متولیانش با مردم را افزایش خواهد داد. در اخیر؛ حکومت دینی و استفاده ابزاری از دین برای پیشبردن اهداف شخصی و قومی ( حکومت داری ) گذشته از قبایح بیشمارش، یک حسن دارد و آن این است که مردم چهره پنهان تزویر را درک میکنند. کما اینکه در غرب قرن ها قبل این اتفاق افتاد و در همسایه غربی ما حالا دارد اتفاق میافتد و در افغانستان ممکن است فردا اتفاق بیافتد.
اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.