احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشيراحمد انصاری - ۱۲ قوس ۱۳۹۱
تعصب قبیلهیی خوارج از همان آغاز تأسیسشان هویدا بود. پس از جنگ صفین زمانی که حضرت علی (رض) خواست تا عبدالله بن عباس را به عنوان سخنگوی جبهه خویش برگزیند تا با عمرو بن عاص نماینده معاویه مذاکره نماید، خوارج علم اعتراض برافراشتند و اعتراضشان این بود که هم عبدالله بن عباس و هم عمرو بن العاص مربوط به قبایل مضر اند و در نتیجه علی را مجبور کردند تا ابوموسی اشعری را که خود یمنی بود، به جای عبدالله بن عباس بفرستد. زمانی که علی (رض) بر تفاوت میان ابو موسی و عبدالله بن عباس اشاره نمود، اشعث بن قیس اعلام نمود که اگر دو حَکَم به ضررِ ما حُکم کنند در حالی که یکی از آن دو یمنی باشد، برای ما بهتر است از اینکه آنها به نفع ما حُکم کنند در حالی که هر دوی آنها از قبیله مضر باشند.
این تعصب قومی همراه با تاریخ خشونتبار خوارج ادامه یافت و در دوره عباسیان که هنوز میدانهای جنگ خوارج گرم بود، زمانی که یکی از اعضای خانواده عباسی به جبهه خوارج پیوست، شاعر خوارج شبلالشبعی بیتی بدان مناسبت سرود که بوی تند تعصب قبیلهیی تاهنوز از آن به مشام میرسد. او گفت:
«ألم تر أن الله اظهر دینه … وصلت قریش خلف بکر بن وائل»
به این مفهوم که: “آیا ندیدی خداوند دینش را پیروز نمود و بالآخره قریش به قبیله بکر بن وائل اقتدا نمود؟!” از نظر این شاعر که خود را سخنگوی قبیله بکر میدانست، امامت قبیله بکر بن وائل به معنی پیروزی دین خدا بود.
امام ابوزهره از ابن ابیالحدید نقل مینماید؛ یکی از دختران عرب که خود عضو گروه خوارج بود، زمانی که با یک غیرعربی ازدواج نمود، با اعتراض خوارج مواجه شد و به او میگفتند: “فضحتِنا!” یعنی: تو ما را بیآبرو ساختی.
خوارج در تاریخ سهقرنه خویش جزوِ کشمکشهای قبیلهیی اقوام خاورمیانه از سیستان گرفته تا اندلس بودهاند. تاریخ شهادت میدهد که در سیستان دو قبیله خوارج چون گژدم با هم درگیر شدند و برای دو سال تمام خون همدیگر را میریختند. در قرنهای دوم و سوم هجری کشمکشهایی میان اقوام و قبایل مختلف شمال افریقا صورت گرفت که یک بار میان عربها و بربرها، بار دیگر میان عربهای قدیم و تازهوارد، بار سوم میان عربهای قیسی و کلبی، بار چهارم میان عربهای عدنانی و قحطانی و بار پنجم میان عربهای مُضَری و یمنی بهوقوع پیوست و جالب اینکه خوارج آن حوزه نقش مهمی در تمامی این درگیریهای قبیلهیی ایفا نمودند.
در مقام مقایسه میان قبیلهگرایی خوارج و طالبان سخن بسیار میتوان گفت، اما در اینجا به این اکتفا میکنیم که طالبان هیچگاهی نتوانستهاند وحدت ملی جامعه صدپارچه افغانستان را تأمین نمایند. تمامی رهبران طالبان از آغاز تا امروز مربوط به یک قبیله و سمت بوده، آنها پایتخت کشور را در زمان قدرت خویش عملاً از شهر کابل به شهری که خود را منسوب بدان میدانند انتقال دادند، زبان رسمی و معاملات کشور را زبانی قرار دادند که خود بدان حرف میزدند و بوی تعصب قبیلهیی و نژادی در هر حرکتشان محسوس بود. نگاهی گذرا به هویت ۲۹ تن از رهبران طالبان که احمد رشید درج کتاب خویش نموده، میرساند که در میان ۲۹ تن کدر رهبری آنان، تنها ۲ تن از قبیله آنها نبودهاند و از جمعِ هیأت رهبری ۲۹نفری آن گروه ۱۵ تنشان از یک ولایت بودهاند. همانطوری که در حکایت اشعث بن قیس دیدیم، با آنکه او پس از وفات پیامبر اسلام مرتد گردید، ولی بازهم خود را در چهارچوب جنبش خوارج مسلمانی دوآتشه معرفی نمود، به همین شکل خوارج افغانستان نیز گروهی از اعضای حزب خلق را در صفوف خویش جا دادند که شواهد فراوانی در این رابطه وجود دارد. انحصار پستهای دولتی در دست فرزندان یک قبیله و تحمیل سنتها، قوانین، لباس و روحیه یک گروه بر تمامی ملت و کشور، مؤید ادعای ما است.
جنگ با زمامداران مسلمان:
خصوصیت دیگری که صف خوارج را هم از صف شیعه و هم از صف اهل سنت و جماعت جدا میسازد، مساله استخدام سلاح در برابر حکومتها است. مذاهب اهل سنت و شیعه معتقد اند که اطاعت از رهبر جامعه اسلامی تا زمانی که از اسلام رو نگردانیده و مردم را از اداى نماز منع نکرده باشد واجب، و سرکشى مسلحانه در برابرِ او حرام است. اهل سنت این حکم را بر مبناى احادیث و متون فراوانی استوار داشتهاند که در معتبرترین مراجع حدیث همچون صحیح بخارى و مسلم روایت شدهاند. امام نووی شارح مسلم میگوید که تمامی علماى اهل سنت معتقد به عدم شورش در برابر زمامداران مسلمان بودهاند. او مىنویسد: «وامَا الْخُرُوج عَلَیْهُم وَقِتَالِهِم فَحَرَام باجمَاع الْمُسْلِمَیْن وَإِن کَانوافسقه ظالَمین»: اما عصیان در برابر “زمامداران” و جنگ با آنان به اتفاق تمامى مسلمانان حرام بوده ولو که آنها فسق و ظلم پیشه نمایند. در اینجا میبینیم که امام نووی مساله حرمت شورش را تا مرحله اجماع بالا مىبرد، در حالی که تاریخ مسلمانان شاهد عصیانهای خونینی علیه زمامداران مسلمان بوده است. اینکه چرا نووی این شورشها را نادیده انگاشته، مىتواند دو علت داشته باشد. علت اولی، کماهمیت جلوه دادن گرایشهای عصیانگر؛ و علت دوم اینکه شورش در برابر امیران مسلمان در آغاز امر، مسألهیى بوده اختلافی که سپس با در نظرداشت نتائج منفی بغاوت، دانشمندان مسلمان در امر حرمتِ آن اجماع نمودهاند. قاضی عیاض نظریه دوم را تأیید نموده مىگوید که در آغاز امر گروهی چون حسن و ابن زبیر در برابر امویها تمرد نمودند، ولی سپس دانشمندان مسلمان در زمینه استخدام سلاح در برابر زمامداران مسلمان اجماع نمودند.
Comments are closed.