یک سبد گُلِ سپاس برای پاسداران آزادی بیان!

گزارشگر:پرتو نادری - ۲۱ حوت ۱۳۹۱

می‌خواهم برای دوستانم چیزی بنویسم؛ اما نمی‌دانم چه‌گونه بنویسم. هجوم عاطفه‌ها گویی جایگاه همۀ واژه‌گان را در ذهنِ من تسخیر کرده است. اما از همۀ دوستانم سپاس‌گزارم، از همۀ دوستانی که با من آشنایند و از همۀ دوستانی که هنوز سیمای عزیزشان را ندیده‌ام و در چهار گوشۀ جهان پراگنده‌اند. سپاس دوستانِ من که اگر پشتیبانی شما نمی‌بود، بدون ترید مافیای تقلب و توطئه، صدای دادخواهانۀ مرا که بخشی از صدای همه‌گانی شما نیز است، به پشت میله‌های زندان تبعید می‌کرد.

از فدراسیون ژونالیستان افغانستان و دیده‌بان رسانه‌های آزاد افغانستان سپاس‌گزارم که با پخش اعلامیه‌ها و راه‌اندازی کنفرانس‌های خبری، نه تنها دستور بازداشت مرا بر بنیاد شکایتِ بی‌بنیاد داوود علی نجفی وزیر ترانسپورت، یک امر غیرقانونی خواندند؛ بلکه «کمیسیون رسیده‌گی به شکایات و تخلف‌های رسانه‌یی» مخدوم رهین وزیر اطلاعات و فرهنگ را نیز نهادی خواندند غیرقانونی و آلۀ دست وزیر در جهت جلوگیری از آزادی بیان و اعمال سلیقه‌های شخصی.
دوستان من! سپاس بر شما باد و بر صدای دادخواهانۀتان که استوار در برابر چنین اقدام غیرقانونی و چنین کمیسیون غیرقانونی ایستادید! می‌خواهم بگویم این صدای بلند شما بود که پرچم پرشکوه آزادی بیان را هم‌چنان برافراشته نگه داشت.
از آن شمار نهادهای مدنی کشور که از کابل تا ولایت‌های دوردست، یک‌صدا و هماهنگ در برابر استبداد رسانه‌یی ایستادند و آزادی بیان را پاسداری کردند، با تمام روان و وجدان سپاس‌گزاری می‌کنم. همین نهادهای مدنی در ولایات بودند که با انتشار اعلامیه‌ها نشان دادند که دیگر دوران زورگویی گذشته است. نویسنده‌گانی بزرگواری هم، این دو نوشتۀ من «رییس جمهور آینده را چه کسی انتخاب می‌کند» و «سخنی با رییس‌جمهور و آن ماجرای نجفی» را از دید‌گاه‌های حقوقی، معیارها و موازین پذیرفته‌شدۀ آزادی بیان نقد و بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که در این دو نوشته، بر نجفی اتهامی و اهانتی وجود ندارد. سپاس‌گزارم. درود بر قلم‌های شما باد!
از آن نویسنده‌گان و پژوهش‌گران ارجمندی که با اشتراک خویش در گفت‌وگوهای تلویزیونی و رادیویی در برابر نماینده‌گان سانسور و ناقضان آزادی بیان به گفت‌وگو و مناظره پرداخنند و رادمردانه از آزادی بیان دفاع کردند، همیشه و همیشه سپاس‌گزارم.
از هزاران دوست جوانِ فرهیخته و بزرگان ارجمندی که با پشتیبانی و گذاشتن تصویرِ من در پروفایل خود و آن شمار دوستانی که با نشر تصاویر چشم‌ودهن بستۀ خود، دنیای مجازی فیس‌بوک را به آوردگاه بزرگِ دادخواهی بدل کرده بودند، سپاس‌گزاری می‌کنم. از آن شمار بانوان عزیزی که در این دنیای مجازی با نوشتن دیدگاه خود، در برابر مافیای استبداد و تقلب که می‌خواستند آزادی بیان را خفه سازند، از من پشتیبانی کردند، سپاس‌گزارم و دسته دسته گل‌های سپاسِ خود را که رنگین‌تر از هر عاطفۀ شاعرانه است، نثارشان می‌کنم. سپاس بانوان پاک‌نهاد سرزمین من! اگر دیروز خواهر بزرگِ شما روشنک در برابر متجاوزی شمشیر می‌زد، امروز شما با قلم خویش در برابراستبداد فرهنگی ایستاده‌اید و مبارزه می‌کنید! نام‌تان بشکوه باد!
از تمام آن نشریه‌های غیردولتی کشور و سایت‌هایی که به زبان‌های فارسی دری، پشتو و انگلیسی صدای دادخواهیِ مرا به چهارگوشۀ جهان رساندند و گزارش‌های وابسته به این رویداد را تا آخرین روزها نشر کردند، سپاس‌گزاری می‌کنم.
از آن شمار نماینده‌گان مردم در پارلمان که از همان نخستین روزها، دستور بازداشتِ مرا غیرقانونی خواندند و به دادخواهی پرداختند و مرا در برابر سانسورچیان یاری رساندند، سپاس‌گزاری می‌کنم.
با این‌همه تا می‌شنیدم که در این یا آن کشور غربی، هموطنان عزیز با راه‌اندازی گردهمایی‌هایی صدای اعتراضِ خود را در برابر قانون‌شکنان و زورگویان بلند کرده و به پاسداری از آزادی بیان برخاسته‌اند، حس می‌کردم که بر کوه بزرگی تکیه زده‌ام نه بر چوکیِ چرخان و لقِ چینایی!
دوستان، من سپاس‌گزارِ شما هستم. و به شما و به همۀ آن نهادهای فرهنگی و رسانه‌هایی که زمینۀ گفت‌وگوها را در پیوند به این رویداد در کشورهای گوناگون مغرب‌زمین فراهم کردند، سلام می‌فرستم! این صدای شما بود که شماری از سازمان‌های جهانی دفاع از آزادی بیان و حقوق بشر را متوجه این امر ساخت. وقتی صدای رسای پشتیبانی شما را از این یا آن کشورِ جهان می‌شنیدم، حس می‌کردم که صدای من دیگر تک‌درختی نیست در بیابانی دور، بلکه صدای من با جنگل انبوه صداهای جهانی پیوند خورده است. هر تک‌درختی را می‌توان از ریشه برکند؛ اما جنگل انبوهی را که ریشه‌ها و شاخه‌هایش در سراسر جهان پخش شده است، نمی‌توان از ریشه برکشید!
از چهارگوشۀ سرزمینم تلیفون می‌گرفتم و بعد صدای یک هموطن و بیان پشتیبانی، و چنین نیز از چهارگوشۀ جهان، از دوستانی که با روشنی به من می‌گفتند: آقای نادری! هدف ما تنها تو نیستی؛ ما مسوولیت داریم از آزادی بیان، دموکراسی و یک امر مدنی دفاع کنیم، زیرا سکوت در برابرِ این تعدی، برای یک شهروندِ آگاه نه تنها شایسته نیست، که پرسش‌برانگیز است!
در سخن این دوستان، درس بزرگی نهفته است. درود بر شما!… من به این شأن شهروندی‌تان حرمت بی‌پایانی دارم و برای‌ شما سلام می‌فرستم!
من از همۀ تلاش‌هایی که در این راستا صورت گرفته است آگاهی کامل ندارم، اما باور دارم که شمار زیادی از شما نیز خاموشانه به دادخواهی پرداخته‌اید، چنین است که نمی‌توانم نام تک تکِ دوستان، نهادها و رسانه‌ها را بنویسم که در دفاع از حقیقت در برابر زورگویی و یک اقدام غیرقانونی ایستادند و پیروز شدند.
دوستان بزرگوار، خبرنگاران عزیز، شاعران و نویسنده‌گان ارجمند، دانشمندان گران‌قدر، بانوان عزیز و همۀ دوستانی که به گونۀ مستقیم و غیرمستقیم از حقانیت نوشتۀ من در برابر نظام حمایت کردید، در هر کجایی که هستید، برای‌تان کامگاری آرزو می‌کنم! می‌خواهم دستان یکایکِ شما را ببوسم، دستانی را که تنها بر مدار حقیقت قلم می‌کشند! صدای‌تان را رسا می‌خواهم. من پژواک افتخارآفرین صدای شما را از چهارگوشۀ جهان شنیدم، و این صدای شما بود که آواز نارسای مرا به چهارگوشۀ جهان رساند!
بار دیگر به شما دوستان گران‌قدر می‌گویم: ما به هیچ قبیله‌یی پیوندی نداریم. قبیله‌یی که ما را به هم پیوند داده، همانا قبیلۀ قلم است؛ قلمی که خداوند به آن سوگند یاد کرده. این قلم و نوشتن است که ما را به هم پیوند می‌زند. استوار و جاودانه باد این پیوند!
با این‌همه یکی دو نکته‌یی هست که باید بگویم. من در این میان، دریافتم که دوستانی خود را به کوچۀ حس‌چپ زدند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است، اگر هم افتاده، چرا باید خود را به دردسر انداخت. آن‌ها سکوت کردند به‌مانند سکوت شماری از نهادهای مدنی وابسته به سازمان‌های امداد جهانی، که تمام تفکر مدنی‌شان وابسته به دایرۀ تنگ یک «پروژه» است و اهدافی که سازمان امدادرسان می‌خواهد آن را به وسیلۀ چنین نهادهایی پیاده کند. و به همین‌گونه، تمام دادخواهی‌شان وابسته به «پروژۀ حقیری» است که یک سازمان امداد غربی داده است. آن‌ها سکوت کردند و صدایی برنیاوردند. در این میان، خاموشی آن نهاد فرهنگی که من خود یکی از پایه‌گذاران آن بودم و نخستین رییس دوره‌یی آن، برایم بسیار بسیار پرسش‌برانگیز است! در حالی که عمده‌ترین مسوولیت این نهاد فرهنگی، دفاع از حقوق نویسنده‌گان و شاعران است! و دفاع از آزادی بیان!
شماری هم با استفاده از وضعیت پیش‌آمده، به عقده‌گشایی‌ها پرداختند. سخنان و نوشته‌های چرکینی را به سوی من جاری ساختند که چنان نوشته‌هایی تنها می‌تواند تعریف خودِ آن‌ها باشد. سایت‌هایی را شناختم که با جود همکاری‌های درازی که با آن‌ها داشتم، در این مدت زمان نه تنها از نشر نوشته‌های من، بلکه از نشر اعلامیه و گزارش‌های وابسته به این رویداد دوری جستند.
یک بار دیگر می‌خواهم بگویم که ای دوستان سرافراز! اگر حمایت شما نمی‌بود و حقانیت نوشتۀ من؛ داوود علی نجفی که باری جایی گفته بود تا پرتو نادری را به زندان نیاندازم، آرام نخواهم نشست. هرگز و هرگز حاضر نمی‌شد که به کمیسیون نام‌نهاد «رسیده‌گی به شکایات و تخطی‌های رسانه‌یی» برود و بگوید که: «من هیچ‌گونه ادعایی علیه پرتو نادری ندارم.» این در حالی‌ست که او از چندماه بدین‌سو مرا شکنجه کرده بود. او شکایتش را پیوست نامۀ رسمی به لوی سارنوالی افغانستان فرستاده بود تا مرا مورد پیگرد قرار دهند که چنین هم شد.
من به داوود علی نجفی هیچ اتهامی نزده‌ام و اهانتی هم نکرده‌ام؛ تمام اتهام‌ها علیه او در مکتوب شماره۴۱۴/ ۲۰۴ هجدهم سرطان ۱۳۹۰ ریاست عمومی سمع شکایات و عرایض ریاست‌جمهوری، به امضای اسدالله وفا وزیر مشاور و رییس این اداره، وارد شده است. آن اتهام‌ها هم‌چنان پابرجاست. حق دعوای من در برابر نجفی نیز پا برجاست، من این حق را دارم هر زمانی که بخواهم، دعوای حق خود را به‌راه اندازم! من در یک موقع مناسب چنین خواهم کرد. من به حیث یک شهروند نه تنها هنوز خواهان بررسیِ آن نامه هستم، بلکه می‌خواهم بگویم که این حق را دارم تا بر نجفی دعوایی به‌راه اندازم که چه‌گونه بر من ادعایی بی‌بنیاد به‌راه انداخت و شکنجۀ روحی‌ام کرد. او بر من اهانتی روا داشته است که باید روزی پاسخ آن را بدهد!
این روزها آژانس‌های خبری‌یی را شناختم که با آمیختن دروغ با حقیقت، گونۀ دیگرِ گزارش‌دهی یعنی گزارش سفسطه را ایجاد کرده‌اند. این آژانس‌های وابسته به نجفی گفته‌اند که گویا نجفی از حق دعوای خود گذشت!!! من می‌پرسم کدام حق! این حق مردم است که هم‌چنان بر شانۀ او سنگینی می‌کند. او چه امروز، چه فردا و چه پس فردا ناگزیر از آن خواهد بود که در برابر دادگاه تاریخ، نسبت به عمل‌کرد و گفته‌های خود که در آن نامه بر وی وارد شده است، پاسخ گوید. تاریخ هنوز به پایان نرسیده است!
شکایت نجفی بر من به تمثیل همان مرد خردمند! در مثنوی معنوی می‌ماند که سایۀ پرنده‌یی را دیده بود، آن را دو دسته محکم گرفته بود که پرنده‌یی را شکار کرده‌ام؛ حال آن‌که پرنده بر سر درخت بود و تا پرنده پرواز کرد، دیگر سایه در دست آن خردمند! نبود.
با این‌همه می‌خواهم صادقانه بگویم که از هیچ کسی و هیچ نهادی گرد ملالی بر خاطر ندارم، حتا آن‌هایی که با نوشته‌های چرکین‌شان گویا خواستند مرا اهانت کنند. در حقیقت آن‌ها درونِ خود به را به تماشا گذاشتند. نمی‌توان انتظار داشت که همه‌گان یک گونه بیاندیشند. پرنده‌گان همه پرواز می‌کنند، اما اوج پرواز و دوری پرواز، وابسته به نیروی بال‌های هر پرنده است؛ همان‌گونه که انسان‌ها همه‌ داوری می‌کنند، اما چه‌گونه‌گی داوری‌ها وابسته به اندیشه و خرد انسان‌هاست.
نکتۀ آخرین این‌که: نمی‌دانم نجفی با چه انگیزه‌هایی از من به لوی سارنوالی شکایت کرد و خواست مرا به زندان افگند. این سخن باشد به جای خود؛ اما آن کسی که خواست مرا بیشتر شکنجه دهد، نه پولیس بود و نه سارنوالی؛ بلکه مخدوم رهین و کمیسیون غیرقانونیِ او بود. من اخیراً در پیوند به قانون‌شکنی‌های وزیر اطلاعات و فرهنگ و مدیریت آن‌چنانی او، اعمال سانسورهای سلیقه‌یی‌اش بر شماری از برنامه‌های تلویزیون دولتی، و هم‌چنان در پیوند به بی‌اعتنایی‌های او نسبت به بزرگ‌ترین برنامۀ ملی افغانستان، یعنی آماده‌گی شهر غزنی برای دریافت لقب پایتخت تمدن کشورهای اسلامی، نوشته‌هایی را به نشر رسانده بودم. اما شنیدم که بر تختۀ مشق آزادی بیان افغانستان، یعنی جبین مخدوم رهین، درزهایی ایجاد شده است. ماجرای نجفی مناسب‌ترین فرصت را برای وی پدید آورد تا از من انتقام بگیرد. این را برای آن نوشتم که او و کمیسیون نام‌نهادش با ادامۀ کار غیرقانونی خود، به نیروی بزرگِ تهدید آزادی بیان بدل شده‌اند. با سپاس و درود فراوان به تمام اهالی قلم که گاهی هم بر مدار نیتِ زورمندان قلم نمی‌کشند!
حقیقت پیروز می‌شود، این وعدۀ خداوند است!
حوت ۱۳۹۱
شهر کابل

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.