احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناصر فکوهی سه شنبه 23 ثور 1393 - ۲۲ ثور ۱۳۹۳
بخش سوم و پایانی
اما مرحلۀ بعد، پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد و بسیار حادتر بود. فاجعهیی که در کنفرانس برتن وودز که بهاصطلاح برای تنظیم مبادلات و روابط اقتصادی جهان بعد از جنگ تشکیل شده بود، اتفاق افتاد و آن شکست مقطعی کینز بود که تلاش میکرد از انحراف بزرگِ سیستم سرمایهداری به سوی یکپارچهگی که نمیتوانست نتیجهیی جز امپراتوریگریهای جدید داشته باشد، جلوگیری کند. این در حالی است که ما امروز با بازگشت قدرتمند کینزگرایی روبهروییم. آنهم از سوی اقتصاددانهایی بسیار قدرتمند، مثل استیگلیتز و کروگمن که هر دو برندۀ جایزۀ نوبل اقتصادی و هر دو از مخالفان اساسی نظام اقتصاد بیبندوبار و بیضابطهاند. در عین حال که هر دو هم در سطح تیوریک و هم در سطح عملی در اوج بودهاند و سالها در بالاترین ردههای سیستم فعالیت کردهاند.
اما اینجا باید به اشتباه پایهییتری نیز توجه کرد و آن این است که عدهیی میپندارند اصولاً سیستم جهانی را میتوان را با اندیشههای اقتصادی و فناورانۀ صرف مدیریت کرد. این اشتباه در انقلاب صنعتی شروع شد و خودش را در اقتصاد سیاسی بروز داد. از این اقتصاد سیاسی هم آدام اسمیت پدید آمد و هم مارکس. اشتراکی که اسمیت و مارکس هر دو دارند، این است که میپندارند مشکل جامعه با اصلاح نظام اقتصادی قابل حل است. هر دو تصور میکنند اگر یک سیستم اقتصادی مناسب ایجاد شود، سیستمهای سیاسی و اجتماعی هم در پی آن نظاماند و عقلانی میشوند. البته در دوران آنها حتا فیزیوکراتها یعنی کسانی همچون فرانسوا کنه که مخالف چنین اندیشههایی در عرصۀ اقتصاد صنعتی بودند، در حوزۀ کشاورزی، به اقتصاد جایگاهی محوری در جامعه میبخشیدند. کنه در واقع معتقد بود که اقتصاد سیاسی باید از بخش صنعتی به بخش کشاورزی روی بیاورد، چون بخش صنعتی تولید واقعی انجام نمیدهد. در آن دوران، گفتمان غالب گفتمان اقتصادی و فناورانه است. این روند تا جنگهای جهانی ادامه دارد. قرن بیستم بر اساس الگوهای اتوپیایی و ایدیولوژیکِ ساخته شده از اقتصاد سیاسی در ترکیبش با الگوهای فلسفی ـ اجتماعی به یک قرن کاملاً فاجعهبار تبدیل شد. بیش از سهصد میلیون نفر انسان در این قرن عمدتاً بر سر اینکه سرمایهداری بهتر است یا کمونیسم، کشته میشوند؛ یعنی در واقع بر سر ایدههای واهی و بر مبنای این اشتباه اساسی و پایهیی که سیستمهای فرهنگی و اجتماعی تابعی از اقتصاد اند.
در برابر این ایده، شاید بتوان بازگشتی به اگوست کنت انجام داد و تا حدی با جسارت ادعا کرد که اقتصاد خود در ابعاد اصلیاش، یکی از اشکال تقلیلیافتۀ بیالوژی است. در حالی که سیستمهای اجتماعی برعکس بسیار پیچیدهاند و هر چند پایۀ آنها نیز در بیالوژی است، اما تبیین و تکامل آنها سبب شده که پیچیدهگی بسیار بیشتری از سطح اقتصادی داشته باشند. اما متأسفانه ابتدا در قالب اقتصاد سیاسی قرن نوزده، سپس در قالب اقتصادهای ایدیولوژیک قرن بیستم و سرانجام در قالب اقتصادهای فناورانۀ اواخر همین قرن، اقتصاد هرچه بیش از پیش به گفتمانی خودستا و خودمحور تبدیل شد که تمام ابعاد دیگر حیات انسانی را نادیده میگرفت و تمایل داشت همهچیز را برمبنای الگوهای سادهاندیشانۀ سود/فایده ارزیابی کند. برخی از اقتصاددانان تصور کردند که چون بر اعداد و ارقام دسترسی دارند، میتوانند همهچیز را در جامعه کنترل و هدایت کرده و به همه چیز سامان دهند؛ در حالی که درست عکسِ این است و این توهمی بسیار زیانبخش است، چون جای سیاستگذاریهای اجتماعی را به راهحلهای ریاضی اسطورهیی میدهد. بدین ترتیب، خودشیفتهگی اقتصاد و فناوری، آنها را به اشکال بسیار انتزاعی و تقلیلیافتهیی از تفکر کشاند که چیزی از حقیقت در بر نداشتند، اما راه را برای حرکت و ایجاد سازوکارهایی هرچه بیشتر درهم آمیخته با اشکال جنایتکارانه و ضد اجتماعی سودآوری باز گذاشتند(ترکیب سرمایههای ملی با سرمایههای مافیایی و سرمایههای فراملی). پول بدل به معیار همۀ ارزشها شد و سیستمهای اجتماعی وادار شدند یا از این منطق پیروی کنند و یا از میان بروند.
در پنجاه سال گذشته، همه چیز به دست سیاستمداران حرفهیی (که خود در واقع گروهی از فناوران بودند)، اقتصاددانان و فناوران سپرده شد. در نتیجه جهانِ امروز بهصورت جهانی بیرحم و غیر قابل مدیریت در پیش روی ما است. به همین دلیل است که امروز ما محتاج تحلیلهایی جدیتر هستیم. امروز کسانی مثل استیگلیتز معتقدند که بحران اقتصادی، تنها بُعد کوچکی از بحران بسیار بزرگی را نشان میدهد که انسانیت دست به گریبان آن است و بنابراین مسأله از سر گذراندنِ این بحران نیست. اکنون پرسش آن است که آیا هزینههای پرداختشده برای یازده سپتمبر، بحرانهای پیش و پس از آن را از میان برد و ما را در برابر عدم وقوع چنین حادثهیی در آینده مصون کرد؟ کدام یک از جامعهشناسان و اقتصاددانان قدرتمند به تحلیل یازده سپتمبر پرداختهاند؟ تقریباً هیچ کس! از سال ۲۰۰۰ تا به امروز همۀ جهان میلیتاریزه شده است. دو کشور جهان کاملاً از بین رفتند. افغانستان و عراق تا دههها بعد نمیتوانند سر پا بایستند.
مسأله این است که وقتی ما جهانی ساختهایم پُر از تفاوتها و تمایزها، باید سیستمی طراحی کنیم تا بتوانیم این تفاوتها را به صورتی مؤثر مدیریت کنیم، نه به شیوهیی هژمونیک و یا همانندساز. امروز باید بدانیم که مردم جهان نمیپذیرند که همه همچون واحدهای کالایی شبیه هم شوند تا حاشیۀ سود را برای تولیدکنندهگان سیاسی، اقتصادی یا فناورانۀ خود بالا ببرند. ما باید در مورد ساختارهای عمیق جامعه و فرهنگ، دوباره بیاندیشیم و برای مدیریت جهان، راهکار جدیدی بیابیم. دیگر اقتصاد، سیاست و فناوری نمیتوانند جهان را کنترل کنند. جامعه بر این سه حوزه مقدم است. اصل، جامعه و انسانهای این جهاناند. و با دیدی وسیعتر ما نه تنها در برابر انسانها، که در برابر همۀ موجودات طبیعی این جهان مسوولیم. توهم قدرت بشری ما را به بنبست جهانی رسانده است. بشریت امروز به بازاندیشی سیستم جهانی با محوریت جامعه، انسان و اخلاق نیاز دارد. و بدون اغراق بگوییم آنچه جهان را تا امروز سر پا نگه داشته، موانع اخلاقییی بوده است که بر سر به پایان رساندنِ کامل فرایند کالاییشدنِ همه چیز و همۀ روابط قرار داشتهاند. ما امروز مستلزم این هستیم اخلاق را بسیار جدی بگیریم.
در مجموع باید اذعان کنیم در این پنجاه سال، به دلیل آنکه تنها یک فرهنگ تلاش کرده است خودش را به سراسر جهان تسری دهد، با فجایع فراوانی روبهرو شدیم. امروز این پروژه مطلقاً شکست خورده است. امروز با جهان دیگری روبهروییم. ادیانی که در این سالها بیشترین رشد را داشته اند، ادیانی بودهاند که بیشترین مقاومت را در برابر این رشد فناورانه و اقتصادی داشتهاند. برای مثال، امروز جهان با گسترش انفجارمانند و استقبالِ بینظیری از بودیسم در کشورهای توسعهیافته روبهروست، یعنی آیینی که هر نوع مالکیت و دارایی را نوعی بدبختی و نگونساری میداند. این نشان میدهد که امروز ما هر چه بیشتر از همیشه نیازمند بازنگری جدیدی نسبت به تمامی سازوکارهای حاکم بر جهان هستیم. تأخیر در این کار، فاجعۀ بعدی را بازهم بزرگتر و شانس خروج از آن را بازهم کمتر میکند. بشریت امروز برای نخستینبار خود را در مرز نیستی کامل قرار داده است، به صورتی که سناریوی جنگی جهانی، همچون پس از بحران ۱۹۳۰ به معنای از میان رفتن کامل و یا تقریباً کامل آن است؛ بنابراین هرچه زودتر به خود آییم و هرچه زودتر از توهم اقتصادگرایانه و فناورانه خارج شویم، شاید شانس بیشتری برای نجات آنچه باقی مانده است، نیز داشته باشیم.
Comments are closed.