احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۰ سنبله ۱۳۹۲
نویسنده: رابرت استکر
مترجم: علی ثباتی
بخش سوم و پایانی
۵٫ مخالفتها
اینک برخی مخالفتها با ایدۀ ادبیات به مثابۀ نوشتار مخیل، بهطور عام، و اصل طبقهبندیِ من از آن را، به طور خاص، بررسی خواهم کرد. نه همهگی اما بعضی از این مخالفتها در صدد آناند که اصل مورد نظر را تعدیل کنیم.
نخست بگذارید به مخالفتی متداول با رویکردی که در اینجا بهکار رفته است، توجه دهم که در تباین با روایت ویژۀ من از این رویکرد نیست. همسان دانستن ادبیات و هنر نوعاً منجر به این شده است که ادبیات صرفاً بر حسب ارزشهای زیباییشناسیک تعریف بشود. همانطور که روبرت شولز مدعیست، «به محض اینکه چنین انگارهیی از هنر مجال بروز یابد، تمامی آن جنبههایی از ادبیات که آموزنده یا شناختی محسوب میشوند همچون امری ناسره نگریسته خواهند شد.»۱۲ این مخالفت بهخوبی میتواند علیه مفهوم ادبیات به مثابۀ کاربست در نزد لامارک و اولسن به کار رود. با شولز موافقام که این انگارۀ هنر، مفهومی تحریفشده از ارزش ادبی را به دست میدهد. به هر شکل، از آنجایی که باور دارم این انگارۀ هنر مفهومی تحریف شده از ارزش هنری را، به طور عام، بهدست میدهد، از سر راستی و درستی اصلی را عنوان خواهم کرد که به وضوح از چنین نقیصهیی گزندی نمیبیند.
آنچه در حکم مخالفتی با تعریفِ من میتواند باشد، داعیهییست که برخی نویسندهگان عنوان میکنند ناظر بر اینکه هیچ مجموعۀ یگانهیی از خصوصیتها نیست که ادبیات بر مبنای آن ارزیابی شده باشد. بنا به نظر تری ایگلتون، هرچند ادبیات را میباید مبتنی بر ارزشها تعریف کرد، نوشتاری که به مثابۀ ادبیات ارزیابی میشود، از منظری تاریخی متغیر است، و از همین روی نمیتواند به آن شیوهیی که اصل منظور نظر من پیشنهاد میکند، احراز شود.۱۳ ایگلتون ادبیات را صرفاً نوشتاری میداند که ما برایش ارزش قایل شده یا به خوبوبدِ آن معتقدیم. این نگرش بهوضوح رهاوردی ندارد، چراکه برای برخی پارههای بهخصوصِ نوشتار قایل به ارزش میشویم، مثلاً مقالهیی در [مجلۀ] «طبیعت» یا «گزارش مصرفکننده»، بیآنکه ارزشداوری ما آنها را به ادبیات مبدل کند. یکی از راههای متداول برای حفظ داعیهیی چون داعیۀ ایگلتون این است که تمایزی قایل شویم بین نوشتاری که از برای خودش ارزیابیاش میکنیم و نوشتاری که بهخاطر کارکردی که اجرا میکند، و بعد این دعوی را پیش نهیم که ادبیات نوشتن زیر مقولۀ نخست است. با این حال، ایگلتون این داعیه را رد میکند که ما ادبیات را از برای خودش ارزیابی میکنیم، و من با ردّی از این دست همنوایم. این امر یکی از سرچشمههای نظرگاهِ مخدوش دربارۀ ارزش هنریست که هماینک تلویحاً از آن یاد شد. به نظر بسیاری از نظریهپردازان، بدیهی مینموده است که ارزشِ شناختیِ ادبیات، شکلی از ارزش ابزاری آن است؛ در حالی که ارزیابی ادبیات بهخاطر ارزش زیباییشناسیکش همان ارزیابی ادبیات از برای خودش است. متأسفانه روشن نیست که ارزش زیباییشناسیک خودْ غیرابزاری باشد. بسیاری از آنانی که چنین داعیهیی دارند، ارزش زیباییشناسیک را مطابق با ظرفیتی برای به دست دادنِ تجربۀ زیباییشناسیک تعریف میکنند و به دست دادن تجربۀ زیباییشناسیک، اگر چنین چیزی هرگز در میان بوده باشد، خود یک کارکرد است.
اگر بناست ادبیات را مبتنی بر ارزش تعریف کنیم، مبتنی بر برخورداری از خصوصیتهای قابل ارزیابیِ ویژه، موجهتر تعریف خواهد شد. نباید صرفاً ادبیات همچون نوشتاری تعریف شود که ارزیابیاش میکنیم. بلکه باید به عنوان نوشتاری تعریف شود که بهخاطر [برخورداری از خصوصیت] F، G یا H بودناش به ارزیابی آن برمیآییم. در این صورت، میتوانیم این داعیۀ ایگلتون را به این صورت تأویل کنیم که در مقاطع زمانی مختلف ادبیات مبتنی بر خصوصیتهای قابل ارزیابیِِ متفاوتی تعریف میشود. به هر حال، این امر خود به مسالۀ تازهیی میانجامد. اگر بناست ادبیات را مبتنی بر خصوصیتهای قابل ارزیابی متفاوت تعریف کنیم، مثلا ً F، G یا H، پس آنگاه اگر در مقطعی از زمان مجموعهیی از نوشتارها مطابق با مجموعۀ متفاوتی از خصوصیتهای قابل ارزیابی تعریف شده باشند، این نوشتارها نمیتوانند تشکیل دهندۀ ادبیات باشند، دستکم ادبیات به آن معنایی که در نظر داریم. این امر چنین میرساند که ما نمیتوانیم بدون دوپهلوگویی (equivocation)، بگوییم ادبیات مبتنی بر خصوصیتهای متفاوت در مقاطع زمانی مختلف تعریف میشود.
پاسخ ایگلتون پذیرفتن این امر به عنوان مساله و در عین حال پیش کشیدن این دعویست که این مساله نشاندهندۀ عدمانسجام در دریافت ما از ادبیات است. فکر میکنم عقلانیتر این باشد که سعی کنیم از این مساله اجتناب ورزیده بر این باور باشیم که یارایش را داریم تا ضمن اجتناب ورزیدن از این مساله، بپذیریم که بارقهیی از حقیقت در منظرِ ایگلتون نهفته است. نخست به یاد داشته باشید که دریافتِ فعلی ما از ادبیات طیفی از ارزشها را تعریف میکند. همۀ این ارزشها از زمان سربرآوردن این دریافت در قرن نوزدهم در تمامی مقاطع زمانی بهشکلی سرآمد با ادبیات مرتبط دانسته نشدهاند. در مقاطع زمانی مختلف، ارزشهای متفاوتی در خط مقدمِ آگاهی قرار میگیرند. یکی از این ارزشها پذیرندهگی ادبیات برای تأویلها متعدد است. در قرنی که خودِ ما در آن به سر میبریم، به این ارزش که در قرنهای پیشین کمابیش نادیده انگاشته میشده است بهای بسیاری داده میشود. در نتیجه، ارزشهای متفاوت در مقاطع زمانی مختلف میتوانند به ادبیات مرتبط شوند، هرچند این ارزشها در این مقاطع زمانی ادبیات را تعریف نمیکنند.
دوم اینکه باید بتوان تشخیص داد که دریافت کنونی ما از ادبیات، پیشینۀ تاریخی خود را دارد. نزدیکترین پیشینۀ آن دریافت قرن هجدهمی نوشتار بهین (belle lettre) است. در قرن هجدهم ملاحظاتی که دریافت کنونی ما از ادبیات را تحتالشعاع قرار داده است – یعنی همانی که ناظر بر امر زیبا و اهمیت تخیل است – به موضوع کندوکاوِ نظری مبدل شد، هم در معرفتشناسی و هم در موضوعی تازه که میرفت تا بهعنوان زیباییشناسی شناخته شود. پس غیرمنتظره نیست که معیار ما برای تعیین ادبیات بودن چیزی، با معیارمان برای رسیدن به این نتیجه که آیا پارهیی از نوشتارْ بهین محسوب میشود یا نه، هرچند نه کاملاً منطبق، ولی همپوشانی دارد.
اسلاف تاریخی دریافتِ ما از ادبیات نه تنها در شکل دادن به دریافتمان یاری میرسانند، بلکه گسترۀ شمولِ «ادبیات» را تعیین میکنند. بازشناختن چنین نقشی نخست کیفیتسنجییی (qualification) را طلب میکند که باید دربارۀ اصل طبقهبندیمان لحاظ شود. این کیفیتسنجی فقط به آن آثاری مربوط میشود که در زمان تفوق مفاهیم پیشین نوشته شده باشند. برخلاف آثار معاصر، آنچه مشخص میکند که آیا اثری متعلق به قرن هجدهمی ادبیات به شمار میرود یا خیر، شرطی تفکیکگذار است. یک اثر وقتی ادبیست که رابطهیی صحیح با ارزشهای زیباییشناسیک، شناختی و تأویلمحور برقرار کند یا در مقولۀ نوشتارهای بهین جای گیرد. هم بدین سان پارهیی از نوشتاری از عهد یونان و روم باستان به ادبیات تعلق دارد، اگرکه با A یا C رابطهیی برقرار کند یا در مقولۀ اثر کلاسیک (باستانی) جای گیرد. این کار به این دلیل صورت میگیرد که میخواهیم آن نوشتاری که درگذشته از منظر مفاهیم پیشین بازشناخته شده است را در مقولۀ ادبیات بگنجانیم.
مخالفت ایگلتون با اصلِ ما این بود که هیچ مجموعهیی از ارزشها که از منظر تاریخی غیرمتغیر باشند، با ادبیات مرتبط نیستند. ای. دی. هرش (E. D. Hirsch) پیشنهاد میکند که هیچ تعریفی از ادبیات نمیتواند خلاصهکنندۀ پیوستار کاربردهایی باشد که مردم تحصیلکرده امروزه با تأسی به آنها از واژۀ ادبیات یاد میکنند.۱۴٫ هیرش بیگمان در این خصوص درست میگوید، اما روشن نیست که این نگرش برای اصلِ طبقهبندی ما مسالۀ جدییی ایجاد کند. اینطور نیست که هرآن کاربردی از «ادبیات» که با اصل ما واگرایی داشته باشد، به مثال نقضی در تباین با اصل ارایهشدۀ ما بیانجامد. برخی از این کاربردها صرفاً از معناهای مختلف «ادبیات» برآمده است، همچون «ادبیات سیاهچالهها.» کاربردهای دیگر صرفاً ناشی از بیدقتی در کاربرد هستند، همچون یکی دانستنِ ادبیات و داستان. تنها آن کاربردهایی معنادار هستند که در گردآوری پیکرهیی از متنها مبتنی بر ملاحظاتی خاص نقش بهسزایی ایفا کنند. اینجا، اگر واقعاً تنوع چشمگیری از این کاربردها در میان باشد، هیرش نمونۀ چندانی به دست نمیدهد. به هر حال، او یک نمونه را عنوان میکند که ایجاب میکند اصل مورد نظرمان را بیشتر تعدیل دهیم. هیرش آن را «ادبیات برآمده از پیوستهگی» میخواند. در این کاربرد، «ادبیات هرآنچیزیست که چهرۀ ادبی برجستهیی نگاشته باشدش.»۱۵ این طرز تبیین مساله، چندان درست نیست، زیرا هر برگهیی که بر روی میز نویسندهیی بزرگ یافت شود، خودبهخود ذیل ادبیات طبقهبندی میشود. با این حال، دربارۀ نویسندهگان بزرگ این اتفاق میافتد که نامهها و روزنوشتهایشان که به خودیِ خود ارزش ادبی اندکی دارد، در مجموعۀ کامل آثار نویسنده گردآوری شده همچون ادبیات در نظر آورده شوند. میتوانیم ضمن تایید اینکه چنین آثاری بدین شکل میتوانند بهعنوان ادبیات طبقهبندی شوند، این معنا را دریابیم که آنها به سهم خودشان دربارۀ ادبی بودن خود چندان مدعی نیستند.
آخرین مخالفتی که با اصل ما میشود و من به آن خواهم پرداخت، این است که ادبیات امری ذهنی، یا از منظرِ فرهنگی نسبیست. این مخالفت ممکن است مبتنی بر این دعوی باشد که تمامی ارزشداوریها ذهنی و از منظر فرهنگی نسبی هستند، اما از آنجا که، با تساهل، میتوان گفت این دعوی بحثانگیز است، مبنای چندان محکمی برای مخالفت [با اصل ما] به دست میدهد. مبنایی دیگر برای مخالفت این است که انتساب آن ارزشهای خاصِ مورد بحث – یعنی زیباییشناسیک، شناختی و تأویلمحور – خودْ امری ذهنی یا از منظر فرهنگی نسبیست. این دعوی هم بحثانگیز است، اما اگر (جهت تسهیل) آن را محدود به ارش زیباییشناسیک کنیم، نظر به شیوههای سنتی گوناگونی که این ارزش را تعریف کردهاند، تا اندازهیی زمینهیی برای تایید مییابد. شیوههای یادشده ارزش زیباییشناسیک را مبتنی بر تجربۀ زیباییشناسیک تعریف میکنند، یعنی مبتنی بر تاثیری که اثر بر مخاطب میگذارد. این امر ارزش زیباییشناسیک را ذهنی میکند، به آن معنایی «ذهنی»اش میکند که چیزی باشد همچون «امری ذهنبنیاد.» از طرف دیگر، اینکه ظرفیت اثر برای تولید تجربه [زیباییشناسیک] چهقدر است، میتواند امری عینی به شمار رود. اگر چنین باشد، معیارهای برخوردار از ارزش زیباییشناسیک میتوانند اصلی بیناذهنی (inter-subjective) را برای طبقهبندی به دست دهند. حلوفصل این مساله در این مقال نمیگنجد. به همین دلیل، نمیتوان گفت چنین مخالفتی مردود دانسته شده است. دستکم میتوان گفت، به هر تقدیر، این مساله که انتساب ارزش به آثار ادبی چهگونه عینی، ذهنی یا از منظر فرهنگی نسبیست، بحثی قابل پیگیری خواهد بود.
۶٫ نتیجهگیری
استدلال کردهام که:
اثر w اثری ادبیست اگر و تنها اگر w در رسانهیی زبانی تولید شده باشد، و،
۱٫ w رمان، داستان کوتاه، قصه، نمایشنامه یا شعر باشد، و نوسیندۀ w قصد آن را داشته باشد که اثر برخوردار از ارزش زیباییشناسیک، شناختی و تأویلمحور باشد، و اثر با مهارت فنی کافی نوشته شده باشد تا بتوان آن قصد را دربارهاش جدی گرفت، یا
۲٫ w به میزانی معتنابه برخوردار از ارزش زیباییشناسک، شناختی و تأویلمحور باشد، یا
۳٫ w در دریافتی سلفِ دریافت ما از ادبیات جای گیرد و در زمانی نوشته شده باشد که دریافت سلف ما مسلط بوده باشد، یا
۴٫ w به اثر نویسندهیی بزرگ تعلق داشته باشد.
دربارۀ گفتۀ آخر نباید دچار سوءتفاهم شد. این تعریف حوزههای بینابینی یا خاکستریرنگِ بسیاری دارد. چه زمانی اثری برخوردار از مهارت فنی کافیست تا مخاطب امکان آن را بیابد که دربارهاش قصد [برخورداری از ارزش] را جدی بگیرد؟ چهکسانی باید آن را جدی بگیرند؟ چهمیزانی دربارۀ ارزش مورد بحث میزانی معتنابه محسوب میشود؟ دقیقاً چه زمانی دریافت سلف دریافت ما از ادبیات از استیلای خود بازمانده یا آن را آغاز میکند؟ کدامین آثار متعلق به نویسندهیی بزرگ هستند؟ نویسندههای بزرگ کیستاند؟ کمِ کم، این حوزههای خاکستریرنگ ما را از لحاظ کردن موارد بینابینی ناگزیر میکنند. یا این حال، این مساله را به عنوان مخالفتی با تعریف بهدست داده شده نمیبینم. تعریف ارایه شده بر آن نیست که گسترۀ شمول ادبیات را بهدقت ترسیم کند. بلکه قصد آن را دارد که کاربست طبقهگذارانهیی (classificatory) را ابراز کند که به موارد بینابینی میانجامند.
پینوشتها:
۱٫ اینکه ادبیات را با زیرمجموعهیی از نوشتارها همسان بدانیم، تسهیلیست بیدردسر، ولی نباید از یاد ببریم که چیزی چون ادبیات شفاهی نیز وجود دارد.
۲٫ تازهترین مورد در «کارکردگرایی تاریخی و نظریۀ چهار عامل»، مجلۀ انگلیسی زیباییشناسی، ۳۴، ۱۹۹۴، ۶-۲۵۵، و در «اثر هنری: تعریف، معنا، ارزش» (University Park: Penn State Press, 1996)
۳٫ چارلز آلتیری، «تعریفی فرآیندی از ادبیات»، نورمن هولاند (Norman Holland)، «ادبیات به مثابۀ فراکنش»، رابرت شولز، «به سوی نشانهشناسییی برای ادبیات»، که همۀشان را میتوان در «ادبیات چیست» پاول هراندی (Paul Herandi) (Bloomington: Indiana University Press, 1978) و تعریفهای فرآیندیِ رقیبانهیی از ادبیات را ارایه میدهند. از روشنترین تعاریف فرآیندی را در اثر ذیل یافت: جاناتان کالر، سیاست ساختگرا: ساختگرایی، زبانشناسی، و مطالعۀ ادبیات (Ithaca: Cornell University Press, 1975)، فصلهای ۵ تا ۶
۴٫ آلتیری، ص ۶۹
۵٫ پیتر لامارک (Peter Lamarque) و اچ. اس. اولسن (H. S. Olsen). «حقیقت، داستان و ادبیات». (Oxford: Oxford University Press, 1994)، ص ۶-۲۵۵
۶٫ همان منبع. ص.۲۵۶
۷٫ همان منبع. ص. ۴۵۵
۸٫ ن.ک. رنه ولک، «ادبیات چسیت». ای. دی. هیرش، «ادبیات چه نیست؟»، در هراندی «ادبیات چیست؟»، همچنین ر.ک. تری ایگلتون، «درآمدی بر نظریۀ ادبی»، (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1983) – این کتاب به ترجمۀ عباس مخبر توسط «نشر مرکز» منتشر شده است – م.
۹٫ کاربرد اصطلاح «آثار اصیل» (canon) ممکن است نگرانیهایی (اگر نگوییم خشم و بلوا) را در پی داشته باشد، از لحاظ تثبیت کردن گسترۀ شمول ادبیات در آثار از سنت متمایز سفیدپوست مذکر اروپایی/ امریکایی. با این حال، فکر میکنم که ملاک آثار ادبی به گروه رو به فزونییی از نوشتارهایی نمونهوار اطلاق میشود که تا به اکنون دیگر باید مواردی از سرتاسر جهان را شامل شده باشد به قلم تمامی نژادها (اگر چنین چیزی وجود داشته باشد)، جنیستها و بسیاری از گروههای قومی. در ثانی، یک مجموعه یا مجموعۀ آثار اصیل ادبی مواردی نمونهوار هستند و به هر حال، تمامی آثار ادبی را دربرنخواهند گرفت.
۱۰٫ از تازهترین و پیچیدهترین روایتهای گوناگون این منظر از آن مالکون باد (Malcolm Budd) است، در «ارزشها در هنر: سینما، شعر و موسیقی» (London: Allen Lane, 1995)
۱۱٫ این ارزشها با تفصیل بیشتری در اثر ذیل به بحث گذاشته شدهاند: «اثر هنری: تعریف، معنا، ارزش» (University Park: Penn State Press, 1996 )، فصل ۱۳
۱۲٫ شولز، «بهسوی نشانهشناسییی برای ادبیات»، ص. ۲۳۵
۱۳٫ ایگلتون، «درآمدی بر نظریۀ ادبی»، فصل ۱
۱۴٫ هیرش، «ادبیات چیست؟»
۱۵٫ همان منبع، ص ۳۰٫
Comments are closed.