احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۲ ثور ۱۳۹۳
بخش نخست
نوام چامسکی
برگردان: ویدا امیر مکری
جهان در دگردیسی است
به عنوان مثال، به جنبش زنان که یک پدیدۀ نوین در تاریخ ماست، توجه کنیم. اگر از مادربزرگِ من پرسیده بودید که آیا خود را مظلوم میداند، او معنای پرسش را نمیفهمید. اگر از مادرم میپرسیدید او میدانست که ستمدیده است و بدین سبب دلچرکین نیز بود، اما توانایی آن را نداشت که آشکارا به اعتراض به وضع موجود برخیزد. او نمیگذاشت من و پدرم وارد آشپزخانه شویم: نقش ما این نبود. ما قرار بود به چیزهای مهم بپردازیم، مثلاً تحصیل. و کار تماماً بر عهدۀ او بود. اکنون از دخترانِ من بپرسید آیا ستمدیدهاند. در اینکه اصلاً بحثی نیست. شما را رسماً میفرستند پی کارتان، همین! این یک دگردیسیِ پُراهمیت است که بهتازهگی روی داده، یک دگردیسی تماشایی در وجدان و کنش اجتماعی. بیایید در راهروهای دانشگاهِ ام.آی.تی قدم بزنیم. چهل سال پیش همۀ دانشجویانی که در اینجا میدیدید از جنس مذکر، سفیدپوست، با لباس برازنده و پُر از احترام برای بزرگترها بودند. امروز نیمی از آنها زناند و یک سومشان برآمده از اقلیتها، لباسها راحتاند. این دگردیسیها، دگردیسیهای کوچکیاند و در کل جامعه روی دادهاند. (…)
این دگردیسی چهگونه روی داده است؟
از خودتان بپرسید: چهگونه از مادربزرگِ من به مادرم و سپس به دخترانم چنین تغییری روی داده است؟ این تغییر، نتیجۀ اقدامِ خیرخواهانۀ دولتی که قوانین اعطا کنندۀ حقوق زنان را به رأیگیری گذاشته باشد که نبوده. عمدتاً جنبشهای مبارز چپ، آغازگر این دگردیسی بودهاند. نگاه کنید به جنبش مقاومت در برابر سربازگیری در سالهای ١٩۶٠. کسانی که نمیخواستند به جنگ بروند، دست به گزینشی بسیار دلیرانه میزدند. برای یک نوجوان ١٨ساله آسان نیست که این خطر را به جان بخرد که آیندۀ شغلی پُرنویدش را از دست بدهد و شاید سالهای درازی در زندان بگذراند یا از کشور بگریزد و شاید هرگز نتواند بازگردد. باید واقعاً دل و جرأت داشت. خوب، اینطور به نظر میرسد که جنبشهای جوانان دهۀ ١٩۶٠ هماهنگ با فرهنگ عمومی غالب، قایل به تبعیض جنسیتی بودهاند. شاید این شعارها را به یاد بیاورید: «دخترها دست رد به سینۀ پسرهایی که [به جنگ ویتنام] نمیروند، نمیزنند». این را در آن دوران میشد روی پوسترهای تبلیغاتی خواند. زنان جوانی که در جنبش فعال بودند، متوجه شدند که یک جای کار ایراد دارد: زنان همۀ کارهای دفتری و غیره را انجام میدادند، در عوض کار مردان این بود که خودشان را نمایش بدهند و پُزِ شجاعتشان را بدهند. اینجا بود که زنان کمکم این مردان جوان را به چشم ستمگر دیدند. و این یکی از سرچشمههای عمدۀ جنبش فمینیستی مدرن شد؛ جنبشی که در این دوران حقیقتاً به شکوفایی رسید.
همیشه لحظهیی میرسد که مردم ساختار قدرت و سلطه را درک میکنند و تصمیم میگیرند کاری انجام دهند. اینگونه است که در تاریخ دگردیسی رخ میدهد. نمیدانم این لحظه چهگونه میرسد. ولی ما همهگی توانایی آن را داریم که کاری انجام دهیم.
خودخواهی راهبر کنش جمعی نیست
فرض کنیم که یک آدم گرسنه در غیاب پولیس در خیابان در حال قدم زدن است که با یک کودکِ گرسنه که تکهنانی در دست دارد روبهرو میشود. آیا غریزۀ طبیعی حکم میکند که او نان را از کودک برباید؟ اگر چنین کند، ما عمل او را بیمارگونه تلقی خواهیم کرد. هنگامی که دلفینها در نتیجۀ پایین رفتن آب دریا در ساحلی به گل مینشینند، صدها تن به یاری آنان میشتابند و در شرایطی دشوار تلاش میکنند که آنان را نجات دهند.
آیا خودخواهی یا حتا نظریههای پیچیدهتری که برآناند که انتخاب طبیعیِ تمایل به کمک به اعضای خانوادۀ خود و نوعدوستی متقابل را تقویت کنند، میتوانند توضیحی قانعکننده برای این نوع رفتار باشند؟ به نظر من، نه تاریخ و نه تجربۀ پیشفرضِ آدام اسمیت و دیوید هیوم را ـ که از جملۀ قهرمانان ستایندهگان معاصر خودخواهیاند ـ مبنی بر اینکه همدردی و نگرانی برای راحتی دیگران ویژهگیهای بنیادین طبیعت بشر هستند، نقض نمیکنند.
اعتقاد به اینکه خودخواهی یک غریزۀ غالب انسانی است، بسیار مناسب حال صاحبان ثروت و قدرت است که امید دارند نهادهای اجتماعیِ بنیان نهاده بر حس همدردی، همیاری و کمکِ متقابل را ویران کنند. بیرحمترین عناصر ثروتمند و قدرتمند (…) مصمماند که تأمین اجتماعی، برنامههای بهداشتی، مکتبها و در واقع تمام حاصل مبارزات مردمی را که به کارِ برآوردنِ نیازهای عمومی میآید و تنها تأثیری ناچیز بر ثروت و قدرت آنان دارد، نابود نمایند. برای آنان بسیار آسان است که نظریههای خیالپردازانهیی ببافند که خودخواهی را در کانون طبیعت بشر قرار میدهند و به این ترتیب، نشان دهند که اینکه انسان در فکر این باشد که آیا زن بیوۀ معلولی که در سوی دیگر شهر زندهگی میکند، دسترسی به غذا و پرستاری دارد، یا کودک روبهرویی دسترسی به آموزش درخور دارد، خطاست (یا بنا بر ادبیات مرسوم «بد» است). آیا هیچ استدلال محکمی در توجیه این نظریههای مناسبِ حال کسانی که مطرحشان میکنند وجود دارد؟ من که سراغ ندارم!
طبیعت بشر و نظام اجتماعی
اگر نظام اجتماعی موجود، تنها نظام سازگار با طبیعتِ بشر باشد، پس چرا تقریباً در تمام طول تاریخ بشریت وجود نداشته و تنها بهتازهگی در انگلستان و جاهای دیگر تحمیل شده، آنهم به زور و اجبار؟ (…) فکر میکنم آدمهای معقول بر این امر اتفاق نظر داشته باشند که نمیتوان از وجود نابرابری در توانایی حل مسألههای ریاضی، یا در توانایی له کردنِ سر دیگری با یک ضربه، هیچ نتیجۀ دقیقی دربارۀ نحوه سازماندهی جامعه گرفت. (…) در تاریخ، دانش یا منطق هیچ چیزی وجود ندارد که بر مبنای آن بتوان گفت که شکلهای ویژۀ سازماندهی اجتماعی در برهههای گوناگون تاریخی، لزوماً منعکسکنندۀ طبیعت بنیادین بشری هستند ـ دربارۀ حشرات میتوان چنین باوری داشت، اما در مورد انسانها تردیدی نیست که این باور کاملاً بیمعناست.
Comments are closed.