پیوند اساسیِ خیابان با تفکر

گزارشگر:مهدی ملک - ۱۴ جوزا ۱۳۹۲

یکی از اصطلاحاتی که والتر بنیامین ـ با وام گیری از بودلر ـ در «پروژۀ پاساژهای پاریس» به توصیف ِ آن می‌پردازد، مفهومِ فلانور (Flaneur) است. فلانور ـ که در فارسی به پرسه‌زن هم ترجمه شده است ـ کاراکتری در دل یک جامعۀ بورژوایی است که در میان خیابان‌ها مدام در حال پرسه زدن است. اگر چه درون چنین جامعه‌یی زنده‌گی می‌کند، اما به نوعی به مناسبات اجتماعی و فرهنگیِ آن تن نمی‌دهد و به بیان بنیامین، «در آستانۀ ورود به شهر به منزلۀ طبقۀ بورژوا باقی می‌ماند». از دید بنیامین، فلانور تنها در بطنِ یک منظومۀ تاریخی و فرهنگی تعین می‌یابد. منظومه‌یی متشکل از کافه‌ها، پیاده‌رو‌ها، پاساژها و البته تودۀ جمعیتِ شهری. فلانور نمونۀ گویای شکل مدرنِ تجربۀ زیستی در کلان‌شهرهاست.
پرسه به مثابۀ یک دالِ تهی
یکی از مفاهیم اساسی در گذر از مناسبات سادۀ جماعت‌های روستایی (Gemeinschaft) به تناقض‌ها و پیچیده‌گی‌های ذاتی زنده‌گی در متروپل‌ها، (Gesellschaft) به وجود آمدنِ شکلی از کارکردگرایی‌ست که در آن با اصل تقسیم کار اجتماعی (دورکیم)، هر فرد درون چارچوب وظیفه‌یی خاص به شکل آرایه‌های یک ماتریسِ کلی عمل می‌کند. اول بار این جورج زیمل بود که در مقالۀ «کلان‌شهر و حیات ذهنی» کوشید تا پیوند میان زنده‌گی در کلان‌شهر و سرگردانی و اضطراب را شرح دهد. زیمل با تکیه بر چیره‌گی مادی‌گرایی، بر ساحت ذهنی انسان ِشهری، دل‌زده‌گی را حاصل نوعی دوپاره‌گی میان تعلق به گروه های نخستین (خانواده، مذهب و…) و الزامات گروه‌های دومین (تجاری، شغلی، انجمن و…) می‌داند. نکته‌یی که تجسم ادبی سویۀ تراژیکِ آن را کافکا در داستان مسخ به خوبی نشان می‌دهد. اما سبک زنده‌گی فلانور چه‌گونه در تقابل با این ویژه‌گی‌های ذاتی شهر مدرن قرار می‌گیرد؟
کاراکتر ِ پرسه‌زن، به کاری که باید هر روز سر ِ ساعت معین در آن حاضر شود، تن در نمی‌دهد و این راه خلاصی او از مناسباتِ بر مبنای مبادله است. اگر این نکتۀ هوشمندانۀ بنیامین که شیوۀ زنده‌گی پرسه‌زن، زیرساختِ شخصیت‌پردازی در داستان‌های کارآگاهی است را در نظر گیریم، مثال شخصیت شرلوک هلمز در داستان‌های کانان دویل جالب توجه است که چه‌گونه کار کردن از داشتن شغل به منظور کسب درآمد جدا می‌شود.
پرسه‌زن در نفسِ پرسه‌زنی‌اش هم انگیزه‌یی برای لذت بردن از دیدن مناظر (در تقابل با گشت‌وگذار توریستی) یا احیاناً خرید‌ کردن نیست. پرسه زدن ِ او مانند دالی‌ست که همواره باید تهی بماند (تجربۀ نه چندان خوشایند پرسه‌زن وقتی در حین راه رفتن‌هایش با فردِ آشنایی برخورد می‌کند، از نتایج احتمالی همین مسأله است؛ زیرا همین دیدار تصادفی، باعث اشغال مکانِ دالی می‌شود که باید خالی بماند) در صورتی که زنده‌گی شهری، اغلب برای شهروندانش نوعی کارکرد مسیری تعیین می‌کند (رفتن، همواره برای رسیدن به خانه، محل ِکار، دیدار یک دوست، خرید و… است). در سینمای دهۀ ۱۹۶۰ اروپا ـ که اغلب به عنوان سینمای مدرن از آن یاد می‌شود ـ این الگوی پرسه‌زدن به عنوان موتور پیش‌برندۀ پیرنگ ـ در قیاس با الگوی روایتِ علی و معلولی و کارکردگرای سینمای کلاسیک ِ امریکا ـ بارها تکرار می‌شود که به عنوان نمونه می‌توان به پرسه زدن‌های کاراکترهای فیلم‌های آنتونیونی که نقش آن‌ها را مونیکا ویتی بازی می‌کند، اشاره کرد.

پرسه به مثابۀ گره‌گاهِ نگاه و تفکر
شهر به عنوان تجسد مادی مدرنیته، عرصۀ نمایش ِ انبوهی از ناسازه‌های اجتماعی است .در واقع ماهیتِ پارادوکسیکال شهر به مثابۀ نمایش تعارضات طبقاتی، عرضه و سرکوبِ میل و… در تجربۀ نگاه ِپرسه‌زن است که می‌تواند به خلق ایده بیانجامد. این‌جا برخلافِ معنای تثبیت شدۀ واژه‌ها، همین قدم زدن بر سطح و رویۀ شهر است که تجربۀ سهیم شدن در این ماهیت پارادوکسیکال را فراهم می‌آورد (یکی از ویژه‌گی‌های طی مسیر با متروها، دیده نشدنِ همین تعارضاتِ شهری است آن‌جا که بالا و پایینِ شهر را تنها از روی اسامیِ ایستگاه‌ها می‌توان تشخیص داد).
بسیاری از متفکران مدرن بر پیوند اساسیِ خیابان با تفکر تأکید کرده‌اند. مارشال برمن در «تجربۀ مدرنیته» فضای آشوب‌ناک و سویه‌های آنتاگونیستی شهر را این‌گونه تعریف می‌کند: «احساس گرفتار شدن در گردابی که در آن امور واقع و ارزش‌ها می‌چرخند و منفجر و تجزیه و دوباره ترکیب می‌شوند، شکی عمیق در مورد آن‌چه اساسی و ارزش‌مند و حتا واقعی است. شعله کشیدن رادیکال‌ترین امیدها و در عین حال انکار همان امیدها». این فضای تناقض‌آمیز و درهم‌ریخته که خود را به نگاهِ پرسه‌زن تحمیل می‌کند، به شکلی دیالکتیکی می‌تواند نگاه را به معرفت سوژه پیوند دهد. به بیان دیگر، تعارضات طبقه‌یی، ساختمان‌ها و برج‌ها، پاساژها و مدها و… به شکل نوعی میانجی ناپدید شونده (Vanishing Mediator) می‌توانند برسازندۀ تفکر برای سوژه‌یی که فقط پرسه می‌زند، باشند.
نکتۀ اساسی این است که این امر تنها می‌تواند برای یک پرسه‌زن حاوی این تأثیر باشد، چرا که اساساً منظر سوژه، چه‌گونه پدیدار شدنِ ابژه را ممکن می‌کند. حقیقت، امر واقعیِ هم‌بستۀ هر پدیدار، از دل تغییر منظر رخ می‌نماید، هنگامی که حین نگاه به ابژه‌یی واحد، نوعی تغییر منظر انجام می‌گیرد، نوعی تنش میان چه‌گونه‌گی پدیدار شدن آن سربرمی‌‌آورد؛ به بیان دیگر، نوعی شیفت و جابه‌جایی سوبژکتیو، موجب تغییری هستی‌شناختی در خود ابژه می‌شود و تفاوت حداقلی ابژه را آشکار می‌سازد. در نهایت، اساساً آن‌چه این تفاوت حداقلی و شکاف را در ابژه وارد می‌کند، خود این واقعیت است که سوژه به ابژه نگاه می‌کند. نگاه سوژه، در هیأت نوعی شکاف، در ابژه لحاظ شده است و آن‌چه مانع از انطباق ابژه با خودش می‌شود، نگاه سوژه است که به طور ابژکتیو در ابژه وجود دارد. برای نمونه، فروشگاه تنها هنگامی می‌تواند به واقع چیزی بیشتر از فروشگاه باشد که هدف خرید کردن و تفریح و … نباشد(بدون هیچ کارکردی باشد).
پرسه به مثابۀ یک جزیرۀ امن درون امر کلی
شاید یکی از مهم‌ترین مسایل دوران مدرنیته، تنش میان حفظ حریمِ خصوصی (فردگرایی) و احساس هویت از طریق پیوند خوردن با امر کلی (جامعه) است. اگر چه فردگرایی و حفظ حریم خصوصی، یکی از دستاوردهای جامعۀ نو به حساب می‌آمد، اما حوادث نیمۀ اول قرن بیستم نشان داد که چه‌گونه احساس هویتی که فرد از امنیت ِدرون امرکلی به‌دست می‌آورد، می‌تواند افراد را حولِ مرکزیت فاشیسم جمع کند، بنابر‌ین مسالۀ اساسی، راه رفتن بر روی این مرز باریک است.
اما لذت پرسه‌زن، همین حفظ ساحتِ خصوصی و فردی در دل جمعیت شهری است. کاراکتر پرسه‌گرد می‌تواند حضور در امر کلی با حفظ ِجزیرۀ‌‌ امن ساحت خصوصی‌اش را تجربه کند. احساس امنیتِ حضور در میان تودۀ جمعیت، به شکلی با بی‌کارکردی و عدم مداخله در مناسباتِ اجتماعی با دیگران مضاعف می‌شود. او می‌تواند با این توهم که عضوی از کلیت شهری است، به شکلی دیالکتیکی استقلال ساحتِ خصوصی را با امنیتِ میان جمع بودن برسازد.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.