احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۳ ثور ۱۳۹۲
عزتالله فولادوند
اکنون ببینیم که لیبرالیسم در فلسفه چه معنایی دارد. مهمترین وجوه امتیاز لیبرالیسم فلسفی به این شرح است: ۱ـ در زمینۀ ارزشها، لیبرالیسم تعهد عمیقی به فرد و فردگرایی دارد؛ ۲ـ لیبرالها میگویند فرد باید در گزینش هدف و ادارۀ زندهگی آزاد باشد ولی اینجا یک اختلاف مهم پیش میآید. گروهی براین باورند که نبود زور و جبر و نبود مانع کافی است، که به آن آزادی منفی میگویند، و گروهی دیگر معتقدند که اضافه بر این باید فرد را برای استفاده از این آزادی و رسیدن به این هدفها پرورش داد و این وظیفۀ دولت است. سومین رکن لیبرالیسم برابری است که رالز به آن توجه وافر دارد. فیلسوفان لیبرال به برابری تعهد عمیق دارندـ البته ضرورتاً نه به معنای تساوی اقتصادی. تساوی مورد نظر آنها برابری ارزش ذاتی و اساسی یکایکِ انسانهاست. آنها میگویند همه باید به طور مساوی در طراحی و عملکرد نهادهای جامعه سهیم باشند. باید به همه کس در این زمینه که زندهگیاش را مطابق با صلاحدید و سلیقۀ خودش اداره کند، احترام برابر گذاشتـ البته تا جایی که حق آزادی دیگران را محترم شمارد. چهارم که شاید مهمترین وجه لیبرالیسم است، عقل فردی است. به نظر لیبرالها، آزادی اندیشه و بیان و عقیده و مذهب کافی نیست، بلکه قواعد و نهادهای سیاسی و اجتماعی باید در پیشگاه عقل فردی قابل توجه باشند؛ یعنی هریک از افراد در دادگاه عقل خودش هنگامی که سیاست یا نهادی را مورد محاکمه قرار میدهد، بتواند آن را تصویب و تایید کند.
هنگامی که به فلسفۀ رالز نگاه میکنیم اولین چیزی که جلب توجه میکند، این است که او با استفاده یکی از قدیمیترین تدابیر فیلسوفان لیبرال، یعنی نظریۀ پیمان اجتماعی، نظریهاش را بنا میکند: دو چیز همیشه مشغلۀ فکری فیلسوفان بوده است. یکی آنکه با توجه به تکیهیی که بر فرد و آزادی فردی و برابری افراد میشود، چهگونه باید از آنارشیسم و هرجومرج جلوگیری کرد و چه نهادی را باید به وجود آورد تا تعارض بین هدفهای فردی را حل کند تا زندهگی مدنی به مسیر آرام بیافتد؛ دوم، چه چیزی به این نهاد یا بنای سیاسی همدیگر که دولت گفته میشود، مشروعیت میبخشد. باید توجه داشته باشیم که لیبرالیسم مکتب اصلاحطلب است نه انقلابی. بنابراین، راهحلی که بگوید همهچیز را برمیاندازیم و بنای جدیدی از بنیاد درمیاندازیم، پذیرفتنی نیست. لیبرالیسم میخواهد وضع جدیدی به وجود بیاید که افراد بتوانند دربارۀ هدفها و مطالبات مختلفشان به سازش برسند و باهم در صلح و مدارا زندهگی کنند و سعادتشان به دست خودشان باشد.
تدبیری که فیلسوفان لیبرال، عمدتاً هابز، لاک و روسو و به مقدار محدودتر کانت برای حل مسالۀ تأسیس جامعۀ مدنی و مشروعیت بخشیدن به دولت اندیشیدند، این فرض بود که انسان در ابتدا در وضع طبیعی زندهگی میکرده. البته این وضع طبیعی فقط یک فرض است و مورخان و مردمشناسان چیزی مانند آن را کشف نکردهاند.
هابز و هیوم وضع طبیعی را جنگِ همه با همه توصیف میکنند که زندهگی در آن به تعبیر هابز، تنها و فقیر و نکبتبار و کوتاه است. لاک میگوید افراد در وضع طبیعی به حقوق یکدیگر واقفاند ولی سازوکاری برای احقاقِ حق وجود ندارد. کانت میگوید در وضع طبیعی توافقی در اینباره نیست که عدالت و حق اصولاً چیست. اما صرف نظر از این اختلافات، قدر مشترک این است که در وضع طبیعی قاعده و قانون نیست و چون قانون نیست و مرجعی برای اجرای قانون نیست، پس عدالت هم نیست. مردم برای اینکه از این وضع خلاص شوند، میان خودشان توافق میکنند و پیمان میبندند که هرکس از مقداری از آزادی بیحد و حسابی که دارد دست بردارد در ازای اینکه در امان زندهگی کند و به هدفهایش برسد. به موجب این پیمان مردم موافقت میکنند نهادی تأسیس شود به نام دولت که با رضایت و قبول آنها قوانینی وضع کند و به اجرا بگذارد و مهمتر از همه اینکه، به قول ماکس وبر، انحصار قوۀ قهریه در دستِ او باشد. هم مشروعیت دولت و هم ضرورت اطاعت از قوانین و دستورهای حکومت از این پیمان اولیه سرچشمه میگیرد. چون از آن پس هم قانون، قانونی است که خودمان اطاعت از آن را الزامی کردهایم و هم مأمور اجرای قانون، خود ما هستیم. حال با این مقدمات برویم بر سر فلسفۀ رالز.
رالز میگوید فرض کنید عدهیی نشستهاند و میخواهند پیمان اجتماعی جدیدی ابداع کنند که اساسِ آن بر انصاف باشد، یعنی عدالت در جامعۀ آنها به معنای انصاف باشد. به چنین وضعی رالز میگوید موقعیت اولیه. آن دو اصلی که مردم همه برآن موافقت میکنند بدون توجه به وضع و موقعیت و شرایط خود، یکی این است که هر کسی باید محقِ برخورداری از بیشترین آزادی سازگار با همان مقدار آزادی برای دیگران باشد؛ دو، نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی فقط باید تاحدی روا باشد که الف: بتوان عاقلانه انتظار داشت به نفع همه باشد و ب: نابرابریها به سمتها و مقاماتی تعلق بگیرد که به روی همه باز باشد. نخستین کتاب بزرگ رالز «نظریهیی در باب عدالت« در ۱۹۷۱ منتشر شد و عقیده بر این است که مهمترین کتاب در فلسفۀ سیاسی و احیاناً فلسفۀ اخلاق در ۶۰ سال اخیر بوده است. نظریۀ »عدالت به مثابه انصاف« در آن کتاب آمده ولی بعد رالز رفته رفته متوجه برخی اشکالات در آن نظریه شد و در ۱۹۹۳ کتاب دیگری منتشر کرد به نام »لیبرالیسم سیاسی« که به عقیدۀ صاحبنظران حتا از کتاب قبلی مهمتر است و در آن سعی کرده آن اشکالها را مرتفع کند. پرسش کلیدی رالز در کتاب اخیر این است که برای تحقق ارزشهای بنیادین دموکراسی، یعنی آزادی و برابری همۀ شهروندان، نهادهای اساسی جامعه باید چه ترتیبی داشته باشند که هم عادلانه و هم عملی باشد. یکی از عناصر اصلی در تصور رالز از آزادی این است که دولت عدالتپرور تا حد امکان از تحمیل هر عقیدۀ واحد در باب هدف و معنای زندهگی به شهروندان خودداری کند. به اعتقاد او، جامعه باید به حکم عدالت راه تساهل، مدارا و کثرتگرایی یا پلورالیسم در پیش بگیرد و تا جایی که مردم مقتضیات عدالت را محترم بشمارند، در تعقیب هدف زندهگی، آنان را آزاد بگذارد.
Comments are closed.