احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سارا محمد کمال/ 7 ثور 1393 - ۰۶ ثور ۱۳۹۳
مفهوم حافظه در قرن بیستم برای نخستینبار در آثار هالبواکس (Maurice Halbwachs) جامعهشناس فرانسوی و زیر عنوان «نظریۀ حافظۀ جمعی» وارد ادبیات آکادمیک شد. بنابراین خاستگاه این مفهوم، متعلق به دورۀ پساجنگ بوده و در طلیعۀ دوره پستمدرن قرار میگیرد.
صرف نظر از تأکید فرانسویها بر حافظه، به خصوص حافظۀ جنگ، ساخت یادمانهای جنگی متعدد، موزیمها و توریسم جنگ، یادمانهای سربازانِ گمنام و پیوند آن با تروما(trauma)ی شکست و اشغال فرانسه و کشتار وسیع سربازانِ آن در جبهههای ملی و بینالمللی در دوران جنگهای جهانی، علاقۀ آکادمیک به مفهومِ حافظه را باید نوستالژی انسانشناسان امریکایی دانست. جریانی که بوآس در امریکا پایهگذار آن بود، چهار حوزۀ انسانشناسی (فرهنگی، زیستی، باستانشناسی و زبان) را در پیوند با هم قرار داده و بر وحدت و همکاریِ چهار حوزه و توجه همۀ این حوزهها به «تاریخ» تأکید داشت. اما به نظرمیرسد سنت انگلیسی با پرچمداری رادکلیف براون، دست انسانشناسی را از دامان تاریخ، کوتاه کرده و آن را به ورطۀ نوعی حالزدهگیِ معلق و بیریشه کشاند و اسباب تفکیکِ چهار حوزه را فراهم کرد. در این زمینه مطالب فراوانی وجود دارد که در کتابهای تاریخ انسانشناسی قابل تدقیق است.
امروز حافظه را بدون تردید نه یک مفهوم، بلکه فرامفهوم میدانند و حتا از پارادایم شدنِ آن سخن میگویند. اما دلایل چنین اطلاقهایی به زعم نگارنده، چنین قابل توضیح است:
با بررسی گسترۀ مقالات، موسسات و نشریات مرتبط با حافظه در اروپا و مردمنگاریها و نیز علایق آکادمیک پژوهشگران و مدرسان در دانشگاههای امریکا، میتوان شاهد گرایش طیف متکثری از متخصصان به این حوزه بود: باستانشناسان، انسانشناسان، جغرافیدانان، روانپزشکان، روانشناسان، عصبشناسان و فارماکولوژیستها، مورخان و زبانشناسان.
این پژوهشگران معمولاً درحوزههای کلان زیر فعالیت میکنند:
روانپزشکی، زبان، جنگ و خشونت، فرهنگ مادی، زیست و عصبشناسی، باستانشناسی و در دورۀ متأخر مطالعات جنسیت و گرایشهای عملگرا (pragmatist) یا فعالان حافظه (memory activists) در نقطهیی متفاوت و حتا متقابل با نظریهپردازان حافظه که عدالت اجتماعی و حقوقی برای قربانیان جنگها، اقلیتها و… درحوزۀ کار آنها قرار میگیرد.
تنوع رشتههایی که به حافظه علاقهمندی نشان میدهند، معرف فرامفهوم (metaconcept) بودنِ آن است. ضمن اینکه تکمیل مجموعۀ فوق با مطالعات جنسیت و گرایشهای عملگرا به خوبی پارادایمی شدن آن را تصویر میکند. امروز این طیف پردامنه و پرکار، حافظه را در پیوند با مضامین زیر، موضوع پژوهشهای خود قرار میدهند: ملیگرایی، هویت و تشخص(personhood)، تداوم زمان، تروما، جنگ، اقلیتها، زنان و حافظههای زنمحور و مادرمحور، تاریخ شفاهی، یادآوری و فراموشی، تعاملات بین نسلی، سیاستهای فرهنگی، تنازع حافظهها، حافظۀ دولتی ـ حافظۀ مردمی، یادمانها و بناهای یادبود، مکانها و انباشت معنا، تکنالوژی وحافظههای فلاشی و سایبر و بالاخره اشیا و فرهنگ مادی.
در پایان باید گفت، گرچه ادبیات پژوهشی حافظه در مقایسه با مفاهیم و حوزههای علمی سلف خود، هنوز نوپا است و غنای نظری لازم را به لحاظ کمی و حجم آثار(و نه کیفی) به دست نیاورده، اما تبدیل آن به یک پارادایم و به دنبال آن، سازماندهی و تشکل هدفمند انبوه پژوهشگران با علایق گوناگون درون پارادایم و بالا رفتن سطح تحلیل در تحقیقات، از لنز پاردایم حافظه، امری نیست که برای آیندۀ نزدیک قابل پیشبینی نباشد؛ موضوعی که اینک امکان آن یا حتا تحقق یافت آن در حال حاضر، گاه در مقالات پژوهشگران مطرح میشود.
Comments are closed.