احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۷ دلو ۱۳۹۲
همیشه این پرسش برایم مطرح میشود که چهطور فیلسوفی با اینهمه مشکل در زندهگی، میتواند مطرحترین اندیشمند جهان باشد. کسی که برای حضور در مراکز علمی مشکل داشت، کتابهایش بهسادهگی چاپ نمیشدند، دوستانش او را رها کرده بودند و در نهایت هیچوقت نتوانست ارتباط درستی با زنان داشته باشد، چهگونه به نماد فلسفۀ جهان بدل شده است.
کسی که حتا در روزگاری، دلیل اصلی کشتارهای بیپایان در جنگ دوم جهانی شناخته شد و گفتند هیتلر، از تیوری «ابرانسان»ِ او بهره گرفته تا نسلکشی کند، این روزها فارغ از همۀ غبارهای تاریخ، یکه و تنها ایستاده و محال است کسی از فلسفه بگوید و نامش را به زبان نیاورد. برخی او را از پیشروان مدرنیسیم میدانند و برخی میگویند او نخستین یا دستکم یکی از اولین کسانی است که سخن از پستمدرنیسم میگوید.
برخی او را محل آشتیِ ادبیات و فلسفه میدانند و البته منتقدانی، ذهن شیدایش را بیانسجام تلقی میکنند. با این همه، آنچه اهمیت دارد این است که ما اشتباههای بسیاری دربارۀ نیچه کردهایم و میکنیم.
بروتِ نیچهیی
برای آنکه بدانیم اشتباهات ما در مورد نیچه، از همان ظاهرش شروع میشود، بد نیست کمی در مورد بروت جنجالآفرینش حرف بزنیم. اکنون که به بروتهای نیچه نگاه میکنیم، واقعاً عجیب و غریباند اما آیا همیشه این بروتها عجیب بودهاند؟
این روزها برخلاف سالهای گذشته، مردان کمتر بروت میگذارند و هر چه دارند را از ته میتراشند. اما روزگاری نه چندان دور، مردها خیلی حواسشان به بروتشان بود. آنها نه تنها سعی میکردند بروت بگذارند، بلکه حواسشان بود که مدل خاصی هم به آن بدهند.
درست به همین دلیل است که بروتهای نیچه، در زمان زندهگیاش، چیزی عجیب و غریب نبود. فقط کافی است نگاهی به مردان آن روزگار بیندازیم. حتا بسیاری از مشاهیر هم بروتهای عجیب و غریب داشتند. مثلاً در آن سالها، مدلی از بروت مد بود که بعدها به عنوان «بروت ویکتوریایی» از آن یاد میشود.
نیچه از همان وقتی که توانست بروت داشته باشد تا آخر عمرش، تقریباً همیشه بروت میگذاشت، اما این بروت گاهی کمپشت و مرتب بودند و بعضی وقتها پرپشت و پریشان. با این وجود چیزی که همیشه ثابت بوده، ریشهای از ته تراشیدۀ نیچه بود. اولین عکسی که نیچه را با بروت به ما نشان میدهد، به زمان دانشجویی او در رشتۀ الهیات مربوط میشود.
نیچۀ ۲۰ساله در این عکس بروتی کمپشت داشت، اما یک سال بعد که مصادف بود با تمایل نیچه به فلسفه و ترک رشتۀ الهیات، ما نیچه را با چهرهیی مصمم و رو به آینده و بروتی کمپشت، مرتب و شانهزده میبینیم. نیچه در زمان ۱۰ سال استادی دانشگاه بروتهای پُرپشتتری داشت، اما اوج بلندی بروتش زمانی است که در عشق به «لوسالومه»، ناکام ماند. البته گفته میشود نیچه یک بار بروتش را تراشید اما این کارش با تعجبهای بسیاری همراه شد. دوستی به او گفت که شبیه دلقکها شده و دوست دیگری شک داشت که او نیچه باشد. این شد که او، در خیابان، هر مردی را که بروت داشت با وسواس خاصی نگاه میکرد. پس اولین اشتباه ما در مورد نیچه که به بروتش برمیگردد، اصلاً و ابدا درست نیست.
تنفر از زنان
«به سراغ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش نکن.» این عبارت یکی از مشهورترین جملات نیچه است. او در کتاب «فراسوی نیک و بد» که با ترجمۀ داریوش آشوری به فارسی ترجمه شده، در بخش گزینگویههایش، این عبارت را آورده است. هر گاه این جمله را میخوانیم، بیتردید به زنستیز بودن نیچه شک میکنیم. اما آیا نیچه مردی گریزان از زنان بود؟
نگاهی کوتاه به زندهگی نیچه نشان میدهد که او هرچند در ارتباط با زنان ناموفق بود، اما زنستیز نبوده است.
فریدریش در دهکدهیی به نام روکن در آلمان به دنیا آمد. پدرش کشیش بود و او را در کودکی از دست داد، در نتیجه در محیطی زنانه با مادر و خواهرش الیزابت بزرگ شد. میگویند یکی از دلایل مشکلات بعدی نیچه همین نکته بود، چرا که او شناختی قابل توجه از رفتار زنان داشت و این نکته سبب ترس زنها از نیچه میشد. میگویند یکی از دلایلی که لوسالومه از نیچه دوری میکرد، همین نکته بود. او همان زن روس اغواگری است که جامعۀ روشنفکری آلمان و البته نیچه را کشف کرده بود. لو آندره سالومه، دختر باهوش و خوشطینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناکترین عشق نیچه تبدیل شد. نیچه دربارۀ او گفته است: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد».
میگویند لوسالومه خود را در برابر نیچه بیدفاع میدید و حس میکرد فیلسوف همۀ درونش را میخواند و میداند. روایت میکنند او سالهای بعد گفته بود که از نگاههای خیرۀ فیلسوف میترسیده.
از سوی دیگر، تربیت خاص یک خانوادۀ مسیحی که در آن محبت کردن و بیان آشکار عواطف، تقریباً غیرممکن است، باعث شد که نیچه از همان روزهای کودکی نتواند احساساتش را بهخوبی بیان کند. فرزندی که آغوش گرم مادرانه را تجربه نکرده باشد و «دوستت دارم» او را نشنیده باشد، بهطور قطع در بزرگسالی با مشکل روبهرو خواهد شد. نیچه هم از این قاعده مجزا نبود.
شکست دیگر عشقی نیچه که در تاریخ ثبت شده، علاقهیی است که او به زنی داشت که بعدها همسر ریچارد واگنر شد. همین زن بود که بعدها رابطۀ دوستانۀ واگنر و نیچه را نابود و به دشمنی تبدیل کرد؛ اما شاید برایتان جالب باشد که نیچه، کوزیما واگنر را یکی از انسانهایی میدانست که به «ابرانسان» ذهنیاش شباهت داشت.
در نتیجه میتوان گفت هرچند نیچه ارتباط خوبی با زنان نداشت، اما به طور کلی از آنها متنفر هم نبود. مثلاً در برخی از تفسیرها آمده است که منظور نیچه از «به سراغ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش نکن!» این بوده که فرد در مقابل زنان، عقلانیت از کف ندهد یا بداند که زنان قدرت را دوست میدارند. مثلاً مارکز میگوید: «قدرت مرد، جذابیتِ اوست و جذابیت زن، قدرت او.» زنان مردان قوی را بیشتر دوست میدارند.
ارادۀ معطوف به قدرت
هر گاه اسم نیچه را میشنویم، یاد تیوری مشهورش «ارادۀ معطوف به قدرت» میافتیم، اما آیا نخستین کسی است که این عبارت را به کار برده است؟ اصلاً «ارادۀ معطوف به قدرت» دقیقاً چیست؟
در ابتدا باید خدمت شما عرض کنم که نیچه نخستین کسی نیست که از این عبارت و مفهوم استفاده کرده است. او نخستین بار زمانی که ۲۰ سال داشت، عبارت «جهان به مثابۀ اراده، پنداره و تصور» را شنید. او یک هفته را به کتابخوانی شدید پرداخت تا در نهایت بگوید که شوپنهاوری شده است، اما برای آنکه به طور کامل این مفهوم را بفهمد، کمی دیگر به زمان و تجربه احتیاج داشت.
او در سن ۲۳ سالگی، به خدمت نظام در جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد و در سربازخانه به عنوان یک سوارکار ماهر شناخته میشد: «در اینجا بود که برای نخستین بار فهمیدم، ارادۀ زندهگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندهگی نیست، بلکه در ارادۀ جنگ، ارادۀ قدرت و ارادۀ مافوق قدرت است!»
نیچه همچون بسیاری از فلاسفه میکوشید تا دستگاهی فلسفی برای خودش داشته باشد. مضمون این اصل، گسترش «خود» یا «مرکز قدرت» به فراسوی مرزهای وجودی خویش است و به این وسیله برتری پیدا کردن نسبت به دیگران. جی. پی استرن در وصف آن مینویسد: «ارادۀ معطوف به قدرت، عاملی است غیر از «عنصر حیات» که انسان، یعنی «ضعیفترین و باهوشترین موجودات»، بدان وسیله بر دنیا سیادت پیدا میکند.»
نیهلیسم و نیچه
ممکن است نیچه فردی منزوی بوده باشد، اما هرگز نمیتوان او را پوچگرا دانست. نیچه، گاه به قدرت رأی میداد و معتقد بود که قدرت، فلسفه را تغییر میدهد؛ اما همهگان میدانیم که مهمترین تیوری او را که از آن با عنوان «ابرانسان» یاد میکنند، بر پایۀ امید و خوشبینی بنا شده است. نیچه معتقد بود که روزگاری ابرانسانی ظهور خواهد کرد که دنیا را به سمت خوبیها خواهد برد. البته خوبیهای مد نظر نیچه، دقیقاً چیزهایی نیست که ما آنها را به عنوان خوب پذیرفتهایم.
حتا او مسایل مهم زندهگی را در پرتو همین خاستگاه «ابرانسان» تفسیر میکند. مثلاً نیچه در کتاب مشهور خود «چنین گفت زرتشت»، ازدواج و فرزنددار شدن را تنها در صورتی جایز میداند که پدر و مادر به پرورش «ابرانسان» بیندیشند. آیا میتوان چنین کسی را پوچگرا دانست؟
دیوانهگی یا تجاهل عارف
نیچه دورههای گوناگون بیماری را پشت سر گذاشت تا در سال ۱۸۸۸ به بدترین روزهایش برسد. او در بهار این سال به تورین ایتالیا رفت تا با بیماریهایش سر کند. بعد به سویس رفت و در این روزها، بیشتر از آنکه استراحت کند، به نوشتن و خواندن مشغول بود. او سه کتاب «قضیۀ واگنر»، «شامگاه بتان» و «دجال» را در همین روزها به پایان برد.
نیچه در تمام این لحظات تا زمانی که در سوم جنوری سال ۱۸۸۹ به سمت اسب شلاقخورده دوید و گفت: «من اسب شلاقخورده را میپرستم» و شلاق را نوش جان کرد، کتاب مینوشت و بحث میکرد. میگویند شواهدی از بروز بیماری جنون در نیچه مشاهده میشده اما وقتی عمیقتر نگاه میکنیم، خودخواهیهای او را به دیوانهگی تشبیه کردهاند.
مثلاً نیچه در نامهیی مفصل که در ۱۸ اکتوبر سال ۱۸۸۹ به دوستش فرانس اُریک مینویسد، خودش را حقشناسترین آدم روی زمین و سرشار از حالوهوای پاییزی میداند که برای «برداشت خرمن بزرگ» آماده است. یا چند ماه بعد، درست در روز عید کریسمس ۱۸۸۹ نامههایی با امضای دیونیزوس و مصلوب برای دوستانش میفرستد. اما آیا میتوانیم خودخواهی فیلسوف را، نشان دیوانهگیاش بدانیم؟
بعد از ماجرای میدان تورین و اسب شلاقخورده، و البته نامههای نیچه، فرانس، استاد الهیات دانشگاه بازل و رفیق شفیق نیچه، پس از مشورت با ژاکوب و روانپزشکی آشنا به نام پرفسور ویل، بدون معطلی به تورین میروند. وقتی او به تورین رسید، وضع رقتبار نیچه او را تحت تأثیر قرار داد. او گاهی میرقصید و گاهی گریه میکرد. گاهی پیانو میزد و گاهی در گوشهیی کز میکرد. این شد که او را به بیمارستان بردند تا ۱۰ سال پایانی عمرش را در دیوانهخانه بگذراند.
بسیاری از روانکاوان معتقدند که جنون نیچه، به هیچوجه درست نیست و او خودش را به دیوانهگی زده تا بتواند زندهگی آرامی را بگذراند. حتا دستنوشتههای کجومعوجِ نیچه هم انگار بهعمد چنین نوشته شدهاند. انگار او مدام در حال تظاهر بوده است.
منبع: مجلۀ چلچراغ
Comments are closed.