احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:امانویل والرشتاین/ 3 جدی 1392 - ۰۲ جدی ۱۳۹۲
مدت زمانِ درازی است که بحث کردهام افول ایالات متحده بهمثابۀ یک قدرت هژمونیک، از حدود ۱۹۷۰ آغاز شد و این افول آرام، در دوران رییسجمهوری جورجبوش شتاب گرفت. نخستین بار نوشتن در این مورد را در ۱۹۸۰ یا بعد از آن آغـاز کردم. در آنزمان واکنش همۀ اردوگاههای سیاسی به این بحث این بود که آن را به عنوان بحثی نامعقول رد میکردند. در دهۀ ۱۹۹۰، کاملاً برعکس، بازهم واکنش همۀ طرفهای طیف سیاسی این بود که ایالات متحده به اوج سلطۀ تکقطبی دست یافته است.
اما بعد از شکستن حباب ۲۰۰۸، تغییر نظرِ صاحبنظران و عامۀ مردم آغاز شـد. امروز، درصد بزرگی از مردم (هرچند نه همۀ آنها) واقعیت افول نسبی در قدرت و جایگاه و نفوذ ایالات متحده را پذیرفتهاند. این پذیرش در ایالات متحده کاملاً با اکراه صورت پذیرفته است. سیاستمداران و صاحبنظران در پیشنهاد این که چهگونه هنوز میتوان جلوی این افول را گرفت، با هم رقابت میکنند. به باور من، این فرایند بازگشتناپذیر است.
پرسش حقیقی این است که پیامدهای این افول چه هستند. نخست بیانگر کاهش توان ایالات متحده در کنترل وضعیت جهانی و به طور خاص، بیاعتمادی همپیمانان پیشین ایالات متحده به رفتار این کشور است. چند ماه گذشته، به سبب افشاگریهای ادوارد اسنودن، همه آگاه شدند که سازمان امنیت ملی امریکا به طور مستقیم از جمله از رهبران ردهبالای سیاسی آلمان، فرانسه، مکزیک و برازیل (البته علاوه بر آن از شهروندان بیشمار این کشورها) جاسوسی میکرده است.
تردیدی ندارم که ایالات متحده در ۱۹۵۰ هم درگیر فعالیتهای مشابهی بود. اما در ۱۹۵۰ هیچکدام از این کشورها جرأت نداشتند که خشمشان را به یک رسوایی عمومی بدل کنند و از ایالات متحده بخواهند این کار را متوقف کند. اگر آنها امروز این کار را میکنند، به خاطر آن است که امروز بیش از آن که آنها به ایالات متحده نیاز داشته باشند، ایالات متحده به این کشورها نیاز دارد. این رهبران کنونی میدانند که ایالات متحده هیچ گزینهیی ندارد به جز اینکه قول دهد این روشها را متوقف کند، همانطور که پرزیدنت اوباما این کار را کرد (ولو آنکه ایالات متحده چنین نیتی نداشته باشد). رهبران این چهار کشور همه میدانند که با پیچاندنِ گوش ایالات متحده، موقعیت داخلیشان تقویت خواهد شـد نه تضعیف.
تا جایی که رسانهها از افول ایالات متحده بحث میکنند، بیشترین توجه به چین به عنوان هژمون بالقوۀ بعدی میشود. این بحث نیز نکتۀ اصلی را نادیده میگیرد. تردیدی نیست که قدرت ژئوپلتیک چین در حال رشد است. اما دستیابی به نقش قدرت هژمونیک، فرایندی طولانی و صعبالوصول است. طبیعتاً دستکم نیمقرن دیگر طول میکشد که کشور دیگری به چنین جایگاهی برسد که بتواند قدرت هژمونیک اعمال کند و این زمان درازی است که طی آن خیلی چیزها میتواند رخ دهد.
در آغاز جانشین بلافصلی برای این نقش وجود ندارد. بلکه وقتی کاهش بیشتر قدرتی که تاکنون هژمونیک بوده بر دیگر کشورها روشن میشود، آنچه رخ میدهد این است که مبارزۀ پرآشوب میان قطبهای متعددِ قدرت که هیچیک قادر به کنترل وضعیت نیست، جایگزین نظم نسبی در سیستم جهانی میشود. ایالات متحده همچنان یک غول است، اما غولی پوشالی. اکنون همچنان قدرتمندترین نیروی نظامی را دارد، اما خود را ناتوان از آن مییابد که استفادۀ چندان مناسبی از آن کند. ایالات متحده تلاش کرده با تمرکز روی جنگافزارهای پهباد (هواپیماهای بدون سرنشین) مخاطراتش را به حداقل برساند. رابرت گیتس وزیر پیشین دفاع پیشتر این دیدگاه را رد کرده، چرا که به لحاظ نظامی کاملاً غیرواقعبینانه است. وی یادآور شد که تنها با نبرد زمینی برندۀ جنگ مشخص میشود و رییسجمهور ایالات متحده اکنون تحت فشار شدید سیاستمداران و احساسات عمومی برای عدم استفاده از نیروهای زمینی است.
مسالۀ همهگان در وضعیت آشوب ژئوپلتیک سطح بالای اضطرابی است که به بار میآورد و فرصتهایی است که برای شایع شدنِ حماقت ویرانگر ایجاد میکند. مثلاً ایالات متحده دیگر قادر نیست برندۀ جنگها شود اما قادر است با اقدامات غیرمحتاطانه خطر عظیمی برای خود و دیگران پدید میآورد. ایالات متحده در خاورمیانۀ کنونی به هر کاری دست بزند، شکست میخورد. هماکنون هیچیک از کنشگران قدرتمند خاورمیانه (منظورم هیچ کدام است) دیگر از رهنمودهای ایالات متحده پیروی نمیکند. این شامل مصر، اسراییل، ترکیه، سوریه، عربستان سعودی، عراق، ایران و پاکستان است (بگذریم از روسیه و چین). وضعیت بغرنج سیاسی که این وضعیت بر ایالات متحد تحمیل میکند، بهتفصیل در نیویارک تایمز ثبت شده است. نتیجۀ اختلاف نظر داخلی در دولت اوباما، یک مصالحۀ فوقالعاده مبهم بوده است که به نظر میرسد در آن پرزیدنت اوباما بیشتر دچار تردید میشود تا قدرت.
سرانجام آن که دو پیامد حقیقی هست که میتوان در دهههای آتی نسبت به آن تا حد زیادی یقین داشت. نخست پایان دالر ایالات متحده به عنوان ارز مرجع است. وقتی این وضعیت حاکم شد، ایالات متحد پشتوانۀ گستردۀ بودجۀ ملیاش و هزینههای عملیات اقتصادیاش را از دست داده است. دومین پیامد، احتمالاً افول جدی در سطح نسبی زندهگی شهروندان و ساکنان ایالات متحده است. پیامدهای سیاسی این تحول اخیر را دشوار بتوان بهتفصیل پیشبینی کرد اما بیاهمیت نخواهد بود.
سوم نوامبر ۲۰۱۳
یادداشت بالا ترجمهیی است از:
Immanuel Wallerstein,The Consequences of US Decline, ZNet
Comments are closed.