احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد عباسی زهان/ 25 قوس 1392 - ۲۴ قوس ۱۳۹۲
بدون تردید مطالعات بسیار گسترده دکتر براهنی (حداقل بهعنوان مدرس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی)، از او شخصیتی بهواقع آشنا با جریانهای پیشروِ ادبیاتِ جهان برساخته و او را در پیشنهاد بوطیقای جدید توانمند کرده است. بدیهی است خود ایشان نیز منکر اثرپذیری از آرای لیوتار، دریدا، بارت و غیره نخواهد بود، چه اینکه معدود ارجاعات انتهای «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» گواه روشنی است. از دیگرسو، انکارناپذیر است که در شعر فارسی کسی پیش از براهنی، اینگونه مستدل، جامع و تندروانه به مقوله «زبان» ورود نکرده است. نیک میدانیم که اشاره به تکگزارههایی از نظریهپردازان پیشین یا حتا ادبای قدیم (مانند مولانا) در راستای اینکه به این مباحث اصالت فارسی بدهیم یا بوطیقای براهنی را فاقد نوآوری بدانیم، امری گزاف است. با وجود این، برای شعر معاصر فارسی آنچه بیش از وامداربودن ایشان به دیگران مهم است، میزان ارزش و کارکرد بوطیقای اوست. بهراستی، شعر معاصر فارسی از براهنی چهقدر بهره برده است؟ بوطیقای براهنی، نقطه تلاقی میراث شعری نیما، فروغ و شاملو با رویکردهای نوین شعر در نیمه دوم قرن بیستم است. وضعیت شعر فارسی پس از این تلاقی نسبت به پیش از آن چهگونه است؟
صرفنظر از قرابت مضامین بوطیقای برنستاین و براهنی، کارکرد برنستاین و «شعر زبان» در قیاس با براهنی و «شعر دهه هفتاد»، از منظر چهگونهگی بسترسازی، کارگزاری ادبی و رشد و بلوغ بسیار متفاوت است. درحالیکه «شعر زبان» بهعنوان یک جنبش رادیکال و چپگرا و نیز بهدلیل فعالیت بسیار تخصصیشان در بدو شکلگیری، مخاطب اندک و حوزه اثرگذاری داشتهاند (اواخر دهه شصت میلادی). افراد این حلقه همهگی با صرف انرژی و تشکّلگرایی فوقالعاده علاوه بر اینکه حجم بسیار بالایی مطالب نظری و شعر تولید کردهاند (نیمه نخست دهه هفتاد میلادی)، در روزگار اوج و شهرت شعر زبان صاحب انتشارات مستقل، چند نشریه اختصاصی با انتشار مرتب و سازماندهی دقیق (نیمه دوم دهه هفتاد میلادی) شدند و با گذشت زمان نیز تلاش کردهاند، مطالعات نخستینشان را نهادینه کنند، صاحب کرسیهای ادبیات دانشگاه شوند و به ویرایش و بازنشر بوطیقا و شعرشان بپردازند. درمجموع جنبش «شعر زبان» که در آغاز شامل گروهی شاعر پیشروِ آوانگارد در محافل ادبی نیویارک و سانفرانسیسکو میشد، با تلاش مدون و منظم و کارگزاری صحیح گروهی شاعر- نظریهپرداز و گسترش آثار و افکارشان، نهتنها شامل طیف قابل توجهی از شاعران پیشروِ امریکا شده، بلکه در مطالعات ادبیات معاصر جهان جایگاه ویژهیی یافته و طرفداران خویش را در کشورهای اروپایی پیدا کرده است (برای مثال بین محفلهای ادبی این جریان در اتریش با چهرههایی چون برنستاین ارتباط عمیقی وجود دارد و نیز مطالعات جدید و جدی در حوزه ترجمه این نوع شعر آغاز شده است)؛ بر آن پژوهشگران و دانشگاههایی از شرق آسیا یا افریقا نیز به این جنبش علاقهمند شدهاند و در سرتاسر جهان غالباً در سرفصل درس شعر معاصر انگلیسی در فضای دانشگاهی و هم در فضاهای مستقل شعر پیشرو، «شعر زبان» و شاعران آن جایگاه قابل احترامی دارند. نکته مهمتر اینکه، در چند دهه عمر «شعر زبان» آنها تنها جنبش شعری پیشرو در امریکا نیستند، نحلههای دیگر مانند «شعر اعترافی» یا جنبشهای متأثر از پستمدرنیسم فرانسوی و… نیز حضور دارند که هیچیک در آرزوی حذف دیگری نیست.
در نقطه مقابل، جنبش «شعر دهه هفتاد» که گویا نقطه آغاز آن محفلهای ادبی دکتر براهنی و کارگاه شعر او در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد خورشیدی است، با انتشار «خطاب به پروانهها» بهشهرت میرسد. رشد مرحله آغازین این جنبش تا حدی تحسینبرانگیز است. تلاش دکتر براهنی و علاقهمندی و پشتکار تعدادی شاعر جوان و بهتبع آن انتشار دهها مجموعه شعر باعث میشود تا حداقل حضور این جنبش در فضای عمومی ادبیات پارسی بهرسمیت شناخته شود، اما متأسفانه قدمهای بعدی برداشته نمیشود و دکتر براهنی یا کس دیگری از پلههای بعدی بالا نمیروند. بهنظر میرسد هویت نظری «شعر دهه هفتاد» در بوطیقای چنددهصفحهیی دکتر براهنی خلاصه شده است؛ چه اینکه بعد از آن هیچ اثر نظری جامع دیگری که بتواند حرف تازهیی بزند و پلهیی بالا برود، نگاشته نشده است(بدیهی است که مقالات، یادداشتها و نقدهای پراکنده در مجلات یا صفحات ادبی، وجاهت یک بوطیقا یا اثر نظری را ندارند).
اگر جنبش «شعر دهه هفتاد» را وابسته به یکنفر دکتر براهنی- بدانیم، انتظار بدیهی و طبیعی آن بود که ایشان حداقل از ۱۳۷۴ تا پایان دهه هفتاد، چند جلد کتاب یا یک دوره نشریه در تصدیق و تکمیل آرای ساختارشکن و نوآوارنه «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» منتشر کند. صد البته که شرایط فرهنگی و اجتماعی، موانع حوزه نشر و… نیز عواملی هستند که ممکن است بین ما و کشورهای توسعهیافته متفاوت باشد، اما باید در نظر داشت که برای مثال جنبش «شعر زبان» که اندیشه چپگرایانه و ضدسرمایهداری دارد، نهتنها مورد حمایت دولت امریکا قرار نمیگیرد که خود نیز در تلاش برای حفظ استقلال و برائت از فضای تجاری و سرمایهداری مورد انتقادش است. به هرحال دیگر عوامل بازدارنده میتوانند در زمان خویش نقد شوند، اما با فرض وجود چنین موانعی بازهم کمتوجهی و انفعال نسبت به جنبشی که خویشتن آن را بنا نهاده است، از سوی دکتر براهنی قابلچشمپوشی نیست. آیا اگر دکتر براهنی در ادامه بوطیقای درخشان خویش در «خطاب به پروانهها»، تا پیش از پایان دهه هفتاد خورشیدی چندهزار صفحه دیدگاه نظری یا شعر در تثبیت آن بهطور رسمی یا غیررسمی انتشار داده بود، از پتانسیل رسانههای ادبی مانند حلقههای شعری، نشریههای کاغذی یا الکترونیکی و اشتیاق سیریناپذیر فضای ادبی دانشجویی به پدیدههای نو استفاده کرده بود، چهرههای مدرن یا سنتی را به گفتمان و مناظرههای چالشی فراخوانده بود، هماینک در دهه نود خورشیدی، جنبش «شعر دهه هفتاد» جایگاه امروزی را داشت؟
اگر طبق آرای بعضی از دیگر مدعیان، جنبش «شعر دهه هفتاد» را فراتر از یکنفر – دکتر براهنی – بدانیم، با توجه به اینکه کارگاه براهنی و بوطیقای «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» بهعنوان واقعیت تاریخی نطفه «جنبش شعر دهه هفتاد» قابلتردید یا تحریف نیستند، همزمان یا در ادامه این کنشهای براهنی، افراد دیگر ی از این جنبش شهرت یافته یا متون درخور اعتنای دیگری (با فرض اینکه اتکا به فرد مردود باشد) انتشار مییافت؛ متونی که به پختهگی و تعمیق آرای براهنی منجر بشود. حال آنکه در مقابل حجم قابل توجه شعرهای منتشرشده از سوی نزدیک به پنجاه شاعر «شعر دهه هفتاد» از سالهای ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۴، معدود مقالات، گفتوگوها یا بیانیههای این افراد در عالیترین وجه خویش ترجمان شتابزدهیی از سوی دیگر بعضی از ایدههای رویکردهای نوین ادبی جهان بوده یا تلاشی خامطبعانه برای توضیح و تفسیر آرای براهنی که به انحراف و کجفهمی بیشتر منجر شده است. محصول جنبش «شعر دهه هفتاد» بهسان «شعر زبان امریکا» و نحلههای گوناگون شعری فرانسه، شاعر- نظریهپرداز بود و طبعاً انتظار اینکه فردی بیرون از شاعران حلقه به نقد یا ساماندهی نظری آن بکوشد، امری عبث است. شاعران «شعر دهه هفتاد» عموماً دو دسته بودند: بخش اکثریت آن شاگردان کارگاه شعر براهنی یا مخاطبان جوان بوطیقای وی مانند شمس آقاجانی، عباس حبیبی، رویا تفتی، علی عبدالرضایی، مهرداد فلاح، پگاه احمدی و… و بخش اقلیت، شاعرانی که از هویت شعری پیشین خویش سر باز زده و به این حلقه پیوستند، مانند علی باباچاهی در بین شعرهای منتشرشده از این افراد، در حالی که افرادی مثل علی عبدالرضایی بهمدد بعضی شگردهای این جنبش، محبوبیت یافتند و مخاطبهای خاصی پیدا کردند، دستهای دیگر مانند شمس آقاجانی شعرشان با عنوان مصداق بوطیقای براهنی از سوی منتقدان اقبال بیشتری یافت، افرادی مانند مهرداد فلاح نیز چند سال بعد سراغ بعضی از دیگر کارکردهای تجربی شعر (که نمونه این کارکردها نیز در «شعر زبان» دهه نود میلادی بهوفور مشاهده میشود) مانند «شعر خواندیدنی» و استفاده از رسانههای غیرگفتاری برای شعر رفتند؛ اما دو نکته عمده وجه مشترک همه این شاعران بود، نخست اینکه هیچیک از آنها بهدرستی از عهده بخش نظری اصطلاح «شاعر-نظریهپرداز» که دوست داشتند به آنها اطلاق شود، برنیامدند و دوم اینکه با وجود تنوع در بعضی روشهای شاعری آنها و شتاب ساختارشکنی و غیره، تقریباً همه این شاعران در سالهای آغازین دهه هشتاد از نفس افتادند (اگر از معدود تجربههای شعری که تکرار ضعیف گذشتهشان بود صرفنظر کنیم)؛ برای مثال از منظر بوطیقا و نظریه شعر، علی باباچاهی که گویا خواسته بهسان براهنی در پایان بعضی مجموعه شعرهایش دیدگاه نظریاش را بیان کند، حرف تازهیی نزده است؛ یا مهرداد فلاح از طریق چند گفتوگو و بعضی بحثهای طولانی، به دستاورد جالبتوجهی که موجب رشد یا تثبیت «شعر دهه هفتاد» بشود، نرسیده است. چهرههای دیگری مانند محمد آزرم، مسعود احمدی یا امید شمس نیز حرکت شایان توجهی نداشتهاند. آیا اگر جنبش «شعر دهه هفتاد» بهسان غالب جنبشها و نحلههای شعری دیگر نقاط جهان بهجای اتکا بر یک فرد، بر یک گروه متکی بود و چند چهره همتراز با دکتر براهنی داشت، آینده آن بهگونهیی دیگر رقم خورده بود؟ آیا اگر شاگردان براهنی بهجای شتابزدهگی یا غرق در ملغمه ترجمان پیچیده فلسفههای رنگارنگ، با نوعی تعهد به جنبش در مسیر مشخصی رشد یافته بودند، این جنبش وجههیی دیگرگونه داشت؟
در سالهای واپسین دهه هشتاد خورشیدی و درحالیکه شعر پیشروِ فارسی چند سالی در اغما بهسر برده بود، با شدتیافتن جریان موسوم به سادهنویسی و تکیه بر مضامین مشترک جهانی و درحالیکه تلاش میشد این نوع شعر که ذاتاً متعلق به ادبیات بدنه است، بهعنوان ادبیات پیشرو نقش ایفا کند، دوباره سخن از «شعر دهه هفتاد» به وفور شنیده میشد؛ درحالیکه شاعرانی مانند شمسلنگرودی و حافظ موسوی در تلاش بودند تا براهنی و «شعر دهه هفتاد» را به قهر خواننده با شعر متهم کنند، شعر خویش را در افقی نو (به تعبیری «پسابراهنی!») ارایه کردند و بخشی از پیکر نیمهجان «شعر دهه هفتاد» از خواب بیدار شد؛ درحالیکه تأکیدی بر عنوان و اصطلاح جنبش دیده نمیشد (گو اینکه حرکت در چارچوب یک گروه یا جریان مذموم باشد). بعضی از شاگردان براهنی یا چهرههای تازهتری مانند حسین ایمانیان از طریق نشریات الکترونیکی با تلاش در احیای آرای براهنی، بیشتر در اندیشه نفی سادهنویسی و حمله به شاعران آن برآمدند؛ حال آنکه هر دو گروه زیرمجموعهیی از گروه بزرگتری از اصحاب ادبیات و فرهنگ بودند که در تقابل با آرا و کنشهای فرهنگی دولت قرار داشت.
در آغاز دهه نود خورشیدی، انتشار کتاب «سخن رمز دهان» را از سوی شمس آقاجانی که از وفادارترین شاگردان براهنی است، باید از آخرین کنشهای «شعر دهه هفتاد» دانست؛ کتابی که صرفنظر از آنکه ایده درخشان تازهیی در آن مشاهده نمیشود، بهنوعی نوشداروی پس از مرگ سهراب است. اگر این کتاب به فاصله دو یا سه سال پس از «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» منتشر شده بود هم با اقبال بیشتری مواجه میشد، هم حداقل بخشی از آن کنش مداوم و گروهی که پیش از این به نبود آن در این جنبش شعری اشاره شد، برانگیخته شده بود.
در این کتاب تلاش شده است تا خوانشی نو از بوطیقای براهنی ارایه شود، اگرچه در مقدمه این کتاب نویسنده از وابستهگی به نحله یا تفکر خاصی اعلام برائت میکند، اما با ورود به متن، خیلی زود در سایه سنگین آرای براهنی (با ارجاع به کارگاه شعر او در اواخر دهه شصت) قرار میگیرد. صد البته که بوطیقای براهنی حداقل ارزش آن را دارد که دهها کتاب در تصدیق یا نفی آن نگاشته شود، اما اگر آقاجانی و دیگر شاگردان براهنی اواخر دهه هفتاد تلاش میکردند از سایه براهنی بیرون بیایند یا حداقل همانند این کتاب در توضیح و تفسیر آرای او بکوشند، آیا سرنوشت بهتری در انتظار «شعر دهه هفتاد» نبود؟
بومیسازی آرای غربی، همان اصلی که مبنای مباحث براهنی است، در اینجا نیز دستمایه آقاجانی میشود؛ با این تفاوت که دست آقاجانی که در یادداشتها و گفتوگوهای پراکنده پیشین چهرهیی آگاه و مسلط به جریانهای فکری بهنظر میرسید، رو شده و بعضی تفسیرهای کودکانه یا خطاهای نگارشی را که بعید بود از استادش (براهنی) سر بزند، مرتکب شده است. از دیدگاهی خوشبینانه البته این کتاب میتواند حلقه ارتباطی مفیدی بین مخاطبهای جدید شعر فارسی با آرای براهنی و «شعر زبان» پس از یکدههونیم سکوت نظری باشد. آقاجانی از شاعران موفق «شعر دهه هفتاد» است که این اقبال را داشته که براهنی پس از سالها دوری از فضای نقد شعر، سال گذشته یادداشتی کوتاه بر شعر تازه او بنویسد و آن را در قیاس با نمونههای شعر کهن (مولانا) و مدرن (شاملو) بستاید. در یکی دو سال آغازین دهه نود خورشیدی، علاوه بر آقاجانی بعضی از دیگر شاگردان براهنی نیز پس از دورهیی سکوت، شعرهای تازهشان را منتشر کردهاند. آیا کسی از پلههای بعد از بوطیقای براهنی بالا خواهد رفت؟
از سوی دیگر و در پاسخ به خیل منتقدان، اگر دکتر براهنی و جنبش «شعر دهه هفتاد» هیچگاه در عرصه شعر فارسی عرضه نمیشدند، هماکنون چه گونهیی از شعر فارسی میتوانست «شعر پیشرو» نامیده شود؟ نحلهها و افراد دیگر در دو دهه اخیر شعر فارسی، چه حرف تازهیی بر اندوخته شعر فارسی افزودهاند؟ چرا عدم موفقیت یک جنبش شعری تا این حد موجب خوشحالی افراد دیگری میشود که بخش عمده دیدگاه هنری و دغدغه اجتماعیشان مشترک است؟
Comments are closed.