احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۶ حوت ۱۳۹۱
بخش نخست
هاسمن در چندین شعر خود، از گذشت و سپری شدنِ زمان به عنوان عامل اصلی بلوغ فکری انسان یاد میکند و میگوید: اگرچه انسان با گذشت زمان به مرحلۀ شدن (Becoring) وارد میشود، اما این پلهیی بالاتر بودن (Being) میباشد؛ به شکلی که کسب تجربه و مهارت فقط با دادنِ امتیاز عمر و از بین رفتنِ جوانی به دست میآید. او در شعری به نام «وقتی که بیستویکساله بودم»، اینگونه بیان میکند: این تأثیر و واقعیتِ زمان است که باعث شکوفایی مغز، فکر، روح و روان میگردد، که اگر درست استفاده شود، میتواند نشانگر محدودیت فلسفی و فیزیکی انسان باشد
مفهوم زمان، بدون در نظر گرفتنِ معنای فلسفیِ آن به شکلی که هایدگر، سارتر، شوپنهاور و ویتگنشتاین و عدهیی دیگر به آن نگریستهاند، شاید زیاد پرمایه و معنیدار نباشد؛ اما معنای زمان بدون قرار دادن در چارچوب فلسفی، میتواند به تنهایی نیز معنای عمیق و دلانگیزی داشته باشد. آیا امکان وجود زندهگی بدون آنچه که ما آن را محدودۀ زمانی مینامیم، وجود دارد؟ آیا اگر چهارچوبهای زمانی حال آینده و گذشته را کنار بگذاریم و یا اگر اینها را در ادبیات به هم بیامیزیم، به مرزها و مفاهیم جدیدی در نقد ادبیات و پی بردن به مشکل انسانی در تلاش برای فرار از مفهوم زمان خواهیم رسید؟ این مقاله در تلاش است که نظرات چند تن از نمایشنامهنویسان و شاعران و رماننویسان مختلفِ غرب را در مورد اهمیت زمان بدون در نظر گرفتنِ مفهوم فلسفی (تسلسل در بحث) بررسی کند.
اغلب نویسندهگان در تلاشاند که انسان را از چارچوب خودساختۀ انسانی که به خود تحمیل کرده، رها ساخته، آن را برای همیشه از حیطۀ زندهگی کنار گذاشته و یا حداقل در مفاهیم زیباشناختی آن را کمارزش و کم رنگتر جلوه دهند. عدم تأثیر زمان بر آثار هنری و جاودانهگی هنر، همواره مورد توجه نویسندهگان بوده و زمان را همواره در متنهای مختلفِ خود به عنوان عامل بسیار بیارزش جلوهگر ساختهاند.
اهمیت زمان در ادبیات غیر قابل اغماض است. همواره نویسندهگان و منتقدین بزرگ از زمان به عنوان یکی از تمهای اصلی در متنها و شاهکارهای خود استفاده کردهاند. گذشت زمان، تغییر و تخریب یا تکامل ناشی از آن دستمایۀ بسیاری از آثار بوده است. تداخل زمانی، گذشته در آینده، آینده در حال و حال در گذشته، گذشته در حال و غیره همواره از سبکها و شیوههایی بوده که نشانگر حالتهای انسانی و حالتهای موجود شخصیتهای اصلی داستان بوده است. تم زمان، چهگونهگی استفاده از آن و تلاش برای استفادۀ بیشتر از آن، مبارزه با گذشت زمان، پشیمانی از عدم استفادۀ صحیح، همواره یکی از درونمایههای اصلیِ ادبیات و فلسفه و هنر بوده است. بیشتر نویسندهگان، شعرا و فلاسفۀ بزرگِ غرب و شرق در مقابل زمان سر تعظیم فرود آورده و در مقابل قدرت آن نیز ضعفِ خود را نشان دادهاند. بکت و کیتس، یتس، جویس، شلی، فالکنر همواره از زمان صحبت کردهاند و عطش خود را برای جاودانهگی و خروج از محدودۀ زمانی بیان کردهاند.
هیچکدام از نویسندهگان و فلاسفه، قدرت زمان را انکار نکردهاند و همواره تلاش کردهاند که با حداکثر توان از آن استفاده کرده و به هر نحوه ممکن چه به صورت سمبولیک، چه به صورت اسطورهیی آن را بیان کنند. درونمایۀ زمان، دم غنیمت شمردن و استفادۀ بهینه از زمان در ادبیات فارسی نیز همواره از جمله مهمترین درونمایهها بوده است، که آثار برجستۀ عمر خیام در بالاترین شکل درونمایه، دم غنیمت شمردن را به نویسندهگان شرق و غرب معرفی کرده است.
شاعر انگلیسی کیتس، در چندین شعر به جاودانهگی هنر و مقاومتِ آن در مقابل تأثیر و گذشتِ زمان تأکید میکند. و از جمله در شعر جام یونانی، با این نظریه که زمان نمیتواند تأثیر چندانی روی هنر داشته باشد، هنر همواره جاودانه خواهد بود و به رغم اینکه گذشت زمان همه چیز را در خود هضم کرده و از بین میبرد و هیچ چیز نمیتواند در مقابل آن مقاومت کند، به جز کارهای هنری؛ همانطوری که عروس زیبا، جوان و شادِ به تصویر کشیده در روی جام یونانی، بعد از گذشت سالها، همچنان زیبا، جوان و شاداب باقی میماند، اما نقاش و سفالگرِ آن در اثر گذشت زمان از بین رفتهاند.
در شعر دیگری از شلی شاعر نامدار انگلیسی نیز مفهومی کلی در این رابطه را میتوان مشاهده کرد. او در شعری که بهخاطر هجو رامسس دوم – فرعون مصر – سر داده، در حالی که پادشاه مصر از قدرت و عظمت بیپایان خود صحبت میکند، از گذشت و قدرت زمان که نشانگری نمادین است که حتا عظمت رامسس دوم نیز نتوانسته و نخواهد توانست در مقابل گذشت زمان تأثیر عظیم آن مقاومت کند، سخن میگوید. او این قدرت را تنها در حیطه هنرمندان میداند که میتوانند در مقابل این نیروی مهلک ساخت دست بشر، مقاومت کنند و پیامرسان محتوای واقعی و حقیقت و واقعیت زندهگی باشند. چرا که در مقابل گذشت زمان، این فقط هنر مجسمهساز مصری میباشد که مقاومت کرده و خود را حفظ نموده است و نه عظمت رامسس دوم!
هاسمن در چندین شعر خود، از گذشت و سپری شدنِ زمان به عنوان عامل اصلی بلوغ فکری انسان یاد میکند و میگوید: اگرچه انسان با گذشت زمان به مرحلۀ شدن (Becoring) وارد میشود، اما این پلهیی بالاتر بودن (Being) میباشد؛ به شکلی که کسب تجربه و مهارت فقط با دادنِ امتیاز عمر و از بین رفتنِ جوانی به دست میآید. او در شعری به نام «وقتی که بیستویکساله بودم»، اینگونه بیان میکند: این تأثیر و واقعیتِ زمان است که باعث شکوفایی مغز، فکر، روح و روان میگردد، که اگر درست استفاده شود، میتواند نشانگر محدودیت فلسفی و فیزیکی انسان باشد.
زمان دارای ارزش بالایی در ادبیات است. درونمایۀ زمان، چهگونهگی استفاده از آن ـ چه در ادبیات و چه در فلسفه، چه در شرق و غرب ـ همواره از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. چرا که انسان همواره در تلاش برای جاودانهگی بوده، و در صورت عدم استفادۀ صحیح از زمان، همواره دچار پشیمانی فلسفی و روحی میگردید. نویسندهگان اغلب از قدرت زمان در نشان دادن و رو کردنِ حقیقت و واقعیت استفاده کردهاند: درونمایههای مختلفی از جمله وقت طلاست و دم غنیمت شمردن.
زمان نشانگرِ شخصیت و واقعیت زندهگی است، جاودانهگی و غیر محدود بودنِ آثار هنری در زمان، محدودیت زندهگی انسانی در محدودیتهای (کیتس)، چهگونهگی سپری شدنِ زندهگی انسانی، بومی و معنادار بودنِ زندهگی با توجه به اعمال انسان در رابطه با زمان و چهگونهگی استفاده از آن در آثار بکت، نوستالژ و برگشتن، عطش برگشتن به دورۀ جوانی و سپری کردنِ بهتر زندهگی در میان جوانان در آثار یتس، چهگونهگی تداخل زمان گذشته، حال، آینده در آثار فکنر، جویس و ویرجینیا وولف، پشیمانی نسبت به رابطهها و آرزوی برگشت زمان در شعرهای هاردی، و مثالهای دیگر که نشانگر اهمیت زمان در ادبیات میباشند؛ همهگی بیانگر توجه عمیق نویسندهگان به این درونمایۀ قوی و مهم دارد.
بکت در نمایشنامۀ در انتظار گودو، همواره از زمان به عنوان عنصر اصلی در زندهگی انسانی و معنی بخشیدن به آن استفاده میکند و در بخشی از نمایشنامه (در پردۀ دوم) به سرعت پرواز زمان ـ که منظور گذشت و سپری شدنِ سریع آن است ـ اشاره میکند.
«ولادیمیر: زمان چهقدر سریع میگذرد وقتی که خوش میگذرد.»
یا در بخش دیگر ولادیمیر دوباره بیان میکند: «ما دیگر تنها نیستیم، ما منتظر شب هستیم. منتظر گودو هستیم. منتظر منتظر هستیم. حال آن تمام شده، آن قبلاً فردا است.
پازو: کمک.
ولادیمیر: زمان دوباره از قبل جریان دارد. خورشید غروب و ماه طلوع کرد.»
یا در بخش دیگری، به علت عدم توانایی در استفاده از زمان، ولادیمیر اشاره به قدرت زمان میکند:
«ولادیمیر: تنها چیزی که میدانم این است که ساعتها در چنین شرایطی (بیکاری و انتظار و امید) بسیار طولانی میباشند.»
یا در قسمت دیگر، پازو دربارۀ معنی زمان میگوید:
«پازو: از من نپرس. برای شخص کوری مثل من زمان و گذشتِ آن معنی ندارد.»
بکت، عدم توانایی در درک گذشت زمان و قدرت و برای تمایزِ آن در بخش دیگری بیان میکند که نشانگر پوچی و عدم معنای زندهگی، در موقعی است که درک صحیحی از گذشت و نحوۀ استفاده از زمان وجود نداشته باشد.
«پازو: به یاد ندارم که کسی را دیروز ملاقات کرده باشم. اما فردا به یاد نخواهم داشت که امروز کسی را ملاقات کرده باشم. پس روی من برای دادن اطلاعات و روشن کردنِ شما اصلاً حساب نکنید.»
بکت به صورت نمادین از شنهای موجود در بیگ لاکی به عنوان لحظهها و اجزای زمان استفاده میکند. برای انسانی که توانایی درک آن را ندارد، درک شنها بیمقدار و بیارزش میباشد.
«ولادیمیر: در داخل بیگ چی هست؟
پازو: شن… شن.»
Comments are closed.