گزارشگر:عبدالکبیر صالحی/ دوشنبه 26 سرطان 1396 - ۲۵ سرطان ۱۳۹۶
با اشتراک در چهارمین کنفرانس «گفتوگوهای افغانستان-آسیای میانه با محوریت ژئوپولیتیک و تروریسم»، دربارۀ خلع سلاح فکری تروریسم سخن گفتم. چکیدهیی از سخنان من را میتوانید در ذیل بخوانید:
امروزه تروریسم به یکی از مهمترین دغدغهها و ذهنمشغولیهای امنیتیِ بسیاری از کشورها، از جمله افغانستان و کشورهای آسیای میانه، بدل شده است. از اینرو، برگزاری چنین کنفرانسهایی بسی اهمیت دارد و میتواند ما را در راستایی رویاروی با چالش بزرگ یاری کند. عنوان پانِلی که من در آن سخن میگویم، عبارت است از: «خلع سلاح فکریِ تروریسم».
بنابراین، قبل از ورودِ به اصل موضوع، لازم است منظورمان از دو واژۀ «تروریسم» و «سلاح فکری» را روشن سازیم، تا افق بحث برای مخاطبان گشودهتر گردد.
– منظور از تروریسم در کانتکست سخنرانیِ من، تروریسمی است که توسط گروههای افراطیِ مسلمان سُنِّی همچون داعش، طالبان، القاعده و… اِعمال میشود. گروههای افراطی مسلمانِ شیعی همچون حشدالشعبی و… نیز مشغول انجام فعالیت تروریستی اند. اما پرداختن به آنان در قلمرو بحث ما نمیگنجد.
– سلاح فکری تروریسم توسط الهیات افراطگرایی یا نظام دینشناسی افراطگرایانه تأمین میشود که ما در ادامه میکوشیم نشان دهیم که چگون میتوان زیرساختهای معرفتشناختی این نظامِ الهیاتی را به چالش کشید.
با این مقدمه وارد اصل بحث میشویم:
برای اینکه نشان دهیم چگونه میتوانیم تروریسم و افراطگرایی از لحاظ فکری خلع سلاح کنیم، به تاریخ سری میزنیم. تاریخ اسلام شاهد دو موج افراطگرایی بوده است. موج اول در قرن نخست هجری و با ظهور خوارج آغاز گردید و موج دوم با سقوط خلافت عثمانی و ظهور اسلامِ سیاسی به راه افتاد.
از دو جهت بین این دو موج افراطگرایی پیوند و شباهت برقرار است:
– اول از لحاظ خاستگاهِ معرفتشناختی-الهیاتی: یعنی هردو موج افراطگرایی از دل اسلام سلفیِ نصبنیادِ عقلستیز و ظاهرگرا سر برآورده اند.
– دوم از لحاظ خاستگاه جغرافیایی: هر دو موج از جغرافیای عرب، به ویژه جزیرهالعرب سر برآورده اند.
وقتی موج نخست افراطگرایی به راه افتاد، علی با رویکرد نظامی-امنیتی به مقابله با آنان برخاست. اما این رویکرد، تأثیر چشمگیری به جا نگذاشت و در نتیجه، افراطگرایی خوارجی گسترش یافت و در زمان خلفای بنی امیه و بنی عباس به یک چالش بزرگ تبدیل شد.
شکست رویکرد نظامی در مبارزه با افراطگرایی سبب شد که علما به فکر چارهیی دیگر بیفتند. از اینرو، در نیمۀ اول قرن دوم هجری، یک جبهۀ بزرگ از نبرد فکری با خوارج آغاز گردید و اما ابوحنیفه پرچمدار این جبهه بود. او زیرساختهای تئوریک الهیات افراطگرایانۀ خوارج را به چالش کشید و در این راستا، مناظرات گستردهیی با آنان انجام داد.
تلاش ابوحنیفه خوارج را از لحاظ فکری دچار ورشکستهگی کرد و از آن پس بود که آنان در جبهات نظامی هم شکست خوردند و به تدریج خطر آنان مهار شد (تفصیل تلاشهای امام ابوحنیفه در این زمینه را در مقالۀ «امام ابوحنیفه و نقد زیرساختهای الهیات تکفیر» بیان کرده ام».
موج دوم افراطگرایی هم از همین زیرساختهای تئوریک تغذیه میکنند و به لحاظ فکری با موج اول شباهت فراوانی دارند. لذا در جبهۀ نبرد فکری با افراطگرایی معاصر، ما میتوانیم از میراث گرانسنگ پیشینیان، به ویژه میراث فکری ابوحنیفه، بهره ببریم و جریانهای افراطیِ چون طالبان و داعش را دچار ورشکستهگی معرفتی کنیم. البته، ورشکستگی معرفتی افراطگرایان معاصر بخشی از مشکل را حل میکند و لزوماً به نابودی کامل آنان نمیانجامد؛ زیرا که افراطگرایی معاصر در قیاس با موج اول، ابعاد پیچیدهتری دارد و از دل عوامل مختلفی چون عوامل معرفتشناختی، الهیاتی، ژئوپولتیکی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… بر میخیزد و از اینرو، نابودی کامل افراطگرایی مستلزم رسیدهگی همزمان و مستمر به تمام عوامل فوقالذکر میباشد.
Comments are closed.