گزارشگر:مرتضي مرديها/ 18 حمل 1393 - ۱۷ حمل ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
بیش از ۹۰ درصد احوالات ما، جذب مطلوباتِ اولیه است. کتاب و ملودیهای واگنر و نقاشیهای امپرسیونیستی هم سالاد و ماستِ سفره است. ما به نحو نگران کنندهیی با حیوان مشترکیم. اما چرا از تراکم قدرتِ لیبرالی چنین تفسیری ارایه میشود. من بیان مثبت و قابل دفاعش را میگویم و سراغ بحثهای روانکاوانه، دینی و هویتی که در شکلگیری پدیدۀ امپریالیسم سهیم هستند، نمیروم. بسیاری امپریالیسم را همراه سلطهجویی میدانند. قدرت در ذاتش قهار، رقیبسوز و انتشاریاب است. ولی آیا همۀ انواع قدرت این ویژهگی را دارند. چندان لزومی به بحث تیوریک نیست. راست افراطی به قدرت دست یافت. اتفاقاتی رخ داد که در گذشته بیهمتا بود و امیدواریم در آینده هم تجربه نشود.
وقتی کتابهایی دربارۀ خشونتِ غیرقابل باورِ راست و چپ افراطی میخوانیم، تا چند روز آرام و قرار نمیگیریم. به جز این دو، بنیادگرایی را هم که خوب میشناسیم. به عراق نگاه کنید. این شرایط با چه تفکری بیرون میآید؛ کسانی که امپریالیسم را نقد میکنند. از طرفی بسیاری از چیزهایی که دربارۀ جنگ ویتنام گفته میشود، داستانهای ژورنالیستی است. فاجعه، غذای ژورنالیسم است. اما افتخار لیبرالیسم غرب این است که اگر یک سرباز امریکایی به زنی ویتنامی تجاوز کرد، محاکمه شد.
رابطۀ قدرت و خشونت را در این گونههای مختلف بررسی کنید. القاعده، نازیسم، کمونیسم و دنیای لیبرال دموکراسی. اگر به خاطر الفت و انس با سخنانی متفاوت از اینجا نخورید، باید گفت مأموریت حفظ امنیت دنیا در مقابل ناامنیهای ناشی از این تفکرات سه گانه، بر دوش قدرت متراکم لیبرالی است. بعضی از رفتارهای ژورنالیستی در برابر قدرت تراکم لیبرالی، به نمایشها بیشباهت نیست. وقتی که مخاطبان بلایی را سر بازیگر نقش منفی میآورند، انگار که خود حقیقیِ آن شخص است. جنگ جهانی دوم میتوانست چهرۀ دنیا را عوض کند، اما لیبرالیسم اجازه نداد. در حمله به بوسنی نیروهای لیبرال بود که به غایله فیصله داد. گرچه با عادت وارونهخوانی پدیدهها، میگویند حتماً منافعی در کار بوده. در مورد عراق هم این وارونهخوانی انجام میشد تا اینکه اخیراً اعلام کردند چهل سال نفت عراق هم جواب هزینههای یک سال لشکرکشی به عراق را نمیدهد.
بحث سلطهجویی در کار نیست. بلکه این ذات قدرت است. ایران نیز بعد از انقلاب میخواست پرچم اسلام را بر سر کاخهای سرخ و سیاه به اهتزاز درآورد. شوروی هم وسیع عمل نکرد، اما کامبوج و افغانستان و کوبا را نمیتوان فراموش کرد. خصلت دیسکورسی واژۀ امپریالیسم در جایی آشکار میشود که ما هیچ وقت نمیگوییم امپریالیسمِ جاپان ۱۱ میلیون چینی را قتل عام کرد. ولی تمام دخالتها و اعمال نیروهای لیبرالی را وارونهخوانی میکنیم. اما به نظر من، تبیین علمی یک معیار رقابت پارادایم این است که چیزی که به نشانههای پشت پرده نیاز ندارد، ارجح است. دنیا باید بپذیرد که سیاست همین است که دیده میشود. همین حکومت ایران برای شناختن کدام واقعیت، به اطلاعات پشت پرده نیاز دارد؟
ما فاکتهای صحیح را کنار میگذاریم و با تفکرات دایی جان ناپلیونی، به سراغ نشانههای مبهم و پشت پرده میرویم. همیشه فلاکت جوامع را به قدرتهای لیبرالی نسبت میدهیم. این یک عادت در چارچوب یک دیسکورس خاص است و قابل دفاع نیست. من مدعیام که قدرت متراکم لیبرالی، مهمترین مدافع صلح و امنیت است. ضرورتی ندارد که آنها خیراندیش باشند. آنها از طریق منافع خودشان به دیگران هم نفع میرسانند.
در بحث امنیت هم نازیسم، کمونیسم و بنیادگرایی هر سه پارتیکولاریسم هستند. یعنی یک معیار را تعیین میکنند و دیگران یا باید کشته شوند یا به حاشیه بروند. استراتژی بنیادگرایی، حذف تمام تفکرات دیگر است. القاعده چیزی جز انتقام کور غریزه نمیبیند. اما لیبرالیسم اگرچه ارزشهایش را تبلیغ میکند اما برای این کار اسلحه بر نمیدارد. قدرت متراکم لیبرالی ایدههایش را با کتاب، سینما و تلویزیون منتشر میکند، ولی بعضی کشورها اسلحه داخل بیگ سامسونت دیپلماتهایشان جاسازی میکنند.
هر قدرتی لزوماً صلح و امنیت را تهدید نمیکند. قدرت تهدیدگر پارتیکولاریسم است، چه بر اساس مذهب باشد، چه نژاد و… . جاپانی ها نتوانستند ایدۀ سامورایی را به جهان صادر کنند. بنیادگراها نتوانستند عملیات انتحاری را صادر کنند، ولی لیبرالیسم ایدههایش را با فیلمهای ملودرام به سراسر جهان صادر میکند. قدرتهای اتمی سالهای سال است که امکانات نظامی و بمب اتمی دارند، ولی بعضیها فقط با کلاشینکف دنیا را ناامن کردهاند. کشور کوریای شمالی از دانش هستهیی برای باجخواهی استفاده میکند. در چنین جامعهیی که از حیث مشروعیت مستحکم نیست، پولیس به عنوان نیروی حفظ حکومت در برابر مردم وارد عمل میشود، نه حفظ مردم در مقابل خلافکاریها. به همین خاطر، حکومتهای بنیادگرا، فاشیستی و کمونیستی همیشه حکومتهای پولیسی هستند.
اگر دنیا بخواهد به سمت صلح برود، مهمترین کار کمرنگ شدنِ مرزها است. مسخرهتر از این چیزی نیست که در طول نیم قرن، فکر و ذکرِ دو کشور هند و پاکستان، جنگ بر سرِ کشمیر است. بدون مرز چه انگیزهیی برای جنگ باقی میماند. جهانی شدن، بزرگترین ضامن امنیت است. اگر قدرت دول ملی افول کند و مراکز بینالمللی مسوول امنیت باشند، شرایط بهتری در انتظار ما خواهد بود. در آپارتماننشینی عبارتِ «چهار دیواری اختیاری» بیمعناست و حرکت دولتهای ملی به سمت جهانی شدن هم، مشابه آپارتماننشینی است. دیگر نمیتوانند در چارچوب کشور خود هرچه خواستند بکنند.
Comments are closed.