احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۳ ثور ۱۳۹۲
هانیهالسادات رجبی / کارشناس ارشد فلسفه
هگل به دو نکتۀ اساسی که باعث به فعلیت نرسیدن این شکوفایی گردیده، اشاره میکند. ابتدا به اینکه در یونان بردهداری رواج داشته است (بردهها در آن روزگار، عدهیی از شهروندان دولتشهرهای یونانی بودند که از تمامی حقوق شهروندی و آزادیهای فردی محروم بوده و شهروندان جامعۀ یونانی از آنها برای انجام امور روزمرۀ خود استفاده میکردند) وجود بردهداری در یونان باستان دلیل بر این بود که همۀ شهروندان جامعۀ یونانی، بهطور یکسان از آزادی فردی و حقوق فردی بهرهمند نبودند و هگل این را یکی از دلایل عدم شکوفایی آگاهیِ تاریخی در این مرحلۀ تاریخی میداند.
دلیل دوم که شاید یکی از مهمترین دلایل باشد این است که یونانیان در آنروزگار در تمامی اموری که انجام میدادند، آزاد بودند و هیچگونه فرمانی از حاکمی مستبد، بر امور زندهگانیِ آنان سایه نیانداخته بود. گرچه این نشانگر سویهیی از آزادی فردی آنان بود، اما در این میان مشکلی هم وجود داشت؛ آنان تمامی امور را با توجه به سلسله عادات و رسوم متداولی که از زمانهای گذشته به آنان رسیده بود، انجام میدادند. پس آنان طبق عقل خود تصمیم نمیگرفتند و به این امور میپرداختند؛ زیرا رسوم و عاداتی که آنان بر حسب آن به امور خود میپرداختند، در پی اندیشۀ خود آنها بهدست نیامده بود. اندیشه و تفکر یکی از مراحل رسیدن به آزادی است که آنها از این مرحله دور مانده بودند. شاید به همین دلیل بود که آنان سقراط را، فقط به دلیل اینکه گفته بود «انسان به وسیله نیروی تفکر میتواند به شناسایی از خود و آزادی فردی برسد» همانند فردی مجرم که در مقابل عادات و رسوم متداول آنها ایستاده، محاکمه کردند. اما با این وجود سقراط و اندیشۀ او، نقطۀ آغاز تحول یونانیان و تکیۀ آنان بر عقل و آزادی فردی انسان شد. این همان راهی بود که پس از او، توسط متفکران دیگر (مانند افلاطون و ارسطو) دنبال شد.
او سپس به تمدن روم اشاره میکند؛ تمدنی که عدهیی دولتشهر، در لوای نظام حکومتی واحد به یکدیگر پیوند خورده بودند. در این نظام، برخلاف تمدن یونان و ایران، آزادی فردی به عنوان مبنای حقوق شهروندی به حساب میآمد. گرچه این آزادی، تنها به شکل حقوقی و صوری وجود داشت و شکل عملی آن توسط نظام حاکم موجود سرکوب میشد، اما تنها کشاکش دو نیروی حاکمیت و مردم برای دستیابی به این آزادی بود که این تمدن را از تمدنهای پیش از خود (ایران و یونان) جدا میکرد. شاید یکی از دلایل مهم وجود مکتبهای متفاوت فلسفی در آن روزگار، در این بود که فرد با وجود دارا بودن آزادی فردی درونی، از داشتن آزادیهای خارجی در درون جامعه محروم بود و حکومت برخلاف رویۀ ظاهری خود، این چنین آزادیهایی را به شدت سرکوب میکرد. از جملۀ این مکتبها میتوان به «مکتب رواقی»۲ اشاره کرد.
در اینجا هگل به جنبۀ دیگر وجود انسان، یعنی جنبۀ روحانیِ آن اشاره میکند و این مرحله را گام نخست و اصلی «خودآگاهی روحی»۳ قلمداد میکند. او بیان میکند هنگامی که انسان به این دوگانهگی میرسد و آزادی فردی او، که خواستار آن است، توسط حاکمیت موجود در درونش سرکوب میشود، وی به ناچار، به درون فلسفههای مطابق با وضعیت خود پناه میبرد و خود را در انزوا سرکوب میکند. اما اگر به این نکته توجه کند که شاخص قابلتمایز او با جانداران دیگر، همانا بُعد الهیِ وجود اوست، دیگر نیروهایی که در خارج از وجودش آزادی فردی او را سرکوب میکنند، در نظرش بیاهمیت میشوند؛ زیرا او این آزادی را در جهانی فراتر از جهان طبیعت جستوجو میکند.
در مسیحیت بُعد الهی انسان واجد اهمیت بالایی است، آنچنان که از دیدگاه مسیحیان، خود عیسیمسیح دارای دو جنبۀ الهی و انسانی بوده؛ از یکسو انسانی همانند دیگر انسانها و از جانب دیگر، پسر خداوند. بر اساس همین آموزههای مسیحی بود که مرحلۀ آگاهی دینی در تمدن روم، رو به جلو حرکت میکند و با تکیه بر این خودآگاهی دینی، اموری همانند بردهداری ـ که آزادی فردی انسانها را پایمال میکرد ـ از میان رفت و سعی بر جایگزینی فرامین الهی میشد. البته با توجه به برجسته شدن نقش مسیحیت در رم باستان، هگل بیان میکند این مسحیت، چیزی جز زهد و پرهیزکاری متظاهرانه نبوده و در اصل ریشههای این مسیحیت از پایبست سست بوده است. شاید این دوره در مسیحیت، یعنی آغاز سدههای میانی و حاکمیت کلیسا بر اندیشه و در درجات بالاتر ظلم و ستم آن، نمود بارزی از مسیحیت آن روزگاران باشد.
با طلوع خورشید رنسانس، مرحلۀ جدیدی از خودآگاهی تاریخی شکل گرفت؛ اما با نهضت اصلاح دین بود که این خودآگاهی به نقطۀ اوج خود رسید. هنگامی که چهرۀ تاریک سدههای میانی تنها با ظاهری از مسیحیت، رستگاری و رسیدن به پاداشهای اخروی را به بهای دنیوی میفروختند و روح معنویت را تنها در اجرای مراسمی تصنعی ذرهدره از میان میبردند، لوتر، کشیش آلمانی، به مخالفت با این انحرافها پرداخت و با عوض کردن چهرۀ مسیحیت، گام بلندی در راستای خودآگاهی دینی انسان برداشت. آنچنان که او هیچ مرجعی را والاتر از خود انسان برای رسیدن به آزادی فردی در سایۀ مسحیت و معنویت نمیدید.
نهضت اصلاح دین اعلام میدارد که هر موجود انسانی از زن و مرد، میتواند حقیقت و فطرت روحانی و معنوی خویش را تشخیص دهد و خود به رستگاری دست یابد. به هیچ مرجع بیرونی برای تفسیر صحف آسمانی یا به جای آوردن مناسک نیاز نیست. بالاترین مرجع داوری دربارۀ راستی و نیکی، وجدان فردی است (سینگر، ۱۳۷۹، ص ۵۵). هگل این دستاورد ارزندۀ نهضت اصلاح دین را، دستاورد قوم ژرمن میداند. البته هگل سراسر دورۀ تاریخی پس از سقوط امپراتور روم را گسترۀ جهان ژرمنی میداند.
به نظر هگل، اصلاح دین یکی از دستاوردهای قوم ژرمن و برخاسته از راستی و درستی و پاکدلیِ آن مردم است. در نزد او پاکی و دل عناصر بنیادی، نهضتِ اصلاح دین است که در آلمان به دست راهب آلمانی پاک و سادهیی بر پا شد و فقط در میان ملل ژرمنی ریشه دوانید. شاید دستاورد مهم دیگر پس از نهضت اصلاح دین، پایه نهادن شاخصهای عقلانی و عمل به آنها بهعنوان مبنایی کامل برای «انطباق با اخلاق اجتماعی و قانون» و برقراری آزادی راستی و نیکی در جهان باشد. میتوان دستاوردهای این عقلگرایی را عصر روشنگری و انقلاب فرانسه دانست، گرچه دورۀ وحشت انقلابی که نتیجۀ درک نادرست عقلگرایی (و بدتر از آن، عمل بدان) بود را به دنبال داشت، اما دستاوردهای درخشان آن، این سیاهی را دگرگون ساخت.
پینوشت:
۱٫ Caste
۲٫ Stoicism
۳٫ Spiritual Conciseness
منابع:
۱٫ اینوود، مایکل؛ ۱۳۸۸، فرهنگ فلسفیِ هگل، ترجمۀ حسن مرتضوی؛ مشهد: نیکا.
۲٫ سینگر، پیتر؛ ۱۳۷۹، هگل، ترجمه عزتالله فولادوند؛ تهران: طرحنو.
۳٫ هگل، گئورگ ویلهلم فردریش؛ ۱۳۸۱، عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت؛ تهران: شفیعی.
۴٫ هگل، گئورگ ویلهلم فردریش؛ ۱۳۷۸، عناصر فلسفه حق، ترجمه مهبد ایرانیطلب؛ تهران: پروین.
Comments are closed.