احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:4 حوت 1392 - ۰۳ حوت ۱۳۹۲
بخش دوم و پایانی
نویسنده: پرابهات پاتنایک
برگردان: تارنگاشت عدالت
تفاوت بنیادین تفاوت بین دو برداشت از دموکراسی، برداشتهای بورژوایی و سوسیالیستی بنیادین است. یکی دموکراسی را به عنوان نمایندهگی ارادۀ مردم در هستی تجربی آنها میبیند، در حالی که دیگری دموکراسی را به عنوان نمایندهگی ارادۀ مردمی میبیند که تحت رهبری تنها طبقهیی که در «جامعۀ مدرن» یعنی تحت سرمایهداری، میتواند مبارزه برای شکل گرفتن اجتماع نوینی را رهبری کند ـ یعنی پرولتاریا ـ از هستی تجربی صِرف خود فراتر رفته یک اجتماع نوین تشکیل دادهاند. پرولتاریا نیز بر هستی تجربی صرف خود از طریق مبارزاتش چیره میشود. به عبارت دیگر، پرولتاریا، خود را از طریق مبارزاتش دگرگون میکند؛ و متحدین خود را، به طور کلی مردم را، با حمایتش از مبارزاتِ آنها دگرگون میسازد.
برداشت نخست دموکراسی را به مثابۀ همسازی بین کاستها در داخل یک نظام کاستی از قبل موجود، از طریق در بهترین حالت برخی تغییرات در نظام کاستی از قبل موجود میبیند؛ و چون آن همسازی باید نیروی چانهزنی غالبِ کاستهای گوناگون را منعکس نماید، این برداشت دموکراسی را صرفاً ادامۀ این میراث نفرتانگیز، البته به شیوهیی که به طور مناسب تعدیل و دگرگون شده، میبیند. برداشت دومِ دموکراسی را به عنوان الغای کل نظام کاستی، ویرانی این میراث نفرتانگیز از طریق تشکیل یک اجتماع نوین برابرها میبیند.
چون مردم به طور خودکار از هستی تجربی خود گام بیرون نمیگذارند تا یک اجتماعِ نوین تشکیل دهند، نه بیشتر از آنکه پرولتاریا به طور خودکار از مبارزۀ سندیکایی گام بیرون میگذارد تا آگاهی سوسیالیستی بهدست آورد، نتیجتاً دموکراسی، مانند سوسیالیسم، باید از «خارج» ـ نه از نقطهنظر جغرافیایی، بلکه از نقطهنظر فلسفۀ شناخت ـ (epistemological) آورده شود. دموکراسی نیر به طور خلاصه یک تحمیل است؛ دموکراسی بزرگداشت صرف آنچه که وجود دارد، نیست. مطمیناً، این تحمیل نمیتواند یک تحمیل زورگویانه باشد؛ خاک آن، به عنوان میراث ایدیولوژیهای عدالتطلبانه، از آنجمله ایدیولوژی مبارزۀ ضداستعماری، باید در میان مردم وجود داشته باشد.(همانطور که لنین آن را بر بستر آگاهی سوسیالیستی مطرح کرد: پرولتاریا غریزۀ طبقاتی دارد نه آگاهی طبقاتی)
این نکته اغلب در بحثها پیرامون دموکراسی نادیده گرفته میشود. اجازه بدهید مورد «تمرکززدایی» را در نظر بگیریم، که اغلب ادعا میشود که قدرت و منابع باید به پنجایات [شورای پنجنفرۀ ریشسفیدان روستا] اختصاص یابند؛ زیرا آنها «اجتماع روستا» را نمایندهگی میکنند. به عبارت دیگر، دموکراسی با اختصاص قدرتها و منابع به «اجتماع روستا» از طریق واسطهگی پنجابات مشخص میشود.
این یک ستایشِ بیش از حد از واقعیتِ تجربی موجود است. «اجتماع روستا»، نه تنها در خور ستایش، حفظ، و تقویت به مثابۀ تحقق دموکراسی نیست، بلکه لازم است که نابود شود؛ زیرا بر سلسلهمراتبی قرار داد که اساساً ضددمکراتیک است. کارل مارکس انتظار داشت استعمار این کار را انجام دهد. اما تا جایی که استعمار و سرمایهداری داخلی که جای آن را گرفت، این کار را کردهاند (که با توجه به گستردهگی معاصر خاپ پنجایات روشن است این کار را نکردهاند)، وظیفۀ تاریخی طبقۀ کارگر و نمایندهگان سیاسی آن میشود که کار را تمام کنند و بر ویرانههای آن یک اجتماعِ نوین بنا نهند. مفهوم این اجتماع نوین باید از نقطهنظر فلسفۀ شناخت، از بیرون آورده شود. رومانتیسم بومی از «اجتماع روستا» در خدمت تضعیف امر تحقق دموکراسی است (درست همانطور که رمانتیسم طبقۀ کارگر در هستی تجربی خود سوسیالیسم را تضعیف میکند.) این در بهترین حالت در حصار مفهوم بورژوایی دموکراسی که در بالا به آن اشاره شد، میماند. لازم به اشاره است که دکتر باباصاحب آمبدکار بهدرستی با تمرکززدایی و اختصاص قدرتها به بهاصطلاح «اجتماع روستا» مخالف بود.
فرضیات نادرستِ نویسندهگان بسیاری، از آنجمله برخی سمپاتهای چپ وجود دارند که معتقدند حکم لنینیستی دربارۀ آوردن آگاهی سوسیالیستی از «خارج» برای طبقۀ کارگر اساساً ضد دموکراتیک است. آنها منشای دگرگونی رژیمهای سوسیالیستی به حکومتهای تکحزبی را در این حکم بنیادین لنین میدانند. البته دیگرانی هستند که دموکراسی و سوسیالیسم را از بنیاد متضاد میدانند؛ چون دموکراسی با نظرات مردم همانطور که هستند مربوط میشود، در حالی که سوسیالیسم یک تحمیل را نمایندهگی میکند.
اینها آشکارا فرضیات نادرستیاند؛ زیرا دموکراسی کمتر از سوسیالیسم یک «تحمیل» نیست. در واقع، تمام دگرگونیهای انقلابی از نقطهنظر فلسفه، شناختِ یک دخالت از «خارج» را نمایندهگی میکنند؛ ندیدنِ این و مخالفت با چنین دخالتی چون از «خارج» است، به معنی دفاع از وضع موضع است، بدون توجه به اینکه اشخاصی که این را میگویند چهقدر حُسننیت دارند و چهقدر صاقانه با وضع موجود مخالفاند.
اینکه ضرورت این دخالتِ از نقطهنظر فلسفۀ شناخت از خارج فقط برای سوسیالیسم نیست، فقط برای دموکراسی نیست، بلکه حتا برای سوسیالیسم نیز هست، اغلب به وسیلۀ رفیق ب. ت. رانادیو مورد تأکید قرار میگرفت که میگفت: «اشخاص کمی در هند وجود دارند که شما میتوانید آنها را سکولار اصیل بنامید، اما همین تعداد برای دفاع از سکولاریسم در کشور بیش از حد لازم است.» مردم به طور خودکار برای پذیرش سکولاریسم رشد نمیکنند. این در پی فراتر رفتن از آگاهی موجود برای ایجاد یک اجتماع نوین حاصل میشود؛ و به گفتۀ ب. ت. راندادیو باور به این فراتر رفتن، هنوز محدود به تعداد کمی است.
http://pd.cpim.org/2012/1230_pd/12302012_3.html
*«عدالت»: «ما گفتیم که آگاهی سوسیال دمکراتیک در کارگران اصولاً نمیتوانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی میدهد که طبقۀ کارگر با قوای خود منحصراً میتواند آگاهی تردیونیونیستی حاصل نماید، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، بر ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است و غیره. ولی آموزش سوسیالیسم از آن تیوریهای فلسفی، تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندهگان دانشور طبقاتِ دارا و روشنفکران تتبع نمودهاند. خود مارکس و انگلس، موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمرۀ روشنفکران بورژوازی بودند. به همین گونه در روسیه نیز آموزش تیوریک سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خودبهخودی جنبش کارگری و به مثابۀ نتیجۀ طبیعی و ناگزیر تکاملِ فکری روشنفکران انقلابیِ سوسیالیست به وجود آمده است.» (لنین، «چه باید کرد؟» منتخب آثار در ۴ جلد، جلد ۱، بخش «حرکت خودبهخودی و آگاهی سوسیال دموکراسی»)
Comments are closed.