احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





برداشت‌های آلترناتیو از دموکراسی

گزارشگر:3 حوت 1392 - ۰۲ حوت ۱۳۹۲

بخش نخست

نویسنده: پرابهات پاتنایک
برگردان: تارنگاشت عدالت

mandegar-3رسم دموکراسی در کشورهای سرمایه‌داری که در آن همۀ احزاب و نامزدهای عمده از طرفِ گروه‌های سرمایه‌دارانِ بزرگِ تأمین مالی می‌شوند و نتیجتاً برنامه‌های همان سرمایه‌داران بزرگ را دارند، یک کلاه‌برداری و مضحکه است: انتخاب بین نامزدها نتیجتاً هیچ تفاوتی با انتخاب بین انواعِ پودر کالا‌شویی ندارد، و بر این اساس است که چه کسی خوش‌عکس‌تر است و چه کسی کودکان بیش‌تری را می‌بوسد. اما حتا اگر رسم واقعی دموکراسی را کنار بگذاریم، برداشت‌های آلترناتیو از دموکراسی وجود دارند که باید تمیز داده شوند، اما اغلب تمیز داده نمی‌شوند.

نخستین برداشت، مردم (demos) را آن‌طور که به طور تجربی (empiric) وجود دارند، می‌فهمد. این بیان متداول را می‌پذیرد که «دموکراسی باید ارادۀ مردم را نماینده‌گی کند.» این برداشت، در این شکل عریان، دموکراسی را به اکثریت‌سالاری صرف تقلیل می‌دهد، به‌ این‌که ارادۀ اکثریت مردم، بر وضعیت تجربی هستی آن‌ها، باید چیره باشد؛ این برداشتی نه تنها نادرست، بلکه حتا خطرناک از دموکراسی است، زیرا مستلزم این است که اگر اکثریت مردم پدرشاهی را تأیید کردند، پس پدرشاهی باید چیره شود، اگر اکثریت هندوییت (Hindutva) را تأیید کرد، پس نظام حکومتی باید هندوییت را راضی نگه دارد، و اگر اکثریت غرق در آگاهی کاستی است، پس نظام حکومتی نیز باید رفتار کاست‌گرایانه را منعکس کند و غیره.
یک پالایش از این برداشت، دموکراسی را نه بازتاب ارادۀ اکثریت مردم، آن‌طور که به طور تجربی هستند، بلکه ناشی از مذاکرات بین گروه‌هایی از مردم که به طور تجربی وجود دارند، می‌بیند؛ یعنی دموکراسی را به «سیاست‌های هویتی» تقلیل می‌دهد که در آن به گروه‌های هویتی گوناگون به طرقِ مختلف «جا داده می‌شود.» یک نظام حکومتی دموکراتیک نتیجتاً نظام «هم‌سازی‌ها» بین گروه‌های هویتی گوناگون، یک بده ـ بستان بین گروه‌های متمایزی است که متمایز می‌مانند.
کل این برداشت، چه در شکل اکثریت‌سالاری آن یا در شکل بیش‌تر پالایش شده («کم‌تر افراطی») آن، برداشت اساسی بورژوازی از دموکراسی است. علامت مشخصۀ آن این است که «مردم» را در هستی تجربی آن در نظر می‌گیرد. در واقع، دموکراسی بورژوایی فقط این کار را نمی‌کند؛ کار بیش‌تری می‌کند، یعنی عامدانه مردم را به گروه‌های تجربی متمایز می‌سازد، که در میان خود بر اساس هویت‌های گوناگون، بر اساس تفاوت‌های کاستی، قومی و منطقه‌یی تقسیم شده‌اند و به مفاهیم پدرشاهی، و در شرایط ما (یعنی در یک کشور توسعه‌نیافته)، به مشروعیت اجتماعی تفاوت‌های وضعیتی گردن می‌نهند. نامزدها برای نبرد انتخاباتی بر اساس «معادلات کاستی» برگزیده می‌شوند؛ برنامه‌های انتخاباتی با در نظر گرفتنِ منافع گروه‌های کاستی و دیگر گروه‌های هویتی به نحوی تهیه می‌شود که بتواند ایتلافی از این گروه‌ها را برای کسب درصد پیروزکنندۀ آرا بسیج نماید و غیره.
به عبارت دیگر، دموکراسی بورژوایی در حالی که به طور مفهومی برتری «مردم» را می‌پذیرد، «مردم» را در هستی تجربی آن‌ها، طبقه‌بندی شده بر اساس وضع، در نظر می‌گیرد، و این تفاوت‌ها را دایمی و تشدید می‌کند. این برای حکم‌رانی بورژوازی اساسی است؛ زیرا متحد‌ شدن مردم، فراتر رفتن آن‌ها از هویت‌های تجربی خود، برای نبرد جهت به‌سازی شرایط زنده‌گی خود، یا نبرد برای یک جامعۀ آلترناتیو در مقابل جامعه‌یی که در آن به عنوان «اشیا» وجود دارند، تهدیدی به آن به شمار می‌آید.
در مقابل این، یک برداشت آلترناتیو از دموکراسی وجود دارد، که در آن دموکراسی ارادۀ مردم را نماینده‌گی می‌کند، نه «مردم» در وضعیت تجربی آن‌ها، بلکه «مردم»ی که از وضعیت تجربی خود فراتر رفته‌اند تا یک اجتماع نوین را تشکیل دهند.
اصطلاح «شهروند» که در انقلاب فرانسه مورد استفاده قرار گرفت، به این فرا رفتن از تقسیم تجربی میان مردم نظر دارد. این بدین معنا نیست که تمام هویت‌های دیگر نابود می‌شوند و مردم فقط به یک تودۀ متجانسِ غیرقابل تمایز بدل می‌شوند. این به معنی دو چیز است: نخست این‌که هویت‌هایی که در نابرابری‌های وضعیتی ریشه دارند، مانند کاست، نابود می‌شوند؛ و دوم، در ارتباط با هویت‌های دیگری که بر تمایزات وضعیتی قرار ندارند، مانند هویت‌های مبتنی بر مذهب، منطقه، با گروه زبانی، هویت مردم به مثابۀ اعضای یک اجتماع نوین شهروندان، برادری نوین برابرها، بر تمام این نوع هویت‌ها یک اولویت قاموسی دارد. هویت مذهبی، به عنوان مثال، ممکن است شیوه‌های هستی خصوصی مردم را تعیین کند، اما در حوزه عمومی وارد نمی‌شود.
به طور خلاصه، دموکراسی فقط دنیایی نیست که در آن ارادۀ «مردم»، آن‌چنان که به طور تجربی وجود دارند، چیره باشد؛ دموکراسی بالاتر از همه، از خود «مردم» تشکیل می‌شود تا آن‌ها بتوانند واقعاً به یک کالکتیو بدل شوند، و بدان وسیله حاکم بر سرنوشتِ خود گردند.
رابطۀ بین دموکراسی و سوسیالیسم، آشکارا از این منتج می‌شود. تیوری سوسیالیستی معتقد است که سرمایه‌داری نه تنها مردم را به افراد اَتمیزه شده که هر یک در تقابل با بازار قرار دارد تقسیم می‌کند، بلکه هم‌چنین آن‌ها را قربانی نظامی می‌سازد که «خودبه‌خودی»، مستقل از اراده و آگاهی انسان عمل می‌نماید. به عنوان مثال، بحران‌ها به این دلیل رخ نمی‌دهند که کسی آرزوی رخ دادن آن‌ها را کرده است، بلکه به دلیل خودبه‌خوی نظام، رخ دادن این بحران‌ها ناگزیر می‌شود؛ سرمایه‌داران انباشت نمی‌کنند چون عاشق انباشت کردن هستند، بلکه به این دلیل که آن‌ها در مبارزۀ داروینیستی برای بقا گرفتارند، که طی آن سرمایۀ بزرگ سرمایۀ کوچک را از میدان به‌در می‌کند: این یک مورد مشخص از روند تمرکز سرمایه را تشکیل می‌دهد و آن‌ها را برای این‌که کوچک باقی نمانند، به انباشت کردن مجبور می‌نماید. نتیجتاً، اگر قرار است مردم حاکم بر سرنوشت خود شوند، آن‌ها باید بر نظام خودبه‌خودی اقتصادی‌یی که گرفتار آنند پیروز شوند، و آن را با نظامی جایگزین کنند که در آن واقعیت اقتصادی تأثیرگذار بر زنده‌گی آن‌ها بتواند از طریق مداخلۀ سیاسی شکل بگیرد.
بنابراین سوسیالیسم که این نظام عاری از خودبه‌خودی را نماینده‌گی می‌کند، یک پیش‌شرط برای حاکم شدن مردم بر سرنوشت خود از طریق مداخلۀ سیاسی کالکتیو است. آن‌وقت مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید، یک شرط اساسی برای تحقق دموکراسی می‌شود. دموکراسی‌یی که در آن مردم می‌توانند سرنوشت خود را از طریق مداخلۀ سیاسی تعیین کنند، تنها تحت سوسیالیسم ممکن می‌شود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.