احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 22 قوس 1394 - ۲۱ قوس ۱۳۹۴
بخش نخست
موریس گودولیه
برگردان: مهرداد امامی
مقدمه مترجم:
متن پیش رو ترجمه بخشی از کتاب امر ذهنی و امر مادی (۱۹۸۶) موریس گودولیه (۱۹۳۴- )، انسانشناس برجسته فرانسوی است که آثار او نقشی عمده در شکلگیری شاخه انسانشناسی مارکسیستی در علم انسانشناسی داشته است. از دیگر آثار گودولیه میتوان به دیدگاههایی در انسانشناسی مارکسیستی (۱۹۷۳)، عقلانیت و ناعقلانیت در علم اقتصاد (۱۹۶۹) و معمای هدیه (۱۹۹۶) اشاره کرد.
***
هر رابطه یا مناسبت اجتماعی (social relation)، همانطور که دیدیم، هم درونِ اندیشه وجود دارد و هم بیرون از آن، و بخش درون اندیشه بنابراین متعلّق به اندیشه و واقعیتی ذهنی است. اما اگر این بخش به اندیشه تعلّق دارد، این تعلّق چه شکلی به خود میگیرد؟ اگر این تعلّقی ذهنی است، به کدام معنا چنین است؟
بخش ذهنی یک رابطه یا مناسبتِ اجتماعی در وهله نخست متشکل است از مجموعهیی از بازنماییها، اصول و قواعدی که باید «بر حسب آنها عمل کرد» تا موجب شد که آن رابطه میان افراد و گروهها به وجود آید که برسازنده جامعه است؛ جامعهیی که نیازمند تبدیل آن رابطه به شیوه انضمامی سازماندهی زندهگی اجتماعی افراد است. بگذارید مثالی بزنم. نمیتوان تصور کرد که افراد با یکدیگر ازدواج کنند بدون آنکه بدانند ازدواج چیست یا بدون آنکه ناآگاه از قواعد زناشویی رایج در جامعه یا بیاطلاع از پیامدهایی باشند که ازدواج آنها برای نسلهای بعدیشان به همراه خواهد داشت، به بیان دیگر، بدون آنکه شناختی از قوانین وراثت داشته باشند. از این رو، میتوان متوجه شد که بخش ذهنی هر رابطه خویشاوندی در ابتدا مجموعهیی از قوانین زناشویی (marriage) و وراثت (descent) است که افراد و گروهها باید بر حسب آنها عمل کنند تا این ترتیب مناسبات میانشان ایجاد شود. البته زناشویی و وراثت تنها اجزای مناسبات خویشاوندی نیستند. باید قوانین مرتبط با سکونتگاه یعنی قوانین مربوط به وارثت زمین، پایگاه [اجتماعی] و غیره را نیز به آنها افزود.
آنچه در رابطه با خویشاوندی نهادینه شده، همچنین میتواند برای هرگونه رابطه اجتماعی دیگر صادق باشد. به همین خاطر من این گزاره را که بخش ذهنی هر رابطه اجتماعی در وهله نخست مجموعهیی از بازنماییها، اصول و قواعدی است که باید آگاهانه بر حسب آنها عمل کرد تا چنین رابطهیی را در کنش اجتماعی، هم فردی و هم جمعی، به وجود آورد، بسط خواهم داد.
اما افراد و گروههایی که جامعهیی را شکل میدهند که در آن، این رابطه اجتماعی یکی از شیوههای سازماندهی است، همواره آن را کم و بیش مشروع یا حتا نامشروع درک، زندهگی یا اندیشه میکنند. در این صورت، بخش ذهنی یک رابطه اجتماعی همچنین شامل ارزشها، هم مثبت و هم منفی مرتبط با این رابطه، و قوانین و اصول آرمانییی میشود که آن را قادر به ایجاد آن رابطه میسازد. در اینجا منظور من از «ارزشها» هم اصول و داوریها و بازنماییهایی است که سرشار از نیروی جذب یا دفع هستند.
به همین خاطر، این دو مؤلفه ذهنی مناسبات اجتماعی به این واقعیت مسلّم پیوند میخورند که این مناسبات تنها از خلال آمیزش و مفصلبندی دو نوع کنش فردی و جمعی تولید و بازتولید میشوند. در کنش فردی، رابطه اجتماعی به عنوان وسیلهیی برای دستیابی به اهدافی معیّن وجود دارد- مثلاً مناسک گذار (initiation rituals) که به منزله وسیلهیی لازم که به نسلهای جدید اجازه میدهد به دانش سرّی بزرگانشان دست یابند و نیروهای نهانی را با آنها شریک شوند، برگزار میگردند. کنش جمعی این رابطه اجتماعی را به عنوان واقعیتی که ارزش بازتولید دارد فرض میگیرد (یا نمیگیرد)، به مثابه ابزار الزامی سازماندهی بخشی از مناسبات انسانها با یکدیگر و با طبیعت و از همین رو به منزله رابطهیی که شامل سایر روابط نمیشودـ به عنوان یک هنجار و غایت.
هیچیک از اینها دلالت بر این ندارد که بخش ذهنی واقعیت اجتماعی را میتوان به بخش آگاهانهاش تقلیل داد. من به دقت واژه «اندیشه» را به کار بردم و شکی نیست که به زعم من، اندیشه بهنحوی قابل توجه از آگاهی (و زبان) فراتر میرود. اندیشه مجموعهیی از سازوکارهاست که غالباً کارکردی ندارد اگر کسی از آن آگاه نباشد. اساساً میدانیم که اندیشه مبتنی است بر قسمت پیچیدهیی از مادهیی فعال – مغز- که (در میان سایر چیزها) توانایی فهم مناسبات همارزی و ناهمارزی میان «اشیا»، روابط، و مناسبات روابط (relations of relations) را دارد و میتواند مجموعههای سامانیافته بازنماییهای این اشیا، روابط و مناسبات روابط را ایجاد کند یا به وجود آورد- بازنماییهایی که فینفسه در آگاهی حضور دارند و در آن و بر حسب آن عمل میکنند. ما همچنین میدانیم که تاریخ معاصر و بسترها و مسایلی که در آنها و بر مبنای آنها این تاریخ جریان مییابد، این ظرفیت برای فهم مناسبات همارزی را به وجود نیاورده. ما این ظرفیت را به ارث میبریم و اگر بخواهیم اصل آن را ردیابی کنیم، باید به تاریخی ارجاع دهیم که مدتها پیش از بشریت وجود داشته: تاریخ طبیعت پیش از ظهور تاریخ بشریت ولو آنکه دومی از خلال برهمکنش با طبیعت پیرامونی متعاقباً فینفسه نقشی در تکامل مغز انسان ایفا کرده باشد.
در جهت یادآوری به خودمان در این مورد که اندیشه چیزی بیش از آگاهی است، نباید از یاد ببریم که بخش روانیِ آگاهِ مناسبات اجتماعی ماست که به عنوان حامی اصلیِ کودکان در نوآموزی این مناسبات اجتماعی کارکرد مییابد، یعنی در فرآیند شکلگیری اجتماعی افراد- فرآیندی که البته نمیتوان آن را به انتقال آگاهانه و «درونی کردن» قوانین حاکم بر تولید این مناسبات و ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، عاطفی و غیره تقلیل داد که مرتبط با آنها هستند.
Comments are closed.