احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ابوالفضل جلال / 6 جوزا 1393 - ۰۵ جوزا ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
گلدمن معتقد است که در میان همه صورتهای ادبی، صورت رمانی بیواسطهترین و مستقیمترین پیوند را با ساختارهای اقتصادی به معنای دقیق کلمه، یعنی با ساختارهای مبادله و تولید برای بازار دارد. گلدمن اشاره میکند در زمانی که هیچ کس هنوز به مسایل ادبی و همخوانی صورتهای رمانی با ساختار اقتصادی نمیاندیشـید، کارل مارکس ضمن بررسی دگرگونیهای اساسییی که پیدایش و گسترش اقتصاد در ساختار زندهگی اجتماعی به همراه داشته، این دگرگونیها را دقیقاً در عرصه زوجِ فرد و اشیاء جای میدهد و خاطرنشان میسازد که چهگونه به نحوی فزاینده، عامل واقعیت و خودفرمانی و فعالیت و پویایی، از فرد به شیء بیجان انتقال مییابد؛ نظریهیی که این سالها با نام نظریه شیءوارهگی (Reification) شناخته میشود. اصطلاح بسیار تفکر برانگیز شیوارهگی، به این پدیده اشاره دارد که بخش بینهایت مهمی از شعورهای فردی، حذف میگردد و به عرصه امر ضمنی رانده می شود و جای آن را خصوصیت جدیدی از اشیا میگیرد که خاستگاهی صرفاً اجتماعی دارد؛ زیرا که اشیا برای تغییر و مبادله به بازار راه می یابند و در نتیجه، کارکردهای فعال انسانها به اشیاء منتقل میشود.
در ساختار سرمایهداری آزاد که مارکس به تحلیل آن پرداخته است، شیءوارهگی، تمامی ارزشهای فوق فردی را به عرصه ضمنی محدود میکند، آنها را به خصوصیت اشیا بدل میسازد و هیچ واقعیت انسانیِ اساسی و آشکاری، جز فردِ محروم از هرگونه پیوند بیواسطه و ملموس و آگاهانه با جمع باقی نمیگذارد. با وجود این، انسان نمیتواند انسان بماند و در عین حال، فقدان ارتباطهای ملموس و مشترک با انسانهای دیگر را بپذیرد و به همین سبب، آفرینش هنری امانیستی که واقعاً با ساختار شیءواره جامعه سرمایهداری آزاد انطباق داشت، سرگذشت فرد پروبلماتیک بود بدانگونه که در ادبیات غربی از دن کیشوت گرفته تا گوته و استاندال و فلوبر و پروست تا در روسیه داستایفسکی ترسیم شده است.
گلدمن تاریخ سرمایهداری غربی را به سه دوره تقسیم میکند: نخست دوره سرمایهداری آزاد؛ دوم دوره امپریالیستی که تقریباً میان سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۴۵ واقع میشود و سپس دوره سرمایهداری سازمانیافته معاصـر. در عرصه ساختاری، وجه مشخص دوره امپریالیسـتی، محو فزاینده اشیاست و وجه مشخص دوره سرمایهداری سازمانیافته این است که جهان اشیا ـ که در آن عامل انسانی هر گونه واقعیت اساسی را هم در مقام فرد و هم در مقام جمع از دست داده است ـ به دنیایی خودفرمان با ساختگیری ویژه که هنوز گاهی به دشواری، به عامل انسانی مجال بروز می دهد، بدل میشود. گلدمن این دو دوره تاریخ جامعه غربی را با دو دوره بزرگ صورتهای رمانی انطباق میدهد: نخست، دورهیی که وجه مشخص آن را محو شخصیت در رمان میداند، دورهیی که در آن آثاری مهم همچون آثار جویس، کافکا، موزیل، تهوعِ سارتر، بیگانه کامو و آثار ناتالی ساروت جای میگیرند؛ و دوره دوم که بیان ادبی خود را به تازهگی پیدا کرده است و دقیقاً دورهیی است که با پیدایش دنیای خودفرمان اشیا مشخص میشود، دنیایی که قوانین و ساختار خاص خود را دارد و هنوز واقعیت انسانی فقط از خلال آن اندک مجالی برای بروز دارد و در آثار «رُب-گری یه» بهخوبی نمایان است.
بیشک نظریه ساختگرایی تکوینی در تاریخ ادبیات، به عنوان یکی از مهمترین نظریات در حوزه جامعهشناسی ادبیات امروزه از اهمیت بالایی برخوردار است که لوسین گلدمن در پرورش و رشد آن تأثیر زیادی داشت. خاستگاه ساختگرایی تکوینی این فرضیه است که هر رفتار انسانی، کوششی است برای دادن پاسخی معنادار (Reponse significative) به وضعیتی خاص، و از همین رهگذر، گرایش به آن دارد تا تعادلی (Equilibre) میان فاعل عمل و موضوعی که عمل بدان مربوط می شود، یعنی جهان پیرامون آدمی، برقرار کند. تعادلی که همواره خصلتی گذرا و ناپایدار دارد؛ زیرا هرگونه تعادل میان ساختارهای ذهنیِ (Structures mentales) فاعل عمل و جهان بیرونی به وضعیتی میانجامد که در درون آن، رفتار انسان جهان را دگرگون میکند و این دگرگونی نیز تعادل قدیمی را برهم میزند و گرایش به برقراری تعادل جدیدی را که به نوبه خود بعدها پشت سر گذاشته خواهد شد، ایجاد میکند. بدین ترتیب، واقعیتهای انسانی به صورت فرایندهایی دورویه نمودار میشوند، ساختشکنی (Destructuration) ساختارهای قدیمی و ساختاریابی (Structuration) کلیتهای جدیدی که قادر به ایجاد تعادلهایی هستند که میتوانند نیازهای تازه گروههای اجتماعی را برآورده سازند.
گلدمن ساختگرایی تکوینی را با این پرسش آغاز میکند که آفریننده واقعی اندیشه و عمل چه کسی است. او برای پاسخ به این پرسش، سه فرض را مطرح میسازد. «برای این پرسش سه نوع پاسخ امکانپذیر است که هر یک نگرشهای اساساً متفاوتی را در پی دارد. در واقع میتوان مانند دیدگاههای تجربهباور (Empiriste) و عقلباور (Rationaliste) و نیز دیدگاههای پدیدارشناختی (Phenom enenologique)، فرد را آفریننده دانست. از سوی دیگر، میتوان مانند برخی از انواع تفکرات رمانتیک، فرد را به پدیده فرعی و تبعیِ صرف تقلیل داد و جمع را یگانه آفریننده واقعی و راستین دانست. سرانجام ممکن است مانند اندیشه دیالکتیکی و هگلی و بهویژه مارکسیستی همراه با مکتب رمانتیسم، جمع را آفریننده واقعی به شمار آورد، اما در عین حال از نظر دور نداشت که این جمع چیز دیگری جز شبکه پیچیدهیی از مناسبات میان افراد نیست و اینکه پیوسته باید ساختار این شبکه و جایگاه ویژه افرادی را در درون آن مشخص ساخت که آشکارا اگر نه همانند آفرینندهگان نهـایی، دستکم همچون آفرینندهگان بیواسطه موضوع مورد بررسی نمودار میشوند.» (گلدمن، ۱۳۷۱، ۳۱۷)
حال این پرسش مطرح میشود که چرا باید اثر ادبی را به گروه اجتماعی مربوط دانست و نه به فردی که آن را نوشته است، خاصه آنکه نظرگاه دیالکتیکی اهمیت فرد را انکار نمیکند، دیدگاههای عقلباور، تجربهباور یا پدیدارشناختی نیز منکر واقعیت محیط اجتماعی نیستند. شاید بتوان از دیدگاه گلدمن به این پرسش اینگونه پاسخ داد که بررسییی که اثر را منحصراً یا در درجه اول به نویسنده آن مربوط می کند، هنگامی که میکوشد تا اثر را با توجه به جنبههای صرفاً فرهنگی آن (جنبههای ادبی، فلسفی، هنری) دریابد، در بهترین حالتِ وضعیتِ تجربی میتواند وحدت درونی اثر و پیوند میان مجموعه و اجزایش را بازنماید؛ اما هیچگاه نمی توان به شیوهیی اثباتی پیوندی از همین نوع را میان اثر و فرد آفرینندهاش برقرار ساخت. اما هنگامی موضوع بررسی آثار بزرگ فرهنگی با دید جامعهشـناختی مطرح است، این آثار به واحدهای جمعی مرتبط میشوند که میتوان ساختاریابی آنها را به آسانی روشن ساخت و بدین طریق، پیوندهای ضروری را با سهولت بیشتری آشکار نمود.
بیگمان این واحدهای جمعی جز شبکههای پیچیده مناسبات میان افراد نیستند، اما پیچیدهگی روانشناسی افراد حاصل آن است که آنان به تعداد زیادی از گروههای اجتماعی (خانوادهگی، شغلی، ملی، روابط دوستانه، طبقه اجتماعی و غیره) تعلق دارند و هر یک از این گروهها بر آگاهی این افراد تأثیر می گذارند. از اینرو مناسبات میان اثر بهراستی مهـم و گروههای اجتماعی که ـ میانجی فرد آفریینده اثر ـ هنر آفرین حقیقی می باشند، به همان اندازه مناسبات میان عناصر و مجموعه اثر، مهم اند. به عبارت دیگر، از آنجا که هدف علم، کوشش برای آشکار ساختن مناسبات ضروری میان پدیدههاست، و کوششهایی که در راه مرتبط ساختن آثار فرهنگی به گروههای اجتماعی ـ به مثابه آفرینندهگان فرهنگ ـ انجام میگیرد، بسیار کارآمدتر از تمامی نگرشهایی است که فرد را هنرآفرین حقیقی میدانند.
ساختگرایی تکوینی (به ویژه در آثار گئورک لوکاچ و لوسین گلدمن) چرخشی بنیادین را در جامعهشناسی ادبیات بهوجود آورد. تمامی دیگر مکتبهای جامعهشناسی ادبی، کهن یا معاصر، در واقع میکوشند تا مناسباتی میان محتوای آثار ادبی و محتوای آگاهی جمعـی برقرار کنند. جامعهشناسی که به سمت محتوا گرایش دارد، اغلب خصلتی عارضی به خود میگیرد و بهویژه هنگامی کارآمد و موثر میگردد که به بررسی آثار متوسط یا جریانهای ادبی بپردازد، اما همین که به آفرینش های بزرگ ادبی نزدیک میشود، هرگونه کارآیی را به تدریج از دست میدهد. در این مورد، ساختگرایی تکوینی تغییر جهتی کامل را نسبت به دیگر نگرشهای جامعه شناسی ادبیات نشان می دهد، زیرا که بر این فرضیه استوار است که خصلت جمعی آفرینش ادبی، حاصل آن است که ساختارهای جهان آثار با ساختارهای ذهنی برخی از گروههای اجتماعی، همخوانند و یا با آنها رابطهیی درکپذیر دارند، حال آنکه نویسنده در سطح محتوا، یعنی در سطح آفرینش دنیاهای خیالیِ تابع این ساختارها، آزادی تام دارند. بهرهگیری نویسنده از جنبه بیواسطه تجربه فردی خود برای آفرینش این جهانهای خیالی، بیگمان ممکن و رایج اسـت، اما به هیچوجه اساسی نیست و روشن کردن آن فقط یکی از وظایف سودمند لیکن فرعیِ تحلیل ادبی است.
تفاوت مهمی که جامعهشناسی محتوایی را از جامعهشناسی ساختگرایی جدا میکنــد، در این است که جامعهشناسی محتوایی، بازتاب آگاهی جمعی را در اثر هنری می بیند؛ اما جامعهشناسی ساختگرایی، برعکس، اثر را یکی از مهـمترین عناصر سازنده آگاهی جمعی میداند؛ یعنی عنصری که به اعضای گروه اجتماعی این امکان را میدهد تا به اندیشهها، احساسها و اعمالشان آگاهی یابند.
امروزه کمتر متفکر ژرفبین و بیغرضی را میتوان یافت که جایگاه ممتاز آثار لوسین گلدمن را در عرصه جامعهشـناسی ادبیات نادیده بگیرد. جایگاهی را که گلدمن، در مقام متفکری جامعالاطراف برای خویش فراهم کرده است. بیدلیل نیست که برخی از آثار گلدمن در ردیف آثار کلاسیک این رشته قرار گرفتهاند و از ارزش بالایی برخورداراند.
منابع:
جامعهشناسی ادبیات ( دفاع از جامعهشناسی رمان) / لوسین گلدمن، ترجمه محمد جعفر پوینده، تهران، انتشارات هوش و ابتکار، ۱۳۷۱
جامعه، فرهنگ، ادبیات/ لوسین گلدمن، ترجمه و گردآوری محمد جعفر پوینده، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۶
درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات/ مجموعه مقالات تئودور آدرنو، لوسین گلدمن،… و دیگران، گزیده و ترجمه محمد جعفر پوینده، تهران نشر چشمه، ۱۳۸۱
کانت و فلسفه معاصر/ لوسین گلدمن، ترجمه پرویز بابایی، تهران، انشارات نگاه، ۱۳۸۱
Comments are closed.