آنارشیسـم و سیاســت بنیــادستیز

گزارشگر:سائول نیومان/ 4 قوس 1392 - ۰۳ قوس ۱۳۹۲

mandegarبخش دوم

برگردان: عباس شهرابی فراهانی

اقتدارگرایی دولتی و قدرت پولیسی از زمان اعلامِ “جنگ علیه ترور” تا کنون، افزایش یافته است. تحت واژه همیشه حاضرِ “امنیت”، آن‌چه پیشتر در یک نظام لیبرال‌دموکراتیک تصورناپذیر دانسته میشد ـ حبس بدون محاکمه و استفاده از فنون “بازجویی سخت‌گیرانه” ـ اکنون به اعمالی رایج بدل شدهاند. نباید فرض کنیم که “امنیت” یک ایده به لحاظ سیاسی خنثا یا بیخطر است ـ چیزی که صرفاً ما را از هجوم خارجی در امان نگه میدارد. امنیت، یک ایدیولوژی است؛ یک ایده بنیادگرایانه است که در کنار آن، هر دغدغه دیگری فرعی است؛ منطقِ آن بیرحمانه و بیقیدوبند است ـ ما هرگز نمیتوانیم به میزان زیادی، امنیت داشته باشیم. آیا ندیدهایم که این اقداماتِ امنیتی نه صرفاً علیه مظنونین تروریستی، بلکه ضد هر کس دیگر، از معترضین گرفته تا کسانی که فرزندان‌شان را به مدارسی بیرون از محدوده پذیرش آنها میفرستند، و حتا ضد بانکهای ایسلندی به کار برده میشوند؟
تنها چیزی که امروزه حکومتها برای ارایه دارند، امنیت بیشتر، و به همین میزان ناپسند، پدرسالاریِ بیشتر است. امروزه، حکومتها ـ و باز هم حکومتهای به اصطلاح سوسیال‌دموکرات در این زمینه بدتر از بقیهاند ـ به “مقابله” (واژهیی که به آن عشق میورزند!) با “شراب‌خواریِ نوجوانان” و “اپیدمیِ چاقی” مشغولاند. بدن، به خودی خود، به پایگاهی برای گسترش قدرت بیش از حد دولت بدل شده است؛ پدیدهیی که در آن برنامه تلویزیونیِ مزخرف درباره “موقعیتهای پزشکی خجالت‌آور” بازتاب و تجسم یافت. فیلسوف فرانسوی، آلکسی دوتوکویل (۱۹۹۴: ۶۶۷)، در بررسی خود درباره دموکراسیِ امریکایی در قرن نوزدهم، از استبدادی جدید سخن میگوید، “قدرتی عظیم و حراستکننده” که بر فرازِ تبارِ انسانها میایستد و آنان را در وضعِ کودکیِ همیشه‌گی نگه میدارد و “سرتاسر حیات اجتماعی را با شبکهیی از قواعدِ ریز و پیچیده که هم جزیی و هم یک‌نواخت هستند” میپوشاند. امروزه میتوانیم دریابیم که این قدرتِ “حراستکننده” در جوامعی مانند جامعه ما، که در آن ترکیبِ نظارتِ دولتی و پدرسالاری، ما را در بنده‌گی و وابسته‌گیِ همیشه‌گی ـ وضعیتِ کودکیِ دایمی ـ نگه میدارد، کارساز واقع شده است. همه ما اصطلاح “دولتِ پرستار” را شنیدهایم ـ این ایده که دولت نقش والدین را بر عهده گرفته است و با ما مانند کودکانی رفتار میکند که به راهنمایی و نظمی انعطاف‌ناپذیر نیاز دارند. زمان آن فرا رسیده که این اصطلاح را از دست روزنامههای قطعِ کوچکِ (tabloid newspapers) متعلق به جناح راست نجات دهیم و آن را برای جناح چپِ بنیادستیز (رادیکال) به کار ببریم. ما دیگر نباید دولت را به مثابه بخشی از راهکار بدانیم، بلکه باید آن را به عنوان بخشی از مشکل بنگریم ـ و من فکر میکنم امروزه تحققِ این امر برای بسیاری از مردم آغاز شده است. البته، همان‌طور که توکویل به آن اشاره کرد، ما یک نوع وابسته‌گی به قدرت را نیز ایجاد کردهایم: سلطه دولتی صرفاً آشکارا و از بالا به پایین نیست، بلکه یک مساله سیاسی خُرد نیز است، به این معنا که خود را، در سطحی خرد، وارد بافت اجتماعی میکند و یک نوع وابسته‌گیِ روانی به قدرت، حتا تمایلی در فرد برای خودسرکوبی، پدید میآورد. این یکی از موانع عمدهیی است که سیاست بنیادستیز باید با آن دست‌وپنجه نرم کندـ جلوتر به این موضوع باز میگردم.
با این حال، نشانهها امیدوارکننده هستند. استدلالهای من تا بدین‌جا این بوده است که سیاست بنیادستیز نباید هیچ معاملهیی با دولت و با دموکراسیِ نماینده‌گی داشته باشد ـ دموکراسیِ نماینده‌گی به‌راستی تشریفاتی است که به‌طور نمادین سلطه دولتی را مشروعیت میبخشد و قانون آهنین اُلیگارشی را تأیید میکند. این نارضایتی از دموکراسیِ نماینده‌گی با افول کلیِ سطوح رأی‌دهنده‌گان که در بسیاری از جوامع رخ داد، مشخص شد ـ امری که ضرورتاً نباید آن را به معنای کنار نهادنِ سیاست تفسیر کرد، بلکه میتوان کنار نهادن گونه بسیار محدود و خاصی از سیاست را از آن استنتاج کرد. در جای مناسب خود، مردم در حال سیاستورزی به شکلی متفاوت هستند و شیوههای متفاوتی از کنشورزی سیاسی را به کار میبرند ـ از جمله اعتراضات و جنبشهای اجتماعیِ گسترده، و هم‌چنین شکلهای ابتکاریترِ سیاست مانند انجمنهای اجتماعی؛ عملِ مستقیم (برای مثال، علیه تأسیسات تسلیحاتی، اردوگاههای بازداشت پناهنده‌گان، آزمایشگاههای زیست‌پزشکی، مزارع غذاهای دست‌کاریشده ژنتیکی)؛ نمایشهای هزل‌گویانه و دیتورنُمان (detournement) (شکلی از واژگونسازیِ فرهنگی که شامل فنونی مانند ضد-تبلیغ (ad-busting) به عنوان شیوه بیاثر کردن پیامهای سلطه‌جویانه سرمایهداری و جلبِ توجهات به جامعه معاصر از طریق اجرای نمایشهای آلترناتیو)؛ “مناطق خودمختار موقت” (TAZs) (کنشها و نمایشهایی که در آن نظم موجود به طور موقت معلق میشود و امکان تجربه اشکال جدیدی از آزادی فراهم میشود)؛ بنا نهادن جماعتهای خودمختار دایمی؛ وبلاگ‌نویسیِ انترنتی و مراکز رسانهیی آلترناتیو؛ هک کردن کمپیوتری و اشکال گوناگون خراب‌کاری (در این‌جا تنها میتوانم حس ترس و موافقت خود را نسبت به مرد جوانی که در سال ۲۰۰۷ در انگلستان به خاطر شرکت داشتن در یک پویشِ بمبارانِ نامهیی علیه آن‌چه وی آن را “جامعه نظارتی” میدانست، ابراز کنم؛ چه کسی حق دارد حمله کم‌قدرت، منفردانه و خشن وی را علیه جامعهیی که به‌طور روزافزون به یک زندانِ عظیم و با فن‌آوری بالا تبدیل میشود، تحقیر و به عنوان عملی ناشیانه محکوم کند؟).
برخی از این کنشها در بسیجهای گستردهیی که در سالهای اخیر علیه اجلاسهای جی ۸ (G-8) و سازمان تجارت جهانی (WTO) دیده‌ایم، نمایان شدهاند. سایر این کنشها، کمتر آشکارند و بیشتر همه‌روزه و دیدهنشدنی هستند، اما با این وجود، به همان میزان اهمیت دارند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.