احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





مدرنیته؛ پروژه‌یی ناتمام (بررسی‌ مفهوم‌ مدرنیته‌ از دیدگاه‌ هابرماس)

گزارشگر:نسرین پورهمرنگ - ۲۶ میزان ۱۳۹۲

بخش نخست

اگر زمانی‌ آسمان‌ و آن‌چه‌ در آن‌ می‌گذشت،‌ به‌ معمای‌ بزرگ‌ زنده‌گی‌ بشر و محور رای‌زنی‌ها و محرک‌ تخیلات‌ و ریشۀ‌ اسطوره‌زایی‌هایش‌ بود، امروز زمین‌ و آن‌چه‌ در آن‌ می‌گذرد و گذشته‌ است،‌ یعنی‌ تجربۀ‌ مدرنیته‌ چنین‌ نقشی‌ را یافته‌ و به‌ معمای‌ بزرگ‌ و پیچیدۀی‌ بدل‌ گشته‌ که‌ دیگر حتا‌ توافق‌ جمعی‌ بر سر ارایه و ارادۀ‌ یک‌ معنای‌ مشترک‌ از آن‌ امری‌ دشوار شده‌ است. در نوشتار زیر مفهوم‌ مدرنیته‌ از دیدگاه‌ هابرماس‌ اندیشمند برجستۀ‌ قرن‌ حاضر و جایگاه‌ و وضعیت‌ فعلی‌ آن‌ بررسی‌ خواهد شد. اگر زمان‌ حال‌ را از گذشتۀ‌ بسیار نزدیک‌ آن‌ که‌ در واقع‌ شناسایی‌ و تعیین‌ هویت‌ حال‌ در گروِ آن‌ است‌ جدا کنیم، حاصل‌ شکافی‌ خواهد بود دوگانۀ متناقض‌ و با ماهیتی‌ دیالکتیکی. نتیجۀ‌ این‌ دوگانه‌گیِ‌ متناقض‌ و ذاتاً‌ دیالکتیکی، پدیداریِ‌ وجودی‌ خواهد بود مقاوم‌ و پایدار و در عین‌ حال‌ غیرقابل‌ مقاومت‌، پیچیده‌ و معماگونه. حل‌ آن‌ لحظه‌یی‌ دوام‌ نخواهد آورد و لحظه‌یی‌ بعد معمایی‌ دیگر سر بر خواهد آورد که‌ شاید جذاب،‌ اما بی‌شک‌ دردسرآفرین‌ است.
اگر موجودی‌ فاقد مرجع‌ یا مصداق‌ ثابت‌ و عینی‌ باشد، باید آن‌ را در کنش‌ خودیابانۀ‌ تاریخی‌ جست‌‌وجو کرد؛ کنشی‌ که‌ «حال» را معنادار می‌کند و همین‌ معنا آن‌ را به‌ استمرار و تجدید شونده‌گی‌ سوق‌ می‌دهد. آن‌چه‌ گفته‌ شد، زیرساخت‌ اساسی‌ نظریۀ‌ یورگن‌ هابرماس‌ فیلسوف‌ بلندآوازۀ‌ آلمانی‌ مبنی‌ بر «مدرنیته‌ به‌ مثابۀ‌ پروژه‌یی‌ ناتمام» را تشکیل‌ می‌دهد.
هنگامی‌ که‌ هابرماس‌ سخن‌ از کنش‌ خودیابانه‌ به‌ میان‌ می‌آورد، آن‌ را به‌ قید مکان‌ و موقعیت‌ تاریخی‌ و پروژه‌یی‌ که‌ کنش‌گران‌ با آن‌ها سر و کار دارند، مقید می‌کند. در نتیجه‌ در این‌ نکته‌ یعنی‌ تثبیت‌ مدرنیته‌ از طریق‌ پیوند تاریخی‌ آن‌ با روشن‌گری، هابرماس‌ و مخالفان‌ پست‌‌مدرنِ‌ وی‌ با یک‌دیگر اشتراک‌ طریق‌ دارند. بنابرین‌ می‌توان‌ از مدرنیته‌ به‌ عنوان‌ پروژۀ‌ ناتمام‌ روشن‌گری‌ نام‌ به‌ میان‌ آورد. اما همین‌ ایدۀ‌ روشن‌گری‌ دستاویزی‌ در اختیار مخالفان‌ پست‌‌مدرن‌ هابرماس‌ و دیگر نزدیکان‌ فکری‌اش‌ هم‌چون‌ هورکهایمر، آدورنو، مارکوزه‌ و مک‌اینتایر قرار داده‌ است‌ تا اینان‌ را متهم‌ به‌ گرفتار آمدن‌ در همان‌ چیزی‌ نمایند که‌ آن‌ را به‌ نقد کشانیده‌اند. از نظر مخالفان‌ پست‌مدرن، هابرماس‌ و هم‌فکرانش، به‌ ایدۀ‌ روشن‌گری‌ هم‌چون‌ یک‌ «حقیقت‌ غایی» چسبیده‌اند و از این‌ غایت‌ کلاف‌ پیچیده‌ و اسرارآمیزی‌ ساخته‌اند که‌ خود نیز در آن‌ گرفتار آمده‌اند.
در حالی‌ که‌ هابرماس‌ این‌ پیچیده‌گی‌ را به‌ گردن‌ معیارهای‌ «عقلانیت‌ اقتصادی‌ و اداری» می‌اندازد که‌ کاملاً‌ با معیارهای‌ «عقلانیت‌ تفاهمی» و حوزه‌های‌ «کنش‌ تفاهمی» که‌ همان‌ ایفای‌ رسالت‌ها و وظایف‌ مربوط‌ به‌ انتقال‌ سنت‌ فرهنگی‌ست،‌ متفاوت‌ است. هابرماس‌ معتقد است‌ که‌ نومحافظه‌کاران‌ از زیر توضیح‌ این‌ تفاوت‌ و دوگانه‌گی‌ زیرکانه‌ شانه‌ خالی‌ می‌کنند و ریشۀ‌ نارضایتی‌ها را به‌ گردن‌ مدرنیتۀ‌ فرهنگی‌ می‌اندازند. هابرماس‌ در تعریف‌ واژۀ‌ نو و مدرن، بر ارتباط‌ آن‌ با گذشته‌ و گذشتۀ‌ باستانی‌ تأکید می‌ورزد و آگاهی‌ حاصل‌ از به‌ سر بردن‌ در دوره‌یی‌ نو و مدرن‌ را آگاهی، به‌ وجود الگویی‌ کهن‌ در گذشته‌ و لزوم‌ گذر از آن‌ و به‌‌کارگیری‌ الگویی‌ جدید می‌داند: «اصطلاح‌ مدرن‌ با مفاهیم‌ و معانی‌ متفاوت، کراراً‌ بیان‌گر آگاهی‌ از عصر یا دوره‌یی‌ است‌ که‌ خود را به‌ گذشتۀ‌ باستانی‌ مرتبط‌ می‌سازد تا از این‌ طریق‌ خود را حاصل‌ گذار از کهنه‌ به‌ نو قلمداد کند… به‌ بیان‌ دیگر، اصطلاح‌ مدرن‌ دقیقاً‌ در دورانی‌ در اروپا ظهور و ظهور مجدد یافت‌ که‌ طی‌ آن‌ آگاهی‌ نسبت‌ به‌ عصری‌ جدید از طریق‌ احیای‌ رابطه‌ با باستانیان‌ شکل‌ گرفت. علاوه‌ بر آن‌ هر زمانی‌ که‌ باستانی‌ بودن‌ یا قدمت‌ کهنه‌گی‌ الگویی‌ محسوب‌ می‌شد که‌ می‌بایست‌ به‌ مدد انواع‌ الگوهای‌ تقلید احیا و بازسازی‌ می‌شد.» هابرماس‌ یکی‌ از مظاهر این‌ آگاهی‌ را در عصر روشن‌گری‌ فرانسه‌ نشان‌ می‌کند که‌ با نگاه‌ به‌ گذشته‌ و با اعتقاد به‌ پیشرفت‌ نامحدود دانش، طلسم‌ آثار کلاسیک‌ دنیای‌ باستان‌ که‌ روح‌ سایر اعصار را در چنبرۀ‌ خود گرفتار ساخته‌ بود، شکسته‌ شد. هابرماس‌ روح‌ رمانتیک‌ قرن‌ نوزدهم‌ را برآمده‌ از دل‌ قرون‌ وسطای‌ آرمانی‌‌شده‌ می‌داند که‌ آگاهی‌ مدرنیته‌ را شدت‌ بخشید و آن‌ را به‌ صورت‌ یک‌ آگاهی‌ رادیکال‌ درآورد. با این‌ حال،‌ او این‌ تقابل‌ ـ بین‌ سنت‌ و حال‌ را ـ یک‌ تقابل‌ انتزاعی‌ می‌داند. از این‌ زمان‌ به‌ بعد است‌ ـ اواسط‌ قرن‌ نوزدهم‌ ـ که‌ «نویی» غلبه‌ می‌کند و خود در اثر تازه‌گی‌ و بداعت‌ سبک‌ بعدی‌ منسوخ‌ خواهد شد. به‌ عقیدۀ‌ او،‌ کلاسیک‌ تاریخی‌ مرجعیت‌ خود را از دست‌ داده‌ است، اما هر اثر مدرن‌ اگر در زمان‌ خود به‌ گونه‌یی‌ معتبر و اصیل‌ مدرن‌ شمرده‌ شود، خود در مقام‌ مرجعیت‌ جای‌ خواهد گرفت‌ و می‌تواند اقتدار یک‌ مرجع‌ کلاسیک‌ را در قبال‌ آینده‌گان‌ کسب‌ کند. در نتیحه‌ می‌توان‌ سخن‌ از مدرنیتۀ‌ کلاسیک‌ به‌ میان‌ آورد.
هابرماس‌ سپس‌ از شاخصه‌های‌ مدرنیتۀ‌ زیباشناختی‌ سخن‌ به‌ میان‌ می‌آورد و «آگاهی‌ متحول‌ از زمان» را یکی‌ از این‌ شاخصه‌ها ذکر می‌کند. برای‌ مثال‌ به‌ جنبش‌ سورریالیسم‌ و داداییسم‌ اشاره‌ می‌کند. سورریالیسم‌ به‌ عنوان‌ جنبشی‌ که‌ به‌ عناصر و موضوعات‌ عجیب‌ و غریب، نامأنوس، توهمی، خیالی، ناسازگار و غیرعقلانی‌ عشق‌ می‌ورزد و به‌ گفتۀ‌ برتون‌ – سردمدار این‌ جنبش‌ – در پی‌ «برطرف‌ ساختن‌ شرایط‌ و اوضاع‌ تناقض‌آمیز رویا و واقعیت‌ پیشین‌ و تبدیل‌ آن‌ها به‌ واقعیتی‌ مطلق‌ یا واقعیتی‌ برین‌ و ابرواقعیت» است‌ و داداییسم‌ جنبشی‌ که‌ بر عناصر غیرمنطقی، بیهوده، بی‌ربط‌ و پوچ‌ تأکید می‌کند و دربارۀ‌ اهمیت‌ شانس‌ و تصادف‌ در خلق‌ آثار هنری‌ به‌ اغراق‌ دچار می‌شود و در زیرپا گذاشتن‌ قواعد عمومی‌ راه‌ افراط‌ در پیش‌ می‌گیرد. جریانی‌ که‌ به‌ قلمروهای‌ ناشناخته‌ حمله‌ می‌برد و خود را در معرض‌ خطرات‌ ناگهانی‌ و پیش‌‌بینی‌ نشده‌ قرار می‌دهد تا خرد و نابود کند و به‌ فتح‌ آینده‌یی‌ اشغال‌ نشده‌ نایل‌ آید. اما هابرماس‌ این‌ همه‌ را می‌گوید تا به‌ این‌ نکته‌ برسد که‌ این‌‌همه‌ تلاش‌ در واقع‌ به‌ معنای‌ ستایش‌ و تمجید از حال‌ و استعلای‌ آن‌ است‌ و اگر برای‌ امور ناپایدار، گمراه‌کننده، زودگذر و نیز برای‌ نفس‌ ستایس‌ از پویایی‌ و تحرک‌ ارزش‌ و اعتبار قایلیم،‌ این‌ ارزش‌ و اعتبار ریشه‌ در اشتیاقی‌ برای‌ دست‌ یافتن‌ به‌ حال‌ نیالوده، سالم، معصوم‌ و پایدار دارد. هابرماس‌ در توصیف‌ بیشتر شاخصه‌های‌ آگاهی‌ زیباشناختی‌ مدرنیته‌، سخن‌ از نوعی‌ بازی‌ دیالکتیکی‌ بین‌ رازداری‌ و رسوایی‌ علنی‌ به‌ میان‌ می‌آورد. رازداری‌ سنت‌ و رسوایی‌ که‌ مدرنیته‌ به‌‌بار می‌آورد. این‌ رسوایی حاصل‌ شورش‌ علیه‌ هنجارها و کارکردهای‌ عادی‌‌ساز سنت‌ است‌ و جالب‌ آن‌که‌ مدرنیته‌ خود همواره‌ از نتایج‌ سوء و مبتذل‌ هتک‌ حرمت‌هایی‌ که‌ می‌کند می‌گریزد. در عین‌ حال،‌ فیلسوف‌ این‌ ویژه‌گی‌ را نیز برای‌ هنر آوانگارد برمی‌شمارد که‌ اگر گریزی‌ در کار است،‌ گریز از هنجارگرایی‌ کاذب‌ در تاریخ‌ است‌ وگرنه‌ استفاده‌ از گذشته‌ به‌ شیوه‌یی‌ متفاوت‌ مورد توجه‌ هنر آوانگارد است‌ و دوری‌گزینی‌ از تاریخ‌ خنثا‌ و بدون‌ اثری‌ است‌ که‌ در موزه‌های‌ تاریخی‌گری‌ محبوس‌ مانده‌ است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.