احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیراحمد انصاری/ 16 قوس 1392 - ۱۵ قوس ۱۳۹۲
مشکل دیگری که در کار حزب تحریر به ملاحظه میرسد، انتقاد و نکوهش همۀ خلایق از یکسو و سپس نادیده گرفتن عملکردهای اعضای خود حزبشان از سوی دیگر است. نویسندۀ حزب تحریر بر نویسندۀ این سطور خُرده گرفته است که چرا در حکومت مجاهدین وظیفه داشتهام و آنهم یک وظیفۀ کوچک سیاسی در بیرون از کشور. در پاسخ باید گفت نمایندهگان شما چرا در رادیوهای استعماری که چیزی جز بوق مداخله و اشغال نیستند، وظیفه اجرا میکنند؟ نمایندهگان شما چرا در شورای امنیت دولت فاسدی که آن را محصول اشغال میدانید، کار میکنند؟ «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز – ورنه در مجلس رندان سخنی نیست که نیست». برخی از اعضایتان چرا در مؤسسات خارجی و «ان- جی-او»ها معاش دالری میگیرند؟ شما را چه که رهبران و از آن جمله مؤسستان چرا در راه رسیدن به کرسی پارلمانِ دولتهایی که به گفتۀ خودتان از رحم استعمار انگلیس به دنیا آمدهاند، سالها عرقریزی کردهاند؟ چرا نبهانی در سال ۱۹۵۱م خودش را در شورا کاندید نمود؟ چرا احمد داعور در سال ۱۹۵۶میلادی به عنوان نمایندۀتان وارد پارلمان اردن شد؟ چرا در سال ۱۹۵۴ م پنج تن از اعضای این گروه خود را کاندید پارلمان اردن نمودند؟ عدم دخولتان در انتخاباتهای بعدی اصلی فقهی نداشته، بلکه واکنشی بوده است در برابر اخراج ۹ تن از اعضای حزب تحریر در سالهای ۱۹۵۷ و ۱۹۵۸ میلادی از پارلمان اردنی که از آن تاریخ به بعد حزب تحریر انتخابات را تحریم نمود. اشتراکتان در نهادهایی که به گفتۀ خودتان زادۀ استعمار بوده و بر ویرانههای خلافت عثمانی ایجاد گردیده بود، چه توجیه دینی بر مبنای باورهای خود تان میتوانست داشته باشد؟ اینکه میگویید در پارلمانهایی که صلاحیت تقنینی دارند نقشی نخواهید داشت، سخنی است عوامفریبانه. شما را چه کسی مجبور خواهد نمود که در داخل پارلمان بر قوانین مخالف شریعت رأی دهید؟ شما چرا حتا «جهاد» زیر فرمان امیری که خود مزدور بیگانهگان است و در راه منافع بیگانهگان غیرمسلمان میجنگد، واجب دانسته و آن را از لحاظ فقهی مشروعیت بخشیده و بدینوسیله فقه مزدوری را نهادینه میسازید؟ تعامل چند پهلوی شما با مفهوم جهاد، خیلی جالب و پرسشبرانگیز میباشد!
حزب تحریر خیلی از امت حرف میزند و چنان وانمود میکند که گویا نمایندۀ این امت همین حزب بوده است؛ ولی ادبیات و تاریخ حزب تحریر نشان میدهد که آنها بر عنصر عربی بیشتر اتکا داشتهاند. در قانون اساسی طرح شده از سوی حزب تحریر، تنها زبان عربی زبان رسمی دولت دانسته شده است. گفته میشود که مرحوم نبهانی در سال ۱۹۴۷ میلادی در کتلۀ بعثیها در شهر حیفا فعالیت مینمود و در سال ۱۹۵۱ میلادی میخواست در کنفرانس جریان قومگرای عربی که در اسکندریه برگزار شده بود اشتراک نماید، ولی نظر به موانعی نتوانست سفر نماید و مقالهیی را برای آن کنفرانس فرستاد که از آن مقاله هم بوی عربگرایی به مشام میرسید. به هر حال، حزب تحریر باید تعارض میان امتگرایی و عربگرایی را در اندیشۀ خویش حل نماید.
من با اندیشههای فقهی و حتا اختلافات عقیدتی حزب تحریر با سایر مسلمانان کاری ندارم، ولی آنچه مهم میدانم این است که آنها باید بپذیرند که دارای نظام منسجم و بههم پیوستۀ فکری نیستند. حزب تحریر از تعارضات فراوانی رنج میبرد که به نظر من قبل از هر کار دیگری، باید در اندیشۀ حلژ این تعارضات جدی باشد.
در پایان این نوشته لازم میدانم تا اشارهیی گذرا به مقالههایی کنم که زیر عنوان «آخرین رد به انصاری» در نشرات آن گروه به نشر رسیده بود.
در مقالۀ دوم به نقد جملۀ اول نویسندۀ حزب تحریر پرداخته بودم، ولی دیدم که آن هموطن با عناد و تکبر از پذیرش حق ابا ورزیده و پاسخی ارایه کرده است که رحم و شفقت انسان را برمیانگیزد. من در آنجا گفته بودم که درک رابطۀ دین و سیاست، نیازمند سواد است. ولی آن دوست گفته است که چون پیامبر اسلام سواد نداشت و جبرییل برایش گفت بخوان و او گفت…. (تا آخر این حکایت)، پس به این لحاظ برای فهم این رابطه، نیازی به سواد نیست و این کفار اند که ذهن مسلمانان را زهرآلود نموده اند. وقتی فردی و یا گروهی خودش را با پیامبر قیاس نماید؛ پیامبری که به مصدر آفرینش و منبع اصلی علم وصل بود، دیگر با او چه میتوان گفت؟ امروز دانشمندان بزرگی در این عرصه با مشکلات جدی روبهرو هستند، ولی چه کنیم که حزب تحریر از این مسایل غافل است. باز شما که پیوسته از فقه سیاسی حرف میزنید، آیا همین فقها تیوریپردازان رابطۀ دین و سیاست نبودند؟ آیا فقه خودش سواد نیست؟
نویسندۀ حزب تحریر گفته بود که خلافت را پیامبر اسلام تأسیس نموده است و من برایش فهمانده بودم که نخستین بانی خلافت ابوبکر صدیق بوده است؛ اما سرتنبهگی نهادینهشدۀ دوست تحریری کجا برایش اجازه میدهد که تا سخن حق را بپذیرد. آن دوست پاسخ داده است: «وقتی حزب التحریر در ادبیات خود از نظام خلافت بحث میکند، هدفش حقیقت لغوی و عرفی کلمه نبوده، بلکه هدف آن حقیقت شرعی لفظ است». خیلی خوب، حال که هدف شما مفهوم شرعی خلافت است و پیامبر اسلام را از نظر شرعی خلیفه میدانید، یک پرسش بدیهی من این است که آیا محکمۀ مظالم میتوانست پیامبر اسلام را عزل نماید؟… بهراستی که انسان از وارد شدن به بحثی در این سطح خجالت میکشد.
نویسندۀ حزب تحریر یاران پیامبر را کتلۀ فکری – سیاسی خوانده بود و من گفته بودم که ایشان قبل از آنکه کتلۀ فکری و یا سیاسی باشند؛ کتلۀ عقیدتی، روحی، اخلاقی و … بودهاند. پاسخ آن محترم پس از یک مقدمۀ طولانی این بوده است که «لطفاً آقای انصاری کلام ما را منحرف تعبیر نکنید. تعبیر انحرافی از کلمات و واژهها از جملۀ خواص ناخوشایند قوم یهود بوده». در پهلوی دُرافشانیهای دیگر آن عزیز، عبارت «منحرف تعبیر نکنید»ِ ایشان و برچسپ یهودی زدن آن نقد، راستی هم خیلی ترحمبرانگیز است.
ایشان گفته بودند: دولت خلافت پیامبر اسلام در جریان مبارزه فکری – سیاسی دوران مکی تأسیس شده بود. من گفتم که نه، آن دولت طبق اطلاع بنده در شهری بهنام مدینه تأسیس شده بود. ایشان باز لطف نموده، بر تأسیس دولت اسلامی در مکه پافشاری نمودهاند که من بهجز تسلیمی در برابرشان چارۀ دیگری ندارم. آخر دیگر چه میتوان کرد؟!!
من نوشته بودم که سقوط خلافت را از تاریخی آغاز نمودهاید که حداقل با افکار و نظریات گروه خودتان همنوایی ندارد. اما نویسندۀ حزب تحریر بهجای پذیرش حق و صواب، پاسخ داده است که «این چه دردی را دوا میکند؟»
به هر حال، پاسخهایی را که این هموطن مستعارنویس ارایه نمودهاند، همه در همین سطح بودهاند. دوستان اگر علاقه داشته باشند، میتوانند در نشرات خود حزب تحریر آن را بخوانند.
من گفته بودم که قرآن کریم را دشنامنامه نسازید. او پاسخ داده است که نه، قرآن خود به مردم دشنام داده است و لیستی از الفاظ و آیات قرآنی را قطار نموده است، غافل از اینکه در هر لفظ و آیتی که ذکر کردهاند، نکتههایی باریکتر از مو نهفته است که عقل هیاهو برانگیز و شعارگرا و احساساتی تحریری نمیتواند به کنه آن پی ببرد.
به هر حال، من خود را ملزم به سلوک و اخلاقیاتِ آن گروه و اعضای آن نمیدانم، همینقدر میگویم که قرآن دشنامنامه نبوده؛ سنت پیامبر عاری از دشنام و سلوک غیر اخلاقی است و دینی را که من میشناسم و خود را ملتزم به اصول آن میدانم، دشنام و تهمت و اهانت و هتک حرمت انسانها را گناه میپندارد. برداشت و قرایتی را که شما از قرآن دارید، برای خودتان مبارک باشد!
در رابطه با مبحث دارالکفر و دارالاسلام هم نویسندۀ حزب تحریر کوشش نموده است تا پای هموطن دیگری را در میان کشد و نکاتی را از ایشان نقل نماید که در اصل با اندیشههای حزب تحریر در این زمینه همنوایی ندارد. شما برای سردرگم نمودن خواننده، نظریات پراکندهیی را از اینجا و آنجا ترجمه میکنید و یا میآورید که هیچ دردی را دوا نخواهد کرد. برایم بگویید که بهجز گروه تکفیر و هجرت و حزب تحریر و القاعده، دیگر کدام گروه و مذهبی در دنیای ما تمامی جهان اسلام را دارالکفر خوانده است؟
نویسندۀ حزب تحریر در رابطه به جهاد همچنین نوشته است: «افراد حزبالتحریر در جهاد علیه اسراییل غاصب، دوشادوش سایر مجاهدین جهاد کردهاند. این واقعیت مختص به فلسطین نبوده، بلکه اعضای حزب التحریر در لبنان علیه اسراییل، در عراق علیه امریکا، در سوریه علیه بشار، و برای دفاع از خود، برادران، نوامیس و مقدسات خود جهاد نمودهاند.»
شما از یکسو جهاد را تا رسیدن خلیفه و خلافتتان معطل نمودهاید که سراسر ادبیات حزب تحریر شاهد آن است و از سوی دیگر میگویید که در تمامی جبهات حضور داشته اید. من نمیدانم این را دروغ بنامم یا نفاق و یا هر دو. من نمیگویم که شما باید چنین کنید و یا چنان؛ ولی آنچه میخواهم بگویم این است که راه گشودن در میان مردم، مستلزم صداقت در سخن و صراحت در سیاستهاست. آیا میتوانید یک دلیل مبنی بر اشتراکتان در اینهمه جاهایی که گفتهاید ارایه دهید؟
گروههای اجتماعی دارای سه بُعد مهم میباشند: ۱ـ بعد فکری؛ ۲ـ شیوههای کار؛ و ۳ـ مصداقیت. حزب تحریر در تمامی این ابعاد سهگانه، با انتقادهای جدی و چالشهای هستیبراندازی مواجه میباشد. در عرصۀ کار فکری، حزب تحریر با پرسشهای فراوانی روبهرو میباشد که تا هنوز نتوانسته است پاسخی معقول و منطقی به آنها ارایه نماید. در میدان عمل، شیوهیی را که در پیش گرفته، تاهنوز فاقد نتیجه بوده است. امروز دهها جمعیت و گروه و انجمن و حزب اسلامی بهخاطر تحقق وحدت امت اسلامی و تأسیس خلافت سعی میورزند، ولی کار آنها با شیوۀ حزب تحریر تفاوت بزرگی دارد. آنها ننشستهاند تا با دشنام، تکفیر، لجاجت، اتهام، توهین و دهها گناه دیگر مدعی اقامۀ خلاف شوند. حزب تحریر در زمینۀ مصداقیت هم نتوانسته است اعتماد مردم را به دست آورد و شک و تردید فراوانی را در اذهان ایجاد نموده است. اگر تمامی افکار و فتواهای این گروه را هم بپذیریم، باز هم معلوم نیست که آیا آنها در این زمینه صادق بودهاند یا نه. آنچه میتوان گفت این است که آنها تا هنوز امتحانی ندادهاند.
امروز که ملتهای مظلوم جهان در حال بیدار شدناند و ملتهای مسلمان نیز میخواهند نقشی در امور جامعۀ خویش ایفا نمایند، تیوریپردازان استبداد و متولیان بتکدۀ خودکامهگی در اینجا و آنجا سر برآوردهاند تا مسلمانان و نسل جوان را با اندیشههای زنگزدۀ خویش لگام زده و از حرکت باز دارند.
آری! کوتاهترین راه برای تطبیق برنامههای استعمار، از کاخ رژیمهای خودکامه و استبدادی میگذرد. برای رهایی از استعمار خارجی، نخست باید استبداد داخلی را به زانو درآورد و با خودکامهگی مبارزه نمود. تیوریپروران استبداد، مومیاییشدهگان زشتهیکل موزیم افکار در دهلیز تاریخاند!
Comments are closed.