احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:بهاره بیات/9 ثور 1393 - ۰۸ ثور ۱۳۹۳
بخش دوم
بسیاری از کشورها خود را ملزم به اعلام آمارِ آزمایشها نمیدانند و به همین دلیل آمار سالیانۀ دقیقی از تعداد حیواناتِ آزمایششده در جهان وجود ندارد. اما با توجه به همین ارقام اعلام شده، میتوان تخمین زد که در هر ثانیه تعداد ۳۳ حیوان در آزمایشگاهها کشته میشوند. مرگهای پُر از درد و رنج، سهم این حیوانات است. برای مثال در آزمایشهایی که برای تشخیص مواد سمی به کار میبرند، میزان مواد سمی خورانده شده یا تزریقشده را مرتب افزایش میدهند تا جایی که ۵۰ درصد حیوانات بمیرند، این حیوانات قبل از مرگ، ۴۰ ساعت شدیدترین دردها تحمل میکنند. بعد از پایان آزمایشها، حیوانات ارزان مانند موشها کشته میشوند، اما حیوانات گرانتر ممکن است در چند آزمایش دیگر شرکت کنند، آزمایش روی میمونها معمولاً چندین سال طول میکشد.
۳ـ من میاندیشم پس هستم:
در اکثر ادیان الهی، بر حقوق حیوانات تأکید شده و دستوراتی پیرامون چهگونهگی رفتار با آنها تعبیه شده است و جلوگیری از آزار و اذیتِ آنها، یکی از مسایلی بوده که همواره گوشزد شده است. با این حساب، تغییر رفتار انسانها با حیوانات، با چه مجوزی شروع شده است، از کجاست که حیوان به عنوان دیگری بیهیچ حق و حقوقی، به حاشیه رانده شده است؟
نگاهی به اندیشۀ دکارت و نوع نگاه او که در فلسفۀ ذهنگرایانه ادامه پیداکرده است، شاید بتواند تا حدودی راهگشا باشد؛ این همان اندیشهیی است که به صاحبش اجازه میدهد که حیوانات را زنده زنده تشریح کند:
او فیلسوفی نوگرا است و تغییر بنیادی در اندیشۀ علمی بنیان نهاده که تا به امروز هم پیامدهای آن ادامه داشته است. دکارت مصمم بود که فقط به عقل خویش اتکا کند و سنت ارجاع به گذشتهگان را کنار بگذارد، از همینرو بود که همه سعی خود را بر این قرار داد که امر یقینی پیدا کند که خالی از هر سوءظنی باشد. از نظر او، تنها یک شیوه از معرفت وجود داشت و آن معرفت یقینی بود. او قوانین محوری تدارک دید تا بتواند به شناخت حقیقی برسد:
۱ـ مسایل بزرگ را به مسایل کوچکتر تقسیم کنید
۲ـ در استدلال از ساده به مشکل بروید
۳ـ تنها آن چیزی را قبول کنید که در ذهنِ شما روشن است
۴ـ بالاخره زمانی که کار تمام شد، همه چیز را به دقت بررسی کنیـد.
مسالۀ وضوح و تمایز از همینجا وارد فلسفۀ دکارت شد. او در این راه یک آزمون عملی را در پیش گرفت و برای طلب یقین به هر آنچه که قابل شک بود، شک ورزید. او که منبع شناخت را از دو راه عقل و احساس میدانست، به هر آنچه که از حواس آموخته بود شک کرد؛ چرا که حس زمینههای بسیاری از فریب پدید میآورد، و سپس به این نتیجه رسید که هر آنچه از راه تجربه برسد، قابل شک است و در مقابل، قضایای تحلیلی که مبتنی بر خرد هستند، میتوانند محل شک نباشند. او در شک بیشتر از اینها رفت و معتقد شد که ممکن است حتا در ریاضیات و منطق هم دچار اشتباه شویم. منشای این اشتباهات، شیطان نامریی بود که مداوم همه را فریب میدهد و در نتیجه، امکان شناخت یقینیِ ریاضی را هم از ما میگیرد. پس از این دوره بود که نهاییترین آنچه را که “هرگز قابل شک نیست “را یافت. او میاندیشید و به اینکه در حال اندیشیدن است، نمیتوانست شک کند. این حقیقت غیرقابل تردید را به عنوان پایۀ اندیشهاش قرار داد. دکارت در ادامه، استدلالهایش را بیان کرد: تمایزی میان اندیشیدن و اندیشنده وجود دارد، به این معنی که وقتی من حکم به وجود خود میکنم، نمیتوانم به وجود بدن خود یا به وجود چیزی متمایز از فکر خود فکر کنم و بیشتر از این که وجود خود را به عنوان چیزی که فکر میکند، نمیتوانم تصدیق کنم. اینجا سرچشمۀ تمایز میان نفس یا ذهن/آگاهی یا بدن است.
دکارت پس از کشف بزرگ خود “من فکر میکنم پس هستم”، دوباره به دلمشغولی خود باز میگردد: “اینکه چه قضیهیی میتواند صادق باشد و معیار صدق چیست؟” او به یگانه قضیۀ تردیدناپذیر خود نگاه میکند و منشای اعتبار صدق آن را در وضوح و تمایز میبیند.
منظور دکارت از واضح بودن چیزی، آن است که برای ذهن دقیق و حاضر باشد؛ یعنی همانگونه که اشیا را به عینه میبینم، در ذهن واضح و پایدار باشد. و منظور از متمایز آن است که آنچنان دقیق و متفاوت از اشیاست که در درونِ خود جز چیزی که آنچنان واضح است، در خود چیزی ندارد.
در ادامۀ اندیشههایش به براهین اثبات خدا میرسد؛ چرا که حتا برای اتکا به قانون روشن و متمایز هم احتیاج است که وجود شیطان فریبکار رد شود (این شیطان نامریی ممکن است هر لحظه ما را در شناخت فریب دهد و ما را در دنیای توهماتِ خود نگه دارد).
برهان اثبات خدای دکارت از اینجا اغاز میشود که باید تصوری روشن از خدا وجود داشته باشد (علت باید به اندازۀ معلولش واقعیت داشته باشد). او سعی میکند با استفاده از اصل مدرسی تناسب میان علت و معلول، برهان خود را پی بگیرد. انسان نمیتواند خالق تصور خدا باشد، زیرا که خداوند مطلق است و انسان چون نمیتوانسته این تصور را ایجاد کرده باشد چرا که شک میکند و کسی که شک میکند ناقص است؛ بنابرین ایدۀ اینکه چیزی غیر قابل شک و مطلق وجود دارد، مانند یک علامت تجاری بر روی لوح انسانهاست، در نتیجه خدا تضمینکنندۀ تصورات واضح و متمایز است که پایۀ شناختِ ما را شکل میدهد. دکارت پس از آنکه خود را متقاعد کرد که خداوندی وجود دارد که ما را از خطا مصون نگه میدارد، نتیجه گرفت که صدق قضایای ریاضی به گونهیی شهودی واضح و متمایز است و با بهکارگیری ریاضیات از خطا مصون میمانیم. ریاضیات را برای شناخت عالم به کار برد، به نظر دکارت ماده چیزی است که امتداد دارد و امتداد یک خصلت ریاضی و هندسی است. او میگوید که اجسام دو گونه صفت دارند: کیفیات اولیه، ذاتی جسم هستند و کیفیات ثانویه که وابسته به ذهن و متعلقات به حواس هستند. ماده در فلسفۀ دکارت چیزی است که قابل اندازهگیری باشد و در نتیجه او میان جوهر جسمانی قابل اندازهگیری و جوهر روحانی که صفت آن اندیشیدن است، تمایز قایل میشود و شکاف میان ذهن و عین در اینجاست که عمق واقعیِ خود را پیدا میکند.
Comments are closed.