آنتولوژى چیست؟

گزارشگر:رضا علی‌زاده ممقانى - ۳۰ سنبله ۱۳۹۲

در این نوشته، به یکى از پایه‌یى‌ترین اصطلاحاتى پرداخته مى‌شود که در صورت علاقه به مطالعه و تعقیب مباحث فلسفى، فراوان به آن برخواهید خورد یعنى مفهوم «آنتولوژى».

آنتولوژى برگرفته از ترکیب یونانى onto+logy به معناى هستى‌شناسى است. قسمت نخستِ این ترکیب، اشاره به هستى و قسمت دومِ آن، همان شناخت خرد بنیاد غیراسطوره‌یى است که انسان یونانى درصدد دست‌یابى به آن بود. بنابراین یونانیان با آنتولوژى قصد شناخت جهان را داشتند و از این‌رو آنتولوژى را «هستى‌شناسى» مى‌گوییم.
یونانیان این هستى را که موضوع اصلى شناخت بوده است، تحت عنوان فوسیکا مى‌شناختند. این همان ریشۀ واژۀ فیزیک است. البته فوسیکاى انسان یونانى، نوعى هستى خارجى بود که اتفاقاً شاید هم کل هستى را تشکیل مى‌داد در مقابل فیزیک شکل خاصى از معرفت (Knowledge) به جهان هستى است که به‌شدت وابسته به نوعى نگاه کمى و ریاضیاتى است. پس فوسیکا نوعى هستى خارجى و یا به عبارتى جهان پویاى خارجى در ذهن یونانى بود. این‌که این پویایى یا تحرک در ظاهر یا باطنِ این دنیا قرار دارد، موضوع اصلى مناقشۀ مکاتب اصلى یونان باستان است. باطل‌نما (Paradox)هاى معروف زنون ایلیایى شاگرد پارمنیدس در راستاى اثبات توهم بودن امر حرکت بود حال آن‌که هراکلیتوس و مکتب مبتنى بر اصالت حرکت وى و شاگردانش اصلاً هستى را عین حرکت و پویایى مى‌دیدند. حتا امروزه نیز علم فیزیک درصدد شناخت دنیاى خارج و نیز فهم چیستى حرکت است. در کتاب‌هاى درسى از علم فیزیک به علم اندازه‌گیرى یاد مى‌کنند و مکانیک به عنوان شاخه‌یى از آن معرفى مى‌شود که موضوع آن حرکت است. این مکانیک تمام عالم را دربر مى‌گیرد، چون به نظر حرکت و تغییر یکى از اساسى‌ترین ویژه‌گى‌هاى حداقل ظاهرى دنیاى پیرامون است. بر همین اساس مکانیک ذرات بنیادى در صدد فهم حرکت و عوارض آن در کوچک‌ترین خشت‌هاى هستى یعنى کوارک‌ها یا شاید هم ریسمان‌ها و مکانیک سماوات عهده‌دار همین مسأله در بزرگ‌ترین ابعادى است که شامل کهکشان‌ها و اجرام بسیار ثقیل مثل سیاه‌چاله‌ها مى‌باشد.
در سنت‌هاى ما این نخستین فلاسفۀ هستى‌شناس را حکماى طبیعى نام دادند. چون دنیاى خارج و بررسى ویژه‌گى‌ها، خواص و عوارض مربوطۀ اصلى‌ترین فعالیت ایشان را تشکیل مى‌داد. ایشان در صدد کشف قواعد عام و فهم چرایى پدیده‌ها بودند و از طرفى به معناى واقعى و تمام‌عیار کلمۀ هستى‌شناس یا آنتولوژیست بودند. به نظر مى‌رسد که انسان حکیم یونانى در این دوره خویشتن را در مواجه‌یی عریان با هستى فارغ از اسطوره‌هاى مقدس نظام خود مى‌بیند و هستى‌شناسى ضرورت همین مواجهۀ عریان و بى‌واسطۀ خدایان است. آن‌چه هستى‌شناسى یونانى را بسیار اصیل مى‌کند، آن است که هنوز معارف و سایر علوم در آن دوره شکل مستقل امروزى را نداشتند و اصلاً نگاه هستى‌شناسانه حکما در حال ساخت بنیادهاى معرفتى این علوم بود. یک مثال بسیار معروف، نظریه‌هاى اتمیستى است که درصدد ارایۀ یک منشای واحد براى چیزها ضمن توضیح چه‌گونه‌گى تکثرِ آن‌ها بود. دموکریتوس و اپیکور از واضعان نظریه‌هاى اتمیستى بودند که بعدها این پروژه در دانش فیزیک به‌ویژه فیزیک جدید به شکل اساسى دنبال شده است. البته این هستى‌شناسى در هر کدام از مکاتب اصلى یونان باستان شکل متفاوتى دارد. با این حال، تأثیر هرکدام از این رویکردها بر علوم امروزى انکارناپذیر است. علومى که به نوبۀ خود در صدد شناخت هستى مى‌باشند. به عنوان مثال نگرش مبتنى بر ریاضیاتى بودن جهان که جوهرۀ مکتب فیثاغورثى است از زمان گالیله به بعد به شعار اصلى علم فیزیک بدل شده است. با این حساب، علوم پایه حتا امروزه نیز ادامۀ همان برنامۀ هستى‌شناختى حکماى طبیعى هستند. اما اتفاقاً به دلیل تأثیر عمیق برخى از همین نحله‌ها مثل مکتب فیثاغورثى به نوعى نگاه صرفاً کمى و ریاضیاتى بسنده کرده‌اند که در انتظار کسب تأیید و شواهد تجربى است. همین امر هستى‌شناسى علمى امروزى را از نگرش فلسفى خاص حکماى طبیعى دور کرده است، اما از طرفى پیشرفت‌هاى حیرت‌آور این علوم خاصه در علم فیزیک منجر به ایجاد و یا بازطرح برخى پرسش‌هاى عمیق فلسفى در مورد چیستى زمان، مکان، حرکت، علیت، ابتدا و انتهاى جهان و… شده است. بنابراین هستى‌شناسى فلسفى باستانى از یک‌سو هستى‌شناسى علمى جدید را منحصر در برخى نگرش‌هاى جزمى و دور از فلسفۀ ناب نموده است، اما از دیگر سو همین علوم در حال ایجاد برخى پرسش‌هاى عمیق فلسفى هستند.
ملاحظه شد که برنامۀ اصلى حکماى طبیعى، هستى‌شناسى یا به عبارت بهتر، فهم چه‌گونه‌گى و علت امور در دنیاى بیرونى بود. یکى از مهم‌ترین و اصیل‌ترین ویژه‌گى‌هاى این شناخت، تبیین یا ارایۀ توضیحى براى پدیدارها بود. این نوع خاص تبیین که حکماى طبیعى با توسل بدان در صدد فهم چرایى امور بیرونى بودند، همانى است که خدایان آلمپ را از اریکۀ قدرت به زیر کشید و به دوران اسطوره‌هاى خدایگانى پایان داد؛ چرا که اصلى‌ترین ویژه‌گى تبیین حکماى طبیعى، تکیه بر نیروى فهم و علت‌یابى به واسطۀ همین پدیدارهاى معمولى دنیاى خارجى بود. البته بسیار ساده‌لوحانه است اگر تبیین را خاص دوران فلسفى یونان باستان بدانیم. لازم به ذکر است که در دنیاى اسطوره‌ها و اصولاً دنیاى پیشافلسفى نیز با پدیدۀ تبیین روبه‌رو هستیم. اصلاً خود خدایان ساکن در کوه آلمپ و تقابل نیروهاى ایشان با یک‌دیگر در نهایت منجر به ارایۀ تبیین رویدادها و توضیح امور بیرونى جهان نزد انسان پیشافلسفى بوده است، اما آن‌چه در نهایت تفکر فلسفى را از اسطوره‌یى جدا مى‌کند نه خود تبیین، بلکه تغییر در چه‌گونه‌گى تبیین بوده است.
بر همین اساس علوم مختلف به‌ویژه علوم پایه چون فیزیک، شیمى، زیست‌شناسى، زمین‌شناسى و…، ادامۀ همان سنت هستى‌شناسانۀ حکماى طبیعى یونان باستان هستند. منتها در هر یک از این علوم، هستى در یکى از وجوه اساسى و بنیادینِ خود مورد مطالعه و بررسى قرار مى‌گیرد. البته خالى بودنِ این علوم از نوع خاص تلقى فلسفى، موجب برخى انتقادات به اصل شناخت در دنیاى امروزى بوده است که بنا به اعتقاد برخى فلاسفه، از تفکر فلسفى هستى‌شناسانه بسیار فاصله گرفته و به‌شدت جزیى‌نگر شده است. نکتۀ بسیار مهم دیگر این‌که عموماً این‌طور به نظر مى‌رسد که در هستى‌شناسى، امر عینى (Objective) موضوع شناخت است. البته واقعیت و عینى بودنِ دنیاى خارج و یا حتا موجوداتى که علوم به منظور تبیین دنیاى خارج پیشنهاد مى‌دهند، موضوع مناقشات فراوانى است. با این همه، حتا بحث در این موارد نیز جنبۀ آنتولوژیک و هستى‌شناسانه دارد. به عنوان مثال رودلف کارنپ، از فلاسفۀ به‌نام علم، پرسش «آیا الکترون واقعاً وجود دارد» را پرسشى آنتولوژیک و در حوزۀ فلسفۀ متعارف قرار داده و بنا بر اصول خاص مکتب فلسفى خود، آن را پرسشى غیرعلمى قلمداد مى‌کند.
در واقع چنین به نظر مى‌رسد که اگر بتوان نوع فعالیت علوم مختلف به‌ویژه علوم پایه را نوعى هستى‌شناسى قلمداد کرد، به ازاى آن پاره‌یى پرسش‌هاى هستى‌شناختى نیز وجه کاملاً فلسفى دارند. از آن قبیل‌اند پرسش از واقعیت دنیاى خارج و یا بحث در مورد صفات و عوارض کلى موجودات و نیز وجود و هم‌چنین جایگاه وجودى چیزها و نسبت آن‌ها با یک‌دیگر و مسایلى از این دست.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.