احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۰ حمل ۱۳۹۲
نویسنده: خواجه بشیراحمد انصارى
بخش نخست
در کشاکش جنگ میان مرگ، سرما و کرختى از یکسو، و زندهگى، نسیم و نشاط از سوى دیگر، و در فضایی که رعد طبل جنگ مىنوازد، قوسوقزح تیرباران در زِه کمان گذاشته، قلب کرختى را نشانه مىگیرد، آذرخش بهار با تازیانه آتشینِ خویش بر سینه تاریکى مىکوبد و لاله و شقایق قالین سرخ خویش را در مسیر استقبال لشکریان پیروز کارزار زندهگى مىگسترانند؛ تنور فتوا و ضد فتوا در رابطه با نوروز نیز گرم مىشود.
نوروز دشمنان گوناگونى دارد. گروهى درد دین دارند و هدفشان پاسدارى از مرزهاى اعتقاد در برابر یورش سنتهاى آتشپرستانه است. دستهیى با تمامى سنن فرهنگى این خطه باستانى، سر دشمنى داشته و به بهانه دین، با نوروز مخالفت ورزیده و هرآنچه را که از آن بوى تمدن کهن این سرزمین به مشام آید، مىکوبند. جمعى دیگر، خصلت و سرشتشان زمستانى است و همینکه عمامهیى بر سر پیشانى گذاشته، چشمان خویش را سرمه نموده و با جبینى ترش و چهرهیى گرفته بر صدر مجلسى تند نشستند، تصور مىکنند که گویا به خدا نزدیک شده و صلاحیت دارند تا هر امرى را که دلشان خواست، حرام و یا حلال اعلام نمایند.
اگر نوروز را از گذشتههاى دور، روز اعتدال بهارى نامیده اند که در آن، هم شب و روز برابر مىشوند و هم هوا معتدل مىگردد، طرفداران تجلیل از آن را نیز مىتوان رهروان خط اعتدال نامید، همانطورى که مخالفانش را مىتوان در قطار افراطگرایان زمستانطینت قرار داد. نوروز سمبول زندهگی و زایش و رویش است؛ همانطورى که دشمنانِ آن، سپاهیان انتحار و مرگ و تباهی اند. نوروز، روز تجلیل از درخشش آفتاب و چیره شدن نور است، و مخالفانِ آن، ساکنان مغارهها و تاریکخانههایی اند که از دیدن آفتاب، روبهرو شدن با جامعه و بالاخره از نشان دادن چهرههایشان به مردم هراس دارند.
در چند سالى که گذشت و با استفاده از انقلاب رسانهیی، رسالهها، مقالهها و سخنرانیهایی مختلفى در مخالفت با جشن نوروز نشر شد که زیربنای تمامىِ آنها، حدیثی بوده که از سوی مالک بن انس (رض) روایت شده است. در این مقاله ما سعی خواهیم ورزید تا نگاهی دو باره به همین حدیث افگنده و ابعاد مختلف آن را مورد بررسی قرار دهیم. متن این حدیث در کتاب «الصلاه» باب «صلاهالعیدین» سنن ابوداود چنین آمده است: «حدثنا موسى بن إسمعیل حدثنا حماد عن حمید عَنْ أَنَسٍ – رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ – قَالَ: قَدِمَ النَّبِیُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – الْمَدِینَهَ، وَلَهُمْ یَوْمَانِ یَلْعَبُونَ فِیهِمَا، فَقَالَ: (مَا هَذَانِ الْیَوْمَانِ)؟ قَالُوا: کُنَّا نَلْعَبُ فِیهِمَا فِی الْجَاهِلِیَّهِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ قَدْ أَبْدَلَکُمُ اللَّهُ بِهِمَا خَیْرًا مِنْهُمَا: یَوْمَ الْأَضْحَى، وَیَوْمَ الْفِطْرِ.» عون المعبود شرح سنن أبی داؤد، نگارش ابوالطیب محمد شمسالدین عظیمآبادی، چاپ دوم، جزء سوم، صفحه ۴۸۵-۴۸۶، المکتبه السلفیه، المدینه المنوره، المملکه العریه السعودیه، ۱۹۶۸٫
یعنی: «موسى فرزند اسماعیل از حماد و حماد از حمید و حمید از انس رضیالله عنه روایت مىکنند که گفت: زمانى که پیامبر (ص) وارد مدینه شد دید که مردم دو روزى داشتند که در آن دو مناسبت به بازى مىپرداختند. پیامبر فرمودند: «این چه روزهایى است؟» گفتند: ما در دوران جاهلیت در این دو روز به بازى و سرگرمى مىپرداختیم. پیامبر خدا در پاسخ فرمودند: «خداوند دو روز بهترى را جاگزین آنها کرده است: عید قربان و عید فطر».
محمد شمسالحق عظیمآبادى مؤلف عونالمعبود که از معروفترین شارحان سنن ابو داوود بوده و صد سال پیش در هندوستان مىزیسته، در شرح این حدیث مىنویسد: «زمانی که پیامبر اسلام از مکه به مدینه هجرت نمود، در مدینه مردم از دو روز تجلیل به عمل مىآورند که به باور شارحان حدیث یکى نوروز بود و دیگرش مهرگان. در قاموس آمده است که نوروز نخستین روز سال است و در روز مشهور نوروز که سال خورشیدى با آن آغاز مىگردد – همانطورى که در اول محرم سال قمرى شروع مى شود – آفتاب به برج حمل مىرسد. اما مهرگان در اول برج میزان مىآید (و بدینصورت) در مقابل نوروز قرار مىگیرد. هوا در نوروز و مهرگان معتدل مىشود و شب و روز با هم مساوى مىگردند و چنین برمىآید که دانشمندان پیشین علم فلک در زمان خویش، این دو روز را از همین جهت برای بازى و سرگرمى گزیده و سپس معاصرانشان به تقلید از حکیمان پرداختند؛ چون آن گروه را صاحبان عقل کامل مىدانستند، سپس پیامبران آمدند و آنچه را که حکیمان بنا کرده بودند، باطل اعلام نمودند. شارح سنن ابو داوود اضافه مىکند که اسلام این دو جشن را به دو عیدی تبدیل نمود که هم در دنیا و هم در آخرت برترى دارند. عظیمآبادى باز از طیبی نقل مىنماید که خوشى و سرور در این دو روز جایز نبوده و سپس از ابوحفص کبیر یاد مىنماید که گفته اند هرگاه کسی در این روز تخمى را به مشرکى به رسم تعظیم این روز تقدیم دارد، به خدا کفر ورزیده و عملش ضایع خواهد بود.»
حال توجه خواننده را به چند نکته جلب مىکنم:
نکته اول:
اگر به اسناد این حدیث نگاهى افگنده شود، به راویان ذیل برمىخوریم: موسى، حماد، حمید، و انس بن مالک. در جمع این چهار راوى دانشمندان رشته جرح و تعدیل در مورد حمید سخنانی گفته اند که باید بدان توجه نمود.
امام ذهبی در «سیر اعلامالنبلاء» چنین گفته است: حمید فرزند ابى حمید طویل، کنیهاش ابو عبیده بصرى بوده و در مورد اسم پدرش سخنانى گفته شده که مشهورترین آنها، تیرویه و زادویه و داور و مهران و طراحان و امثال آن بوده است. تولدش در سال شصتوهشت و از انس بن مالک و ثابتالبنانى و دیگران روایت نموده است و گفته مىشود که پدرش در سال چهلوچهار هجرى در کابل اسیر شده است. یحیى بن معین او را ثقه خوانده و ابن حبان و ابن حجر و نسایی و حماد و ذهبی و ابن خراش و گروهی دیگر گفته اند بیشتر احادیثى را که حمید از انس روایت نموده، آنها را از ثابت و یا هم قتاده شنیده، ولى هنگام روایت اسمى از آنها نبرده است. ابوداود از شعبه نقل مىکند که حمید از انس تنها پنج حدیث روایت نموده است، و ابو عبیده حداد روایتهاى حمید از انس را بیستوچهار حدیث مىداند.
آری! گروهی بزرگی از محدثان و دانشمندان رشته حدیث حمید را مدلس خوانده اند. تدلیس در لغت به معنای کتمان کردن و پوشاندن آمده است و مدلس به آن راوی حدیث گفته میشود که حدیثی را در حالى که از کسى نشنیده، آن را طورى روایت مىکند که شنونده و یا خواننده تصور مىنماید که گویا آن را شنیده است. خلاصه سخن اینکه: تدلیس مىتواند حدیثى را تضعیف نموده و در بسا موارد از اعتبار ساقط سازد.
ابن حجر در کتاب «التهذیب» از ابوبکر بردیجى نقل مىکند که روایات حمید به استثناى احادیثى که به صیغه «انس به من گفت» آمده، دیگرانش قابل احتجاج و استدلال نیستند. امام ذهبى مىگوید احادیثى که حمید از انس به صیغه «شنیدم» روایت نموده، قابل قبول اند. ابن حجر همچنان در «هدىالساری» مىنویسد که حمید در قسمت احادیثى که از انس روایت نموده است، تدلیس مىنمود. او در حقیقت آن احادیث را از ثابت و دیگران شنیده بود.
ابن حجر همچنان در «طبقاتالمدلسین» مىگوید که حمید کثیر التدلیس بود و حتا گفته مىشود که بیشتر روایات او از ثابت و قتاده بوده است و فراموش نباید کرد که قتاده خود نیز نزد گروهی از محدثان مدلس بوده است. ابن حجر، حمیدالطویل را در جمع مدلسان درجه سوم به شمار آورده و این گروه کسانى اند که به کثرت تدلیس شهرت داشته و امامان تنها به آن عده از روایات این دسته اعتماد نموده اند که در آن به صراحت گفته اند که گویا حدیث مورد نظر را خود شنیده اند. گروهى از دانشمندان طورى که ابن حجر نقل مىکند، حمید را به خاطر نزدیکىاش با دربار خلفا و سلاطین نقد نموده و عدالت و صلاحیتش را در امر روایت زیر سوال برده اند.
نکته دوم:
در متن این حدیث و در سخن پیامبر اسلام، ذکرى از نوروز و مهرگان نیامده است، بلکه همانطورى که مرحوم عظیمآبادى مىنویسد، این شارحان حدیث بوده اند که اشاره پیامبر را به نوروز و مهرگان معطوف دانسته اند. هدف عظیمآبادی از شارحان شاید ملا علی قارى باشد؛ در حالی که ملا علی قاری روایت دیگرى نیز دارد که مىتوان در امر جواز نوروز به آن استناد نمود. پرسش این است که آیا برداشت و تصور شارحى از یک متن، مىتواند اساس تحریم و تحلیل امری قرار گیرد؟
نکته سوم:
اگر این حدیث در مورد نوروز و مهرگان هم بوده باشد، باز ما به یک مشکل دیگر برمىخوریم. در اصول حدیث احناف اصطلاحی وجود دارد که آن را «عموم بلوا» مینامند. عموم بلوا به مسایلى اطلاق میگردد که به عموم مردم یک جامعه ارتباط مىگیرد؛ به این مفهوم که اگر در شهرى تنها یک نفر شهادت دهد که گویا هلال عید را دیده است، شهادتش قابل قبول نیست. و اگر فردى در نماز جمعه بیاید و به امام بگوید که ایشان به جاى دو رکعت یک رکعت نماز گذارده اند، و او یگانه نمازگزارى در جمع تمامى نمازگزاران باشد که چنین ادعایى کرده است، ولو که انسانی بسیار صادق و پرهیزگار هم باشد، بازهم سخنش اعتبار ندارد. در چنین حالاتى، امامان فقه حنفى معتقد اند که اگر حدیثى شهرت حاصل نکند و به تواتر نرسد، نمىتواند تا مرحله ثبوت یکحکمى ارتقا نماید که آن حکم پیوسته تکرار مىشود و به جمع بزرگى از افراد جامعه ارتباط دارد.
حنفىها میگویند که در همچو موارد، حدیثی که به زندهگى و عملکرد تمامى و یا بخش اعظم مکلفان جامعه ارتباط داشته ولی به شهرت و یا تواتر نرسیده است، این عدم شهرت و عدم تواتر بنیاد آن روایت را سست میسازد؛ زیرا به عملى ارتباط میگیرد که در سطح گستردهیى به وقوع میپیوندد. در همچو موارد، اگر حدیثى از سوى یک صحابى روایت شود، ولو که سند آن قوى هم باشد، بازهم نمىتواند اساس حرمت و یا وجوب امرى قرار گیرد. امام جصاص و کمال بنالهمام و گروه دیگرى از این بزرگان معتقد بودند که خبر واحد مربوط به مسایل عموم بلوا، تنها در مورد اباحت و استحباب قابل تطبیق بوده و نمىتواند امرى را حرام و یا واجب قرار دهد.
زمانى که پیامبر اسلام به مدینه هجرت نمودند، راوى این حدیث انس بن مالک، کودکی ده ساله بود. پرسش این است که در جمع هزاران صحابى پیامبر اسلام، آیا تنها یک نفر این حدیث را شنید و روایت نمود؟ و باز از جمع تابعین چرا حمید طویل یگانه شخصی است که این حدیث را روایت نموده است. سخن بر سر عدالت حضرت انس نیست؛ صحابى بزرگوارى که ده سال تمام در خدمت پیامبر اسلام بوده و بخش بزرگ میراث ادبی پیامبر را روایت نموده است؛ بلکه سخن بر سر این است که تجلیل سالانه و پیوسته یک جامعه از یک مناسبت، کاریست که به زندهگى فرد فرد آنها و تمامى اجتماع رابطه مىگیرد و احادیث مربوط به همچو مسایل، باید از سوى جمعى روایت شود نه یک فرد؛ همانطورى که اصولیها در بحث بلواى عام مطرح نموده اند.
ناگفته نباید گذاشت که یاران پیامبر در روایت احادیثی که رابطه به احکام داشته اند، حرصِ شدیدى از خود نشان مىداده اند که کتابهای فقه و احادیث احکام، شاهد این ادعا است.
Comments are closed.