احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:بهرام محیی - ۱۶ ثور ۱۳۹۲
جان استیوارت میل، متفکر انگلیسی سدۀ نوزدهم، از برجستهترین نمایندهگان آموزۀ لیبرالی فایدهباوری (Utilitarism) است. آموزهیی که معیار در حوزههای اخلاق، سیاست و اقتصاد را در فایده میداند. بنیانگذاران این مکتب «جرمی بنتهام» (Jeremy Bentham) و «جیمز میل» (James Mill) پدر جان استیوارت میل بودند. آنان در آموزههای خود امر نیک و سودمند را یکی میدانستند. سودمند آن چیزی بود که در مقیاسی بالا خوشبختی ایجاد کند.
بنابراین مطابق آموزۀ آنان، هدف کنش انسانی باید ایجاد بیشترین حد سعادت برای بزرگترین تعداد ممکن از افراد جامعه باشد. فایده، مبنای همۀ فضیلتهاست و ارزشهای ما با سمتگیری به سوی لذت، تعیینشدنی است. از اینرو، اخلاق مبتنی بر وظیفه و ایدهآل کمال انسانی ممکن نیست.
جان استیوارت میل که از نظر فکری در مکتب «فایدهباوری» پرورش و رشد یافته بود، بعدها در آموزههای نخستینِ آن تجدید نظرهایی کرد و موضوع عدالت اجتماعی را به یکی از مهمترین مباحث سیاسی و اقتصادیِ خود تبدیل ساخت. باید یادآور شد که جامعۀ انگلستان در میانۀ سدۀ نوزدهم یعنی مقارن انتشار مهمترین آثار میل، پیشرفتهترین جامعۀ صنعتی در جهان بود.
جان استیوارت میل به موضوع عدالت در اثرِ خود تحت عنوان «یوتیلیتاریسم» (فایدهباوری) که در سال ۱۸۶۱ منتشر شد، میپردازد. وی در آغاز خاطرنشان میسازد که نوشتۀ او در خدمت فهم بهتر و قدرشناسی منصفانهتر از نظریۀ «فایدهباوری» و «خوشبختی» و اثبات آن به رشتۀ تحریر درآمده است. میل خوشبختی هر فرد را نعمتی برای آن فرد میشناسد و نتیجه میگیرد که بنابراین سعادت جمعی، نعمتی برای کل بشریت است و افزایش فایده و سعادت و لذت، معیاری اخلاقی برای رفتار انسانی محسوب میگردد. اما برای میل صرفاً کمیت این فایده یا خوشبختی تعیین کننده نیست، بلکه همچنین کیفیت و ساختِ آن نیز مهم است.
میل بر این نظر است که انسان دارای احساسات اخلاقی است که اگرچه طبیعی هستند، ولی همزاد انسان نیستند و باید آنها را از طریق تربیت پرورش داد. میل عدالت را نیز در زمرۀ چنین احساساتی میداند و آن را مبتنی بر «احساس وحدت با همنوعان» ارزیابی میکند. در فصل پنجم اثر یادشده و در بررسی پیوند میان «عدالت و فایده» خاطرنشان میسازد که احساس نیرومند و تصور ظاهراً روشنی که مفهوم عدالت با سرعت و اطمینانی بهطور غریزی یکسان به ذهن متبادر میکند، به نظر اکثر فیلسوفان نشانهیی از خصوصیتی درونی از واقعیت و برهانی برای آن است که امر عادلانه باید به صورت چیزی مطلق در طبیعت وجود داشته باشد، چیزی ذاتاً متفاوت از هرگونه صورت امر سودمند و به عنوان ایدهیی در مقابل آن. اما چه وجود احساس طبیعی عدالت را بپذیریم و چه آن را به عنوان سنجیداری نهایی برای رفتار درست به رسمیت بشناسیم، هر دو دریافت در واقعیت بهطور تنگاتنگی با هم پیوند دارند.
میل یادآور میشود که اخلاقشناسان وظایف اخلاقی را به دو دسته تقسیم میکنند: «وظایف اخلاقی ناکامل» و «وظایف اخلاقی کامل». دستۀ اول شامل وظایفی است که عمل کردن به آنها بر عهدۀ خود ما گذاشته شده است مانند بخشندهگی یا نیکوکاری. اگر چه چنین فضیلتهایی وظیفهیی اخلاقی محسوب میشوند، اما هیچکس نمیگوید که مشخصاً کجا و در مورد چه کسی باید اعمال گردند. اما دستۀ دوم شامل وظایف اخلاقی کامل است که باید آن را همواره و در مورد همهگان اعمال کرد.
میل عدالت را در این دستۀ دوم جای میدهد. برای او تبعیض قایل شدنِ میان افراد یکی از مظاهر بیعدالتی است. وی در توضیح تفاوت میان عدالت و فضیلتهایی چون سخاوتمندی و یا نیکوکاری، خاطرنشان میسازد که عدالت فقط به معنای آن نیست که کاری را که حق است انجام دهیم و از کاری که ناحق است پرهیز کنیم؛ بلکه عدالت آن چیزی است که هر کس میتواند در مقابل ما به عنوان حق اخلاقی خود مطالبه کند، در حالی که هیچکس نمیتواند نسبت به ما مطالبهیی حقوقی در زمینۀ سخاوتمندی و نیکوکاری داشته باشد.
میل با این توضیحات به این تعریف از مفهوم عدالت میرسد که عدالت نامی برای یک سری از قواعد اخلاقی است که نسبت به دیگر قواعد رفتار عملی، برای رفاه بشری مستقیماً تعیین کننده و از همینرو بهطور نامشروط تعهدآورتر هستند. میل «ادعای حق هر فرد در مقابل دیگران» را در چنین تعهدی بیان شده میداند و سرشت تصور از مفهوم عدالت را در آن بازمییابد.
به نظر میل در بافت احساس عدالت، نه فقط خرد، بلکه عنصری رانشی برای جبران و تلافی وجود دارد. این رانش، حق اخلاقیِ خود را از اهمیت فوقالعادۀ نوع فایدهیی که در میان است، کسب میکند. فایدهیی که در اینجا مطرح است، علاقه به امنیت در انسان میباشد. امنیت در نظر هر انسانی از همۀ علایق دیگر حیاتیتر است. انسان میتواند از بسیاری نعمات در جهان در صورت لزوم صرفنظر کند و یا آنها را با چیز دیگری مبادله کند، اما هرگز نمیتواند از امنیت چشمپوشی کند. زیرا فقط از طریق امنیت است که انسان میتواند از بدبختی در امان بماند. بنابراین، آن دستورات اخلاقی که آسیب رساندن انسانها به یکدیگر را ممنوع میکنند، نسبت به سایر دستورهای رفتاری که صرفاً برای حوزهیی از زندهگی درنظر گرفته شدهاند، از اهمیت بیشتری برای رفاه بشری برخوردارند، چرا که پیروی از آنها صلح را تأمین میکند. اگر پیروی از این دستورات به قاعده و تخطی از آنها به استثنا تبدیل نگردد، هر انسانی در وجود هر انسانی دیگر دشمنِ خود را میبیند. وظایف مربوط به اعمال عدالت نیز در اصل از همین دستورات اخلاقی برخاستهاند.
Comments are closed.