احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۵ سنبله ۱۳۹۱
سیر نقد ادبی تا پیش از افلاطون را مبهم میدانیم؛ اما مسیر و توسعه آن پس از افلاطون مشخص است. نقد ادبی کلاسیک، زیربنای نقد ادبی رنسانس و تقریباً تمام ادوار ادب انگلیس بعد از رنسانس نیز هست. منتقدان ادبی رنسانس انگلیسی که خود نیز از ابداع و نوآوری بیبهره نیستند، میراث کلاسیک را گرامی داشته و ضمن پاسخ به اتهامات ناروا علیه شعر، به توجیه محاسن آن پرداخته اند.
نقد ادبی، هرچه باشد، معمولاً این پرسشها را مطرح میسازد:
۱ـ جایگاه صورت و ساختار در اثر هنری، چهگونه ارزیابی میشود؟
۲ـ هدف و غایت اثر هنری چیست؟
۳ـ آیا نگارنده باید ابداع کند یا تقلید؟
در آنچه میخوانید، نظریههای نخستین منتقدان بزرگ ادبی کلاسیک، از زمان افلاطون تا دوران پیدایش مکتب فرمالیسم با توجه به پرسشهای سهگانه بالا بررسی شده است.
افلاطون
نقد ادبی، به شکل حرفهیی، با افلاطون آغاز میشود؛ هرچند نام او، انتقاد از شعرا و تبعید آنها را از مدینه فاضله به یاد میآورد؛ اما باید اهمیت او را به عنوان یک منتقد ادبی بزرگ، از نظر دور نداشت. «افلاطون در رساله «فدروس» به کنایه، شعر را نوعی از هذیان میخواند و شاعر را کسی میداند که آشفته و پریشان است و از خود برآمده و بیخویشتن شده است و از اینرو در سلسله مراتب ارواح و عقول انسان، برای روح شاعر، جایی در مرتبه نهم و در بین درجه اهل رموز و اهل صنعت معین میکند. افلاطون، صدر مراتب را بلاواسطه بعد از مقام خدایان، به فلاسفه و حکما وا میگذارد. این فاصله زیاد میان مقام حکیم و مقام شاعر، معلوم میدارد که در نظر افلاطون، شعر چندان ارزشمند نیست». (زرینکوب، ۱۳۸۰: ۲۰۴) افلاطون هنر شاعری را هنری دون میداند؛ چرا که از الگویی ناقص گرفته شده و محصول آن، محصولی دون است. او، شعر را مهیج و محرک احساسات میداند و چون بر این باور است که برای رسیدن انسان به خوشبختی، احساسات او باید مهار شود، این مبدأ احساسات (شعر) را از ریشه میخشکاند.
در یک سخن، افلاطون، ادب را از منظر رابطه آن با زندهگی بررسی کرده و از اینرو میتوان او را بنیانگذار نقد اجتماعی دانست. هر دفاعی از شعر در مقابل افلاطون باید نخست با این استدلال که شعر، پست است، چون تقلید از تقلید است، درافتد و به توضیح این معنی بپردازد که موهبت شعری از استعدادهای خاص و متمایز بشر است و اگر شعر، شور و احساس را برانگیزد، فقط به این منظور است که در نهایت، آن را تخفیف دهد تا تحت ضابطه درآورد.
ارسطو
این فیلسوف سده چهارم پیش از میلاد، در اثر ارزشمند خود، « فن شعر»، با بحث درباره چیستی و ماهیت ادبیات و حتا اجزای انواع هنری تراژدی، کمدی و حماسه، توانست در برابر گفتهها و نقدهای استادش، افلاطون، به شیوهیی غیرمستقیم، بایستد. او معتقد بود که منشأ هنرها، تقلید و لذتی است که از تقلید حاصل میشود و البته این لذت نزد ارسطو، خود ناشی از لذت حاصل از معرفت بود.
ارسطو در برابر اعتراض افلاطون، مبنی بر جنبه گمراهکنندهگی شعر و پرورش شور و احساسات مفسده، پاسخ میدهد که هنر، نه تنها شور و احساسات را پرورش نمیدهد، بلکه آنها را به صورتی بیضرر و مفید، تزکیه هم میکند. «تراژدی با برانگیختن شفقت و ترس در ما، به ما توانایی میدهد تا با آرامش فکر و فارغ از شور و احساسات، تماشاخانه را ترک گوییم». (ارسطو، ۱۳۵۷: ۱۰۷)
اصطلاح «وحدت انداموار» نیز برای نخستینبار توسط ارسطو در کتاب «فن شعر» مطرح گردید.
هوراس
وی نخستین کسی است که تقلید از عهد باستان را مرسوم کرد. مقصود وی از تقلید، خلق مجدد بود، به گونهیی که آثار قدیم، بدیع جلوه کنند. در نظر هوراس، مطمینترین شیوه انتخاب مضمون، سنتگرایی است. اگر مضامین کهن به شیوه جدید سروده شود، بر ابداع ارجح است.
خلاصه گفتههای هوراس در باب شعر را میتوان به سه اصل برگرداند: اول آنکه «شعر، فنی شریف و جدی است، نه وسیله تفریح در مجالس. دوم آنکه شعر به همین دلیل، فنی مشکل است و مهارت در آن به آسانی دست نمیدهد و سوم آنکه کسی اگر بخواهد به شعر اشتغال ورزد، باید از قدمای یونان تقلید و تتبع کند. (زرینکوب، ۱۳۸۰: ۲۵۷)
لونگینوس
او به سب رسالهیی به نام «در باب تعالی» (Syblime the on =) در میان منتقدان جدید و قدیم، صاحب اشتهار است. به عقیده وی «تمایز و کمال خاص، در شیوه بیان است و عامل برتری و اشتهار جاودانه بزرگترین شاعران و نویسندهگان، چیز دیگری جز این نیست… در همه احوال و به تمامی انحا، گفتار موثر با افسونی که برای ما دارد برتر از گفتاری است که هدفش ترغیب یا لذت بخشیدن است. ما معمولاً میتوانیم بر تحریکپذیری خود، فایق آییم، اما «تعالی»، قدرت بلامنازعی به ارمغان میآورد که بر شنوندهگان مستولی میگردد».
«برونتیر» در کتاب «نمط عالی» میگوید: «اگر کتاب «فن شعر» ارسطو، نخستین کوششیست که در تاریخ قدیم یونان برای نقادی به عمل آمده است، کتاب لونگینوس، آخرین کوششیست که در این راه مبذول شده و به هیچ عمق و معنی، از کتاب ارسطو کمتر نیست». (دیچز، ۱۳۷۳: ۹۳)
فیلیپ سیدنی
وی شاعر را خالق میداند و شعر را موهبتی خدادادی که ثمره الهام است. سیدنی در مقاله «دفاع از شعر» بارها تأکید میکند که نبوغ، یکی از ضروریات شاعر است و شاعر با یاری جستن از هنرمندی و آگاهی و الهام میتواند بر طبیعت پیشی بگیرد و آثاری برتر از طبیعت خلق کند.
بن جانسن
این منتقد، بر این باور است که ذوق و قریحه برای سرودن شعر خوب، لازم است. اما کافی نیست. شاعر، به آگاهی از اصول هنر، تمرین و بازنگری در اشعار خود، نیاز مبرم دارد.
جان درایدن
نقد ادبی نیوکلاسیک (۱۷۸۵- ۱۶۶۰) بر ویژهگیهایی پافشاری میکند که در کتاب «هنر شعر» هوراس و تا اندازهیی در «فن شعر» ارسطو راه یافته و برجستهترین ویژهگی آن، پیروی و تقلید از طبیعت است. بسیاری، درایدن را پدر نقد ادبی انگلیس میدانند. آوازه او در نقد ادبی بر پایه مقالهیی درباره شعر نمایشی است که در قالب دیالوگ افلاطونی به نقد نمایشنامهها میپردازد. شعر از دیدگاه درایدن، میآموزد و شادی میبخشد و حتا در تراژدی، این شادی با برانگیختن روان انسان پدید میآید.
الکساندر پوپ
او شهرت خود را در حوزه نقد ادبی، مدیون نوشتن مقالهیی در باب نقد ادبی به نظم است. پوپ معتقد است که نقد و شعر مانند فیزیک هستند و هر دو بر قوانین طبیعی حاکم اند. از آنجا که قوانین شعر را سرایندهگان بزرگ متقدم کشف کرده اند، کار منتقد و شاعر آسان شده و فقط باید آن قوانین را اعمال کند؛ چرا که نسخهبرداری از طبیعت، همان نسخهبرداری از قدماست. در نظر پوپ، اصل کلی در شعر، پیروی از عقل و طبیعت است.
سامویل جانسُن
نظریات منتقدانه جانسن، تا حدودی شبیه آرای پوپ است؛ اما همراه با احتیاط، دقت و احساس مسوولیت بیشتر. در نظر جانسن، «هدف از نوشتن، آموزش است و هدف از شعر، آموزش همراه با لذت». (دیچز، ۱۳۷۳: ۱۷۳)
ویلیام وردزورث
نقد ادبی وردزورث را معمولاً بیانیه جنبش مکتب رمانتیسم انگلیس و نشانه قطع رابطه با دوران نیوکلاسیسیسم میشمارند. گفته معروف وردزورث که در حقیقت تیوری شعر رمانتیک نیز هست، این است که «شعر خوب، فیضان خودجوش احساسات نیرومند است». (Hall 80: 1964)
سامویل کولریج
او یک منتقد ادبی راستین و فیلسوفی است که روانشناسی، فلسفه و بحثهای زیباشناسی را به گستره نقد ادبی آورد تا روند آفرینش شعر و هدف آن را بهتر آشکار کند.
در نظر کولریج، خیال با تخیل تفاوت دارد. «خیال به موضوعات قطعی و مشخص میپردازد و در اصل، روندی خودکار است. اما تخیل، به خلق آثار هنری عالی منجر میشود و دیدگاههای عالی از آن متبلور میشود… خیال، فقط بازسازی میکند، ولی تخیل به خلق کردن میپردازد». (مقدادی، ۱۳۷۸: ۶۰۰) کولریج، همه انسانها را دارای تخیل آغازی که همان خیال است میداند، اما تخیل ثانوی را که همان تخیل است، ویژه شاعران و هنرمندان میداند. شعر در نظر او، هیجان است که وزن شعر، این هیجان را افاده میکند. کولریج بر این اعتقاد است که شعر با یک اثر علمی منثور از این جهت تفاوت دارد که هدف مستقیمِ آن، لذت است نه حقیقت.
از این پس، نظریههای بزرگ، عمدتاً در حوزه مکتب فرمالیسم قرار میگیرند که از بحث این مقاله خارج است و در مقالی دیگر میگنجد.
Comments are closed.