احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد هارون مجیدی - ۰۲ سرطان ۱۳۹۲
استاد حیدری وجودی از عارفشاعرانِ فرهیختۀ این روزگار است که از سالهای درازی به اینسو، از دریچۀ عشق، به زندهگی و هستی نگریسته است. این شاعر فرزانه، هفتادوچهار سال پیش از امروز در دهکدۀ شصتِ رُخه از توابع ولایت پنجشیر چشم بهجهان گشوده است. آموزشهای ابتدایی و مکتب را تا صنف ششم در زادگاهش پی گرفته و در سال ۱۳۳۳ خورشیدی به کابل آمده و در این شهر زندهگی را با شرایط تلخوشیرینِ آن سپری کرده است. برای انجامِ یک گفتوگوی کوتاه نزد او رفتیم، او با جبینی باز ما را به حضور پذیرفت و حوصلهمندانه به پرسشهایمان پاسخ داد.
استاد گرامی سپاس از اینکه وقتِ خود را در اختیار روزنامۀ ماندگار قرار دادید.
در نخست بگویید: چرا شاعر شدید، طیِ این سالها چه فعالیتهایی انجام دادهاید و چه تعداد از آثارتان تا به حال نشر شده است؟
در حقیقت خودم هم نمیدانم که چرا شاعر شدم، اما با توجه به سببها و انگیزههایی که در این عالم وجود دارد، باید بگویم که در زمستان ۱۳۳۱خورشیدی که از صنف پنجمِ مکتب ابتداییۀ رُخۀ پنجشیر فارغ شده بودم، خوابی دیدم که در مورد جزییاتِ این خواب چیزی گفته نمیتوانم، اما در همان عالم رویا نخستینبار این مصرعِ «چه بودی، رو نمودی، دل ربودی بیدلم کردی» از طبعِ من بهظهور پیوست. بعد از همان رویا، ذوق و شوقِ سُرایش شعر بر باطنِ من غلبه نمود.
محور، انگیزه و میزان فکریِ من به هر رنگی که بود، محبتِ همان شییی بود که در عالمِ رویا دیدم و از نظرِ من غایب شد و از من دور رفت که از همان زمان تا به امروز، من در پی همان مطلوب یا گُمشدهام هستم و متأسفانه آن را به رنگی که عشق اقتضا میکند نیافتهام. از سوی دیگر نتوانستهام با داشتن جانمایۀ حسابی زندهگی کنم و از این نقدِ بیتکرار عمر بهویژه دورۀ جوانی که فصلِ شدن و رسیدن است، استفاده نکردم که در بیتهای فراوانی از این تأثر و پشیمانیِ خود یادآور شدهام؛ مانند این بیت از یک غزلم:
از بس که در این کوه و کمر هرزه دویدیم
از پــای فتــادیم و به جایی نرسیـــدیـم.
بعد از فراغت از صنف ششمِ مکتب رُخۀ پنجشیر به کابل آمدم؛ چون در آنزمان فقط دو مکتبِ ابتداییه در پنجشیر بود؛ یکی در رُخه و دیگری در بازارک. اما در کابل نیز ـ نه خوشبختانه میگویم و نه بدبختانه ـ بر اثر حالی که دامنگیرِ من بود، تحصیلات رسمیِ خود را ادامه داده نتوانستم.
در همان اول که به کابل آمدم، با مولانا صاحب خالمحمد خسته، صوفی صاحب غلامنبی عشقری، شایق جمال، ملکالشعرای وقت عبدالحق بیتاب آشنا شدم. از این میان، مولانا صاحب خالمحمد خسته، در نقد و اصلاح اشعارِ من توجه بیشتری داشتند.
پس از آن، به خدمت زیرِ بیرق رفتم. بنا بر معاذیری که داشتم و پیشتر بیان کردم، یعنی حالت معتدل و عادی را در سه سال و چند ماه دورۀ سربازی نداشتم و دورۀ سربازی را که دو سال بود، در چند ماه کم، شش سال سپری کردم و در هفتۀ اول ماهِ عقرب ۱۳۴۲خورشیدی، ترخیصِ خود را بهدست آوردم. پس از آن، سه ماه زمستان را در دهکدهام در پنجشیر بهسر بردم و در شروع سال دوباره کابل آمدم و بر اثر توجه بعضی از دوستانِ شاعر و نویسنده که در آنزمان مطرح بودند، به حیثِ محرر در انجمن شعرای افغانستان ـ که در چوکاتِ وزارت معارف قرار داشت ـ شامل وظیفه شدم. این انجمن پس از سه ماه لغو شد. اگر این انجمن لغو نمیشد، من از وجود نویسندهگان و شاعرانی که در این انجمن بودند، استفادۀ بسیار میکردم ـ که چنین نشد.
از اول اسد ۱۳۴۳خورشیدی تا امروز بهحیث کارمند در ریاست کتابخانههای عامه، متصدی بخش جراید و مجلات میباشم. در ضمن عضوِ موسسین کانون دوستداران مولانا و معاون این کانون، رییس بنیاد غزالی، عضو رهبری انجمن نویسندهگان افغانستان، عضو موسسین بنیاد فرهنگ افغانستان، رییس کانون ادبی سیمرغ و… نیز بودهام. اما هیچگاه کتابخانه را رها نکردم و این مسوولیتها را هم به این خاطر قبول کردم که روزانه فقط یک یا دو ساعت از وقتم را میگرفتند.
تا حال چهارده عنوان از کتابهایم از سال ۱۳۴۹ به اینطرف چاپ و نشر شده است: عشق و جوانی، رهنمای پنجشیر، نقش امید، با لحظههای سبز بهار، سالی در مدار نور، سایۀ معرفت، صورِ سبز صدا، میقات تغزل، ارغنون عشق، غربت مهتاب، شکوه قامتِ مقامت، رباعیات و دوبیتیها، آوای کبود، لحظههای در آب و آتش، دل نالان گزیدۀ اشعار صوفی عشقری، از خاک تا افلاک عشقـ دیوان صوفی عشقری.
در پهلوی اینها، بیش از شصتوچند مقاله در ارتباط با عرفان و ادبیاتِ عرفانی نوشتهام که در نشریات مختلف به نشر رسیدهاند. اگر آنها را بتوانم با تجدید نظر تدوین کنم، کتاب خوبی میشود.
مدت چهار سال است که روی نشر دیوان اشعارم کار میکنیم، اما آنچنانی که باید، آماده نشده است. در این روزها آقای وحید وارسته با محبتی که دارند، ویرایشِ این دیوان را بهدوش گرفتهاند، اما این کار آسانی نیست تا به این زودی آمادۀ چاپ شود.
در پهلوی این، با همکاری و همدلی چند تن از شعرا و نویسندهگان بزرگ ما، عُرس حضرت مولانا را میگرفتیم و هنوز هم میگیریم.
کانونی را زیرِ نام دوستداران مولانا ایجاد کردیم که اعضای این کانون، استاد واصف باختری، مرحوم نیلاب رحیمی، مرحوم داکتر جاوید و … بود که در این چوکات کارهای خوبی را انجام دادیم.
این کانون وسیلۀ رشد استعدادهای نسل جوان بود، بهطور مثال مرحوم عبدالقهار عاصی. برای رشد جوانانِ مستعد زمینهها را مساعد ساختیم. در چوکات این کانون، مجلهیی بهنام نای هم نشر میشد و ما هر یک وظیفۀ مشخصی داشتیم؛ وظیفۀ من در حد توانم تدریس مثنوی شریف و خواندن آثار بیدل بود، وظیفۀ استاد باختری شرح و تدریس ادبیاتشناسی بود.
این کانون تا سالهای هفتاد ـ هفتادویک فعال بود و پس از آن، از میان رفت. اعضای این کانون مهاجر شدند و به هر طرف رفتند، مجله هم دیگر چاپ نشد؛ ولی تنها تدریس مثنوی شریف چندینسال است که ادامه دارد. این کار از هفتۀ اول عقرب ۱۳۸۶خورشیدی دوباره آغاز یافت و حال به دفتر ششم مثنوی شریف رسیدهایم و این درسها در روزهای دوشنبه و چهارشنبه، ساعت دو و سی دقیقه آغاز میشود و در حدودِ یک ساعت دوام میکند. در کنار این، بیش از یکونیم سال است که متنِ چهار عنصر بیدل را هم میخوانیم.
از ابتدای شاعریتان تا امروز چه تغییرات و دگرگونیهایی را در زمینۀ سرایش تجربه کردهاید؟
شکی نیست پس از اینکه انسان به کاری آغاز میکند، با توجه به کوشش و تلاشی که انجام میدهد، روز به روز بهتر میشود و باید هم بهتر شود؛ چه از نگاه شکل و تصاویر و اینها.
با توجه به اولین کتابی که زیرِ نام «عشق و جوانی» از من چاپ شد، دیده میشود که سرودههایم از مکتب هندی تأثیر گرفته است. با توجه به «نقش امید» کتاب دیگری که از من چاپ شد، دیده میشود که تفاوتهای زیادی از حیثِ شکل و محتوا در سرودههای من بهمیان آمده است.
در «لحظههای سبز بهار» کتاب دیگرم که از طرف انجمن نویسندهگان افغانستان به نشر رسید و کتابهای دیگرم که در داخل و بیرون از کشور نشر شدهاند، میبینیم که از هر لحاظ تغییرات زیادی در نحوۀ کار و سرایشِ من به میان آمده است.
در پهلوی نشر دیوان، کار دیگری هم آمادۀ چاپ دارید؟
یک مجموعه از سرودههایم که برخی از آنها در دیوان هم آمده است، زیرِ نامِ «نای شکستۀ زمان» آماده است که میخواهم آن را چاپ کنم.
به شعر امروز چه نگاهی دارید؟
در سالهای اخیر جوانهایی که دارای استعداد و قابلیتِ فوقالعاده هستند، در بلخ و هرات و کابل شعر میسرایند. این جوانها برای بهتر شدنِ کارِ خود بسیار تلاش میکنند؛ یعنی جوانهای کوشا و امیدوارکنندهیی هستند که شعر را دقیق میدانند و درست مینویسند.
یکی از لازمههای خوب شاعر شدن این است که باید زیاد مطالعه کرد. کسی که میخواهد در حوزۀ زبان فارسی شاعر شود، باید از رودکی تا به امروز آثار شعرا و نویسندهگان را دقیق مطالعه کند و آگاه باشد که با شناخت آثار آنها، میتواند شاعری خوب باشد. در پهلوی دیگر، جوانانی هم هستند که شعر میگویند و در قسمت بهتر شدن شعرِ خود تلاش نمیکنند که اگر اینگونه ادامه بدهند، چیزی عایدشان نمیشود.
همچنان نظرم این است که هر شاعری باید یک محوریت داشته باشد و یک نظام مشخص فکری را با آگاهی از فرهنگ اسلامی و ملّی و تاریخیِ خود گزینش نماید. در غیر آن، هر کار بدون پشتوانه و ریشه، به «شمع تصویر» شبیه است که دیری نمیپاید و زود از میان میرود و زمان و مردم آن را نمیپذیرند.
جای خالی انجمن یا چتری مانند انجمن نویسندهگان افغانستان را که در گذشته وجود داشت، چهقدر احساس میکنید؟
در حال حاضر انجمنی برای شعرا و نویسندهگان بهمانند گذشته وجود ندارد و اگر چیزی هم وجود دارد، تنها بهنام است.
در گذشته با ایجاد انجمن نویسندهگان، کارهای خوبی مطابق به خطوط فرهنگیِ ما صورت گرفت؛ آنهم به این خاطر که بخشهای گوناگونی وجود داشت، مردمان توانمندی وجود داشتند و کار و فعالیتِ بسیار انجام دادند که از آن چشمپوشی کرده نمیتوانیم.
در سالهای گذشته جهت راهاندازی دوبارۀ این انجمن شخصاً تلاشهای فراوان کردم؛ زمینههایی مساعد شد و با دلایلی که داشتم حتا به رییسجمهور گفتم که باید یک انجمن یا یک شورای بسیار قوی فرهنگی با عضویتِ اشخاصی آگاه، دلسوز، منصف و بدون تعصب بهوجود بیاید تا کاری برای پاسداری از خطوط فرهنگِ ما در این روزگار بحرانی و فاجعهانگیز انجام گیرد. ایشان در اینباره دستوراتی دادند، اما کاری را که ما میخواستیم، صورت نگرفت.
میشود در یک جمله بگویید، کتابخانه برای شما چه مفهومی دارد؟
اگر از من بپرسند که «خاطرۀ خوشِ تو در زندهگی چیست؟» میگویم تمامِ چهلوهشت سال عمری که از من در همین کتابخانه سپری شده، خاطرۀ خوش زندهگیام است، زیرا یگانه وظیفۀ دلخواهِ من بوده است.
در زمانهای مختلف زمینههای شغلیِ گوناگونی برایم مساعد شده، اما من همواره بودن در کتابخانه را ترجیح دادهام و بسیار هم خوش هستم، و هیچگاه از فلک و زندهگی شکوه نکردهام و نمیکنم. از بیستوپنج سالگی تا حال اینجا کار میکنم و میپندارم که غنیترین انسان روی زمین هستم.
گاهی هم خاطراتِ خود را نوشتهاید؟
آثار من بازتابدهندۀ خاطراتم هستند که آنها را با واژهها در ظرفِ شعر و غزل ریختهام و کسی که آنها را بخواند، در واقع خاطرات زندهگانیام را خوانده است.
سپاس از مهربانی و حوصلۀتان
از شما هم سپاس.
Comments are closed.