احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:10 حمل 1393 - ۰۹ حمل ۱۳۹۳
بخش سوم و پایانی
نویسنده: آلن وودز
مترجم: مهرداد امامی
جنگ و انقلاب
پیش از ۱۹۱۴، توهمات بورژوازی به دست رهبران جنبش کارگری در اروپای غربی پخش شد. رهبران سوسیال دموکرات، در حالی که چاپلوسی ایدههای سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی را میکردند و طنین رادیکال به وجود میآوردند و حتا سخنرانیهای انقلابی در روز اول می ترتیب میدادند، اما در عمل، از چشمانداز انقلاب سوسیالیستی به نفع اصلاحطلبی دست کشیده بودند: منظور از اصلاحطلبی این انگاره بود که آنها میتوانند به نحوی صلحآمیز، تدریجی و بیدردسر در آیندهیی نامشخص سرمایهداری را تبدیل به سوسیالیسم کنند.
در همایشی بینالمللی سوسیال دموکراتها که در آن زمان لنین، تروتسکی، روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت نیز عضو آنها بودند، یکی پس از دیگری به نفع قطعنامههایی رأی دادند که انترناسیونال را متعهد به مقابله با هر نوع تلاشی از سوی امپریالیستها برای شروع جنگ، و حتا منفعت بردن از اوضاع به منظور سازماندهی مبارزهیی انقلابی علیه سرمایهداری و امپریالیسم میکرد.
تمام رهبران انترناسیونال دوم (به استثنای روسها، صربها و ایرلندیها) با روسیاهی بینهایت خود، به طبقۀ کارگر از طریق حمایت از طبقۀ حاکم «آنها» بر مبنایی «میهنپرستانه» خیانت کردند. در نتیجه، میلیونها کارگر به طور یکسان محکوم به مرگ در زمینهای گِلآلود و کُشندۀ فلاندرز شدند. فراخوان وحدتبخش «کارگران جهان متحد شوید» طنزی دلخراش مینمود، زیرا کارگران آلمانی، فرانسوی، روسی و بریتانیایی یکدیگر را در راستای منافع اربابان خود میکُشتند و به کام مرگ میفرستادند. وضعیت مطلقاً ناامیدانه بود. با این وجود، جنگ امپریالیستی به انقلاب منتهی شد.
انقلاب روسیه به بشریت راهی برای خروج از کابوس جنگ، فقر و رنج ارزانی داشت. اما غیاب یک رهبری انقلابی در مقیاسی بینالمللی به این معنا بود که این امکان برای کشوری پس از کشور دیگر وجود ندارد. پیامد آن، بحران و جنگ امپریالیستی جدید و حتا وحشتناکتری بود که منجر به مرگ ۵۵ میلیون نفر شد و تقریباً موجب فروپاشی تمدن بشری گشت.
دو جنگ جهانی، گواه خوبی برای این امر بودند که نظام سرمایهداری کاملاً بالقوهگی خود را برای پیشرفت از دست داده بود. اما لنین اشاره کرد که مادامی که سرمایهداری به دست طبقۀ کارگر از کار نیفتد، همواره میتواند راهی برای خروج از حتا عمیقترین بحرانهای اقتصادی پیدا کند. آنچه لنین به عنوان امکانی نظری در ۱۹۲۰ در نظر میگرفت، در واقع پس از ۱۹۴۵ اتفاق افتاد. در نتیجۀ پیوستهگی منحصر بهفرد شرایط تاریخی، نظام سرمایهداری وارد دوران نوین ترقی شد. دورنمای انقلاب سوسیالیستی، دستکم در کشورهای سرمایهداری پیشرفته به تعویق افتاد.
درست در دو دهه پیش از ۱۹۱۴، بورژوازی و مدافعان آن، مست توهمات خود بودند. و امروز نیز رهبران جنبش کارگری همین وضعیت را دارند. اینها حتا بیش از آن زمان، هرگونه تظاهر به طرفداری از سوسیالیسم را به فراموشی سپردهاند و با کمال میل «بازار» را پذیرفتهاند. با این حال، امروز اوضاع به جای اول خود بازگشته است. در سال ۲۰۰۸، محصول موفقیت تبدیل به خاکستری در دهان رهبران جنبش کارگری شد. همانطور که در ۱۹۱۴، تاریخ به آنها هشیاریِ دردناکی ارزانی داشته است.
بسیاری از طرفداران چپها پرسش میکنند که اگر چنین بحران عمیقی وجود دارد، چرا تودهها قیام نمیکنند؟ کسانی را که چنین سوالاتی میپرسند، به ۱۹۱۴ ارجاع میدهیم. چرا آن بحران بلافاصله منجر به جنبشی انقلابی نشد؟ چرا کارگران مشتاقانه متحد نشدند؟ اینجا منطق صوری و تعمیمهای انتزاعی پاسخی بهدست نخواهند داد. تنها دانش دیالکتیکی است که میتواند پاسخی برای این سوال بیابد.
برخلاف ایدیالیستها که فکر میکنند آگاهی انسان نیروی پیشبرندۀ تمام پیشرفتهاست، ماتریالیسم دیالکتیک توضیح میدهد که آگاهی انسان بهغایت محافظهکار است. زنان و مردان همواره به آنچه که مأنوس است، توسل میجویند: سنت، عادت و امور روزمره وزنِ زیادی در مغز به خود اختصاص میدهند. سرمایهداری عادات دیرینۀ فرمانبرداری را پرورش میدهد که بهراحتی از مکتب به خط تولید کارخانه و از این رو، به سربازخانهها انتقال مییابند.
طبقۀ حاکم هزاران راه برای شکل دادن به آگاهی دارد: مکاتب، کلیسا، رسانههای جمعی و بالاتر از همه، آن نیروی نامشهود اما قدرتمندی که ما افکار عمومی مینامیم. تودهها همواره مسیر مقاومت حداقلی را برمیگزینند تا اینکه ضربۀ چکشوار وقایع بزرگ، آنها را مجبور به پرسشگری از ارزشها، اخلاقیات و باورهایی کند که در سراسر زندهگیشان به افکار آنها شکل داده است.
این فرآیند مدتی به طول میانجامد. این مسیری صاف و مستقیم نیست، بلکه بسیار متناقض است. همان سربازهایی که پرچمها را برافراشتند و سرودهای میهنپرستانه در اوت و سپتمبر ۱۹۱۴ سردادند، کسانی بودند که پرچم سرخ را به اهتزاز درآوردند و سرود انترناسیونال را سه یا چهار سال بعد به طنین انداختند. شکافی عظیم دو پدیده را از هم تفکیک کرد، شکافی سرشار از رنج زیاد، دهشت و مرگ.
امروز جنگی در کار نیست، دستکم به معنای ۱۹۱۴، اما از منظر تاریخ، سال ۲۰۰۸ نقطۀ عطفی به اندازۀ همان زمان قلمداد خواهد شد. فرآیند فراگیری بزرگ آغاز شده است. آیا این فرآیند برای شما بسیار کُند و آهسته جلوه میکند؟ اما تاریخ بنا بر قوانین و سرعتِ خود پیش میرود، سرعتی که نمیتوان با ناشکیبایی بههیچوجه تندترش کرد.
در ۱۸۰۶، زمانی که هگل «سفر اکتشافی» عظیم خود، پدیدارشناسی ذهن را تکمیل میکرد، ناپلیون را دید که در خیابانهای ینا در حال اسبسواری بود و ندا در داد که: «روح جهان را جهیده بر زین اسب دیدم!» کتاب مقدس میگوید: «آنها چشم دارند اما نمیبینند.» به دور و برِ خود نگاه کنید! آیا نمیتوانید پیشاپیش گواه تغییر در وضعیت را ببینید؟ در خیابانهای استانبول و آتن، سائوپائولو و مادرید، قاهره و لسیبون، تودهها شروع به حرکت کردهاند.
امروز میتوانیم بگوییم که روح جهانی جدید در همهجا راهپیمایی میکند، اما نه در شکل قهرمانی فردی، بلکه در قالب میلیونها قهرمان بینام که آرامآرام اما با اطمینان نتیجهگیری میکنند و به حرکت درمیآیند تا سرنوشت خویش را در دستان خود بگیرند.
اکنون اغتشاشهای خونباری در سرتاسر جهان گسترده شدهاند. اخلاقگرایان طبقهمتوسطی در مورد این دهشتها نالهسرایی میکنند، اما آنها نه هیچ ایدهیی در مورد علل ماجرا دارند و نه راهحلی برای آن. صلحجویان، «سبزها»، فمینیستها و دیگران به دردنشانها اشاره میکنند و نه به علت اصلی که در نظام اجتماعی بیماری وجود دارد که از نقش تاریخی خود بیشتر دوام آورده.
دهشتهایی که در برابر خود میبینیم، تنها دردنشانهای بیرونی عذاب مرگبار سرمایهداریاند. اما آنها همچنین دردهای ناشی از زایمان جامعهیی نوین هستند که برای متولد شدن تقلا میکنند. این وظیفۀ ماست که این دردهای زایمان را تخفیف دهیم و پیدایش یک جامعۀ جدید و بهراستی انسانی را سرعت ببخشیم.
روزی فردی به دوروتی، مبارز انقلابی هسپانیایی، گفت: «شما بر تارک تودهیی از ویرانهها خواهید نشست اگر پیروز شوید.» دوروتی به آن فرد چنین پاسخ داد:
«ما همواره در حلبیآبادها و سوراخهای دیوار زندهگی کردهایم. خواهیم دانست به چه نحو خود را برای آن زمان آماده کنیم. زیرا نباید از یاد ببرید که ما نیز میتوانیم چیزهایی بسازیم. این ما هستیم که این کاخها و شهرها را اینجا در هسپانیا و امریکا و هر کجای دیگر، ساختیم. ما کارگران میتوانیم چیزهایی دیگری نیز بسازیم که جای آنها را بگیرند. و البته چیزهایی بهتر. ما دستکم از ویرانهها ابایی نداریم. زمین قرار است از آنِ ما شود. کوچکترین شکی در این مورد وجود ندارد. بورژوازی ممکن است جهان خود را پیش از آنکه صحنۀ تاریخ را ترک گوید، منفجر و تبدیل به ویرانه سازد. ما اینجا در قلبهایمان جهانی نو درمیاندازیم. آن جهان در این لحظه دارد بال و پر میگیرد.»
منبع:
http://www.marxist.com/2014andtheghostsof۱۹۱۴٫htm
Comments are closed.