مفهوم واقعیِ طبقۀ کارگر

گزارشگر:خسرو صادقي بروجني/ 6 ثور 1393 - ۰۵ ثور ۱۳۹۳

بخش سوم و پایانی

mnandegar-3دیوید هاروی نیز تلاش کرده تا برای درگیر ساختن بخش‌های دیگرِ جامعه که در کار اجتماعی سهمی ندارند و از ستم و سرکوبِ نظام سرمایه‌داری در رنج‌اند (تأثیر فرعی خودبه‌خودی‌بودنِ شیوۀ تولیدی و سیاست تضعیفِ قدرت نیروی کار که نیاز به ارتش ذخیرۀ کار (بی‌کاران) و گروه‌های حاشیه‌یی و «به‌دردنخور» را ایجاد می‌کند)، طرح‌هایی قابل‌توجه و ارزنده ارایه کند که برای بحث سازمان‌دهی کارگر جمعی، طبقۀ کارگر و نیروهای پیرامونیِ آن حایز اهمیت وافر است.

الکس کالینیکوس[۵] معتقد است: «این نکته‌یی حایز اهمیت است که تلقی مارکس از طبقۀ کارگر را آن‌گونه نپنداریم که رسانه‌ها و کلیشه‌های آکادمیک به عنوان کارگرانِ یدیِ مردِ صنعتی به ما می‌نمایاند، برای مارکس طبقه بر مبنای رابطه میان استثمارکننده و استثمارشونده تعریف می‌شد. از این منظر کارگر بودن مستلزم فقدان استقلال اقتصادی در جهت حفظ خود و بر مبنای منابعِ خود است. پس زنده‌ماندن مستلزم وجود اجبار در جهت فروش نیروی کار تو به بنگاه سرمایه‌داری است و از آن‌روی که توان چانه‌زنی برای کارگر بسیار کم است، نتیجۀ این امر استثمار تو خواهد بود. کارگر بودن در این معنا مستلزم کار یدی در کارخانه نیست. می‌تواند کار در دفتر، شفاخانه، مکتب و یا دانشگاه باشد.»
حال اگر بخواهیم مسأله را ملموس‌تر کنیم، باید بپرسیم: آیا یک مهماندار هواپیما، یک خلبان، یک رانندۀ موتر باربری، یک پرستار، یک روزنامه‌نگار، یک خبرنگار، یک مهندس، یک کارگر خُرده‌فروش، یک محقق آزمایشگاه، یک نظافت‌کار، یک کارمند پسته‌خانه، زنی که پشت رایانه نشسته، مردی که اجناس را از نیمه‌شب تا صبح روی قفسه‌های سوپرمارکیت می‌گذارد، آن که میوه می‌چیند، یک معلم و حتا یک مدرس دانشگاه، کارگر نیستند؟ از نظر مارکس همۀ اینان کارگر و بخشی جدایی‌ناپذیری از طبقۀ کارگرند.
همۀ آنانی که اغلب با عنوان «طبقۀ متوسط» و «کارمندان» خطاب‌شان کرده و سعی در مبرا کردن‌شان! از «طبقۀ کارگر» داریم.
موضوعی که بسیاری افراد و حتا بسیاری از نیروهای سیاسی مدافع حقوق کارگر از درکِ آن عاجزند این است که: «کارمندان هم به واسطۀ قرار گرفتن در اردوگاه کارمزدی و هم‌چنین عدم مالکیت ابزارِ تولید و فروش نیروی کارِ خود، بخش عظیمی از طبقۀ کارگر محسوب می‌شوند». عدم ‌حضور یا عهده‌دار بودن کارهایی که در بخش خدمات اجتماعی یا تولید نرم (کارهای خارج از محیط کارگاهی و در زمینۀ ارتباطات، اطلاعات، فضای مجازی و تکنولوژی) عمل می‌آید، هیچ مغایرتی با این موضوع ندارد.
مسالۀ مهم، صرف‌نظر از هرگونه تعریفی از طرف مجامع آکادمیک یا گروه‌های سیاسی و اجتماعی، تلقی خود کارمندان از جایگاه واقعی‌شان است. از نظر عام، جایگاه کارمندان بر اساس نوعی منزلت و رتبۀ اجتماعی است و عموماً تصور بر این است که کارمندان کسانی هستند که در پشت میزهای ادارات یا در مکان‌های آموزشی و درمانی به دور از شرایط سخت محیطی کارهای دفتری و تخصصی را انجام می‌دهند و اصولاً از کارگرانی که در ساختمان‌ها و کارخانه‌جات یا معادن کار می‌کنند سروگردنی بالاترند و هر وقت از شدت کار به تنگ می‌آیند، می‌گویند این کار ما از مزدوری بدتر است، یعنی کار یدی را به نوعی سخت‌تر ار کار خود می‌پندارند.
هرچند کار یدی و تحمل سختی شرایط محیطی نیرو و توان بالای جسمانی را می‌طلبد و بر همین اساس فرسوده‌گی بیش‌تری به دنبال دارد، اما شرایط ویژۀ کارمندی با منکوب‌بودنش در ساختار سخت بوروکراتیک سازمانی و عدم‌ دخالت در هرگونه تصمیم‌گیری و سد کردن هرگونه تلاش برای احقاق ِحقوق و درآمدِ ناچیزش در نهایت نوعی ازخودبیگانه‌گی و مسخ‌شدنش تفاوت زیادی با دیگر هم‌طبقه‌یی‌هایش ندارد.
لُبّ کلام این‌که گرایش‌های درون‌طبقه‌یی را دیگر نمی‌توان بر اساس فرمول قدیمی کارگرِ یدی و فکری یا به تعبیرِ سی رایت میلز جامعه‌شناس فقید امریکایی، «یخن‌آبی» و «یخن‌سفید» تعیین کرد، چه‌بسا آن منشی نسبت به کارگر ماهر در درجۀ بالاتری از استثمار و محرومیت باشد.
با چنین تعبیری از «کار» و «کارگر» است که می‌توان «طبقۀ کارگر» را نه طبقه‌یی در «اقلیت»، بلکه اکثریتِ قاطع جامعه دانست که تولیدکننده‌گان نِعَمِ مادی و معنوی جامعه‌اند؛ اما خود غالباً از این مواهب و سرمایۀ عظیمی که تولید می‌کنند، تنها به قدرِ بازتولیدِ نیرویِ کار از دست‌رفتۀشان در فرایند تولید نصیب‌شان می‌شود. اکثریتی که اندک افزایشی در دستمزد و مزایای‌شان با هزار تبصره و قانون و لایحه در صحن علنی مجلس مطرح می‌شود و تیترِ یک ِ نشریات و اخبار می‌گردد، «لایحۀ طرح هماهنگ حقوق بازنشسته‌گان»، «پاداش کارمندان دولت»،… تیترهایی‌اند که هر روز می‌بینیم و می‌شنویم، تو گویی که «لطفی» صورت گرفته و منتی نهاده شده. اما از ارزش افزوده‌های ِکلانِ تولیدشده از سوی همین طبقات و نحوۀ توزیع آن، صحبتی به میان نمی‌آید.
آن‌چه تحت عنوان «نانِ بخور و نمیر» از آن یاد می‌شود، در این واقعیت ریشه دارد که تنها مقداری نصیب‌شان می‌شود که قادر به بقا و ترمیمِ قوای جسمی و فکریِ خود برای بازگشت به فرایندِ «ارزش‌زاییِ سرمایه» (Capital Valorization) باشند و نه به اندازه‌یی که آنان را قادر سازد تمامی استعدادها و توانایی‌های خود را شکوفا سازند و کلیۀ نیازهای انسانی‌شان تأمین شود.
پی‌نویس‌ها:
[۱] کارل مارکس و فردریک انگلس، مانیفست کمونیست، ترجمۀ حسن مرتضوی، ۱۳۸۰، نشرآگه، ص ۲۷۹
[۲] در تعبیری دیگر، در دوران حاضر نیز دکتر امیرحسین آریان‌پور معتقد است: «در جامعۀ سرمایه‌داری روشن‌فکران و متخصصان را برای نوکریِ طبقۀ حاکم تربیت می‌کنند».
[۳] کارل مارکس، سرمایه، ترجمۀ حسن مرتضوی، ۱۳۸۶، نشر آگه، صص ۲۰۹ -۲۱۰
[۴] Capital, Vol. 1, Vintage books, 1978, p. 1040
[۵] الکس کالینیکوس استاد عالی‌رتبۀ جامعه‌شناسی و علوم سیاسی در دانشگاه کینگ کالج لندن است. از وی تاکنون ۷ عنوان کتاب به فارسی ترجمه شده است که عبارت‌اند از: «درآمدی تاریخی بر نظریۀ اجتماعی»، «مانیفست ضد سرمایه‌داری»، «فلسفۀ انقلابی مارکس»، «مارکسیسم و فلسفه»، «تحلیل امپریالیسم»، «نقد پست‌مدرنیسم»، «تروتسکی و تروتسکیسم».

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.