فوکو در تبیینِ‌ زنده‌گی «آدم‌های بدنام»

گزارشگر:زهره روحی/ 12 جوزا 1393 - ۱۱ جوزا ۱۳۹۳

بخش نخسـت
mnandegar-3دانش خلاقِ میشل فوکو فارغ از هر تکبری، در اکثر تألیفات وی نمودی آشکار دارد. و از جمله این تألیفات نبوغ‌آمیز، پیش‌گفتاری‌ست زیر عنوان «زنده‌گی آدم‌های بدنام» که ظاهراً برای انتشار «گزیده‌یی از بایگانی‌های زندان اتل ژنرال و باستیل» نوشته است (۱۹۷۷میلادی). این اثر همراه با برخی دیگر از آثار وی (درس‌گفتارها، کوتاه‌نوشت‌ها، و گفت‌وگوها) در سال ۱۳۸۹ به فارسی ترجمه و منتشر شده است. فوکو، «پیش‌گفتار» خود را این‌گونه آغاز می‌کند:

«این کتاب به هیچ‌رو کتابی تاریخی نیست. در گزینشی که در این کتاب می‌بینید، قاعده‌یی مهم‌تر از سلیقه و لذت من، هیجان، خنده، شگفتی، نوعی هراس یا احساسی دیگر در کار نیست و شاید به‌سختی بتوانم شدت آن را اکنون که لحظۀ نخستِ کشف سپری شده است، توجیه کنم. این کتاب گزیده‌یی است از زنده‌گی‌ها. […] زنده‌گی‌هایی مختصر که اتفاقی در کتاب‌ها و اسناد با آن‌ها برخورد می‌کنیم. نمونه‌هایی … متفاوت با نمونه‌هایی که فرزانه‌گان به هنگام خواندن گرد می‌آورند…». (ص ۲۱۱)
همواره فوکو را «فیلسوف» و «مورخ» دانسته‌اند، اما اینک در مقالۀ حاضر او را به عنوان جامعه‌شناس به معنای اخص کلمه بازخواهیم شناخت: متخصص «ساختار قدرت» در روابط اجتماعیِ توطیه‌آمیز. پس با چنین نگاهی به تفسیرهای فوکو در خصوص مجموعه گردآوری شده‌اش ـ که به‌راستی «متفاوت» از نمونه‌های مورد پسند فرزانه‌گان است ـ نزدیک می‌شویم، و درمی‌یابیم «متفاوت» بودنِ این نمونه‌ها صرفاً از این‌روست که هیچ اتکایی بر هنر، فلسفه و زیباشناختیِ به اصطلاح «طلایی» ندارند. نمونه‌های گردآوری شده فوکو نه طلایی، بلکه «سیاه»اند؛ و همان‌گونه که می‌دانیم مطابق سلیقه متعارف، کسی «پلشتی»ها را گردآوری نمی‌کند. چرا که در ساختار اخلاقی ـ زیباشناختیِ معمول، عاری از عناصر متعالی و تصفیه شناسایی می‌شوند. از این‌رو معمولاً به حیطه تحقیق و بررسی واگذار می‌شوند؛ همان قلمروی که سکونت‌گاه حرفه‌یی دانشمندان علوم اجتماعی ـ انسانی است. آن‌هم نه همه آن‌ها؛ بلکه فقط آن گروهی که هم‌چون فوکو، در انگ‌های «بدنامی»، اثر و ارتباطی از قدرت یا آسیب‌شناسی می‌بینند. «قدرتی» که وی آن را به‌اصطلاح نه در حوالیِ نقاط متمرکز نمادهای سیاسی (همان جایی که جوش‌وخروش نیروهای اجتماعیِ فعال و رقیب، مترصد ضربۀ‌ فنی کردن حاکمیتِ سیاسی‌ست)، بلکه در دورترین فاصله با آن جست‌وجو می‌کند. در سطوح خُرد و بی‌اهمیت جامعه؛ جایی که به ظاهر در «سایه» و فارغ از قدرتِ سیاسی به‌سر می‌برد، اما درست در همان‌جاست که فوکو آن را عیان و آشکار می‌سازد: نَفَس به نَفَسِ «بدنامی‌ها و بدکاری‌ها»؛ اما نه در روش مرسوم؛ فی‌المثل برای این‌که بگوییم و نیز نشان دهیم که «بدکاریِ مطرودها، زاده سیاستِ بد است»؛ بلکه برای کنار زدن پرده‌یی که در پس آن، خشونتی مضاعف نسبت به آدم‌های مطرود در کار است. جایی که علاوه بر پیاده کردنِ پنهانیِ «سیاستِ بد»، در لایه‌یی پنهانی‌تر، «هویت مطرود» را نظام‌مند می‌کند. و این توانایی دیدن، همان موقعیتی‌ست که فوکو را به قول خودش به «حس لذت، هیجان، خنده، شگفتی، هراس، و …» در می‌آورد؛ آن‌هم صرفاً از این‌رو که بدان طریق به امکان کشف و عیان کردنِ «قدرت پنهان‌شده در توصیفات گزارش‌گران تاریخی» (از هر نوع: گزارش اداره پولیس، گزارش رییس شفاخانه و یا…) می‌رسد. بنابراین، چنین کشفی نه فقط او را به واکنشی «جسمانی» (خنده و هیجان) بل به واکنشی ذهنی ـ متأملانه: افشاگری از سازوکار آن، (در مقام دانشمند علوم اجتماعی ـ انسانی) وامی‌دارد. و بالاخره حاصلِ آن برای ما (مخاطب) تبدیل به «آموزه‌»، و «درس‌گفتار»هایی از میشل فوکو فیلسوف بزرگ معاصر می‌شود؛ تا با چنان آموزه‌هایی، هم‌چون خودِ فوکو، قادر به «خواندن» کدگذاری‌ و شیوه‌هایی شویم که فی‌المثل روابط زیستۀ سده هفده و هجده میلادی را در فرانسه، شکل داده‌اند. به معنایی دقیق‌تر به روابط برآمده از ساختارِ فضاییِ سیاسی ـ تاریخیِ فرانسه در عصر کلاسیک‌ِ آن نظر کنیم، و با «آدم‌های بدنام»ی مواجه‌ شویم که «هویت»شان توسط آن ساختار تعیین شده است.
به اتفاق، گزارش دیوانه‌گی مارتون میلان، بستری در شفاخانۀ شارانتون در ۳۱ اوت ۱۷۰۷ را (که فوکو از میان «پرونده»‌ها، در مقام «تاریخ شفاهی» بیرون کشیده است،) می‌خوانیم: «دیوانه‌گی‌اش این بود که همواره خود را از خانواده پنهان کند، یک زنده‌گی تیره و تار را در روستا بگذراند، محکمه‌هایی را پشت سر نهد، رباخواری کند و موجودی را از دست دهد، ذهن کودنش را به راه‌هایی ناشناخته بکشاند و تصور کند که قادر به بزرگ‌ترین کارهاست»(ص۲۱۲). فوکو در برابر گزارش‌هایی از این دست می‌گوید: «تلاش کردم ببینم چرا در جامعه‌یی همانند جامعۀ ما «خفه» کردن (مثل خفه کردن یک فریاد، آتش یا یک حیوان) یک راهبِ رسوا یا یک رباخوار دمدمی و کم‌عقل تا این اندازه اهمیت یافت؛ به چه دلیلی می‌خواستند با چنین حمیتی، کودن‌ها را از گردش در راه‌هایی ناشناخته بازدارند…». (ص۲۱۳)
آیا متوجه مسأله هستیم!؟ قصد فوکو این نیست که قدرتِ سیاسی حاکم را به دلیل ورود به قلمرو خصوصی افراد و نادیده‌ انگاشتنِ حق انتخابِ سبک و سیاق زنده‌گی آنان محکوم کند، (که گذشته از این‌که چنین خواستی نه فقط از جایگاه تاریخیِ لیبرال ـ دموکراتیک و نسبتاً خصوصی‌مدارِ امروز قابل رؤیت و مطالبه است، بلکه باید گفت احتمالاً چنین نگرش و مطالباتی مورد علاقه وی نبوده است) اما در عوض فوکو در مقام دانشمند اجتماعی، در صدد است تا ببیند چه رابطه‌یی بین این منعیّات با قدرت وجود دارد.
وی در تلاشِ یافتن این رابطه، از جایگزین شدنِ «سازوکار ثبت» در ساختار نظام پادشاهیِِ فرانسه، به جای «سازوکار اعترافِ» نظام کلیساییِ برآمده از مسیحیت، یاد می‌کند: یعنی روی کار آمدن نظم جدیدی که در سازمان اجتماعیِ پایان سدۀ هفده، دست‌کم تا حدودی با همان هدف خود را عیان کرده است:
«به گفتمان درآوردنِ زنده‌گی روزمره، بررسی جهان خُردِ بی‌قاعده‌گی‌ها و بی‌نظمی‌های بی‌اهمیت. اما در این سازوکار، اعتراف، آن نقش ممتازی را که مسیحیت برایش قایل بود، ایفا نمی‌کند. برای این چارچوب‌بندی، از روش‌های قدیمی اما تا آن زمان محدود، استفاده‌یی نظام‌مند شد: افشا، شکایت، تحقیق، گزارش، خبرچینی و استنطاق. و هر آن‌چه بدین ترتیب گفته می‌شد، به صورت مکتوب ثبت و انباشت می‌شد…. آوای یگانه، آنی و بی‌رد و اثرِ اعترافِ توبه‌آمیز که با محو شدن خودش، شر را محو می‌کرد، از آن پس جای خود را به آواهای بس‌گانه‌یی داد که در یک حجم عظیم اسنادی انبار شدند… خُرده‌شرارت بی‌نوایی و خطا دیگر با رازگوییِ به زحمت قابل شنودِ اعتراف به آسمان فرستاده نمی‌شد؛ بلکه روی زمین و به شکل اثرهایی مکتوب انباشت می‌شد. نوع کاملاً متفاوتی از مناسبات میان قدرت، گفتمان و امر روزمره برقرار می‌شد». (ص۲۲۴)
شاید بتوان گفت، در پس این جابه‌جایی مدیریت در امر روزمره، آن‌چه آشکار می‌شود، ضرورت سازمان اجتماعیِ قدرتِ نسبتاً زمینی شده است. زیرا اگر چنین پنداریم که اکنون به جای «خدا»، این پادشاه با قدرت مطلقش است که برای تصاحب تمام و کمال قدرت، نه فقط مالکِ دار و ندار اتباع خویش، بلکه مالکِ قدرت ارزیابی خطاها، گناهان و حتا پلشتی‌های آنان نیز است، در این‌ صورت به نظر می‌رسد شخص پادشاه، تنها زمانی از چنین قدرتی برخوردار می‌شود که قلمرو «منعیات» را ترسیم و حد و حدود آزادی و شیوه زنده‌گیِ مورد تأیید خود را تعیین کرده باشد؛ اما واقعیت این است که برای تضمین اجراییِ «منعیات» به قدرتِ دیگری نیازمند است. قدرتی تحتِ نامِ «قضاوت در امر خطا»، در پسِ هر گونه منع و تنبیهی؛ تا از قلمروِ آمرانه خویش و قدرت مطلق آن (به‌منزله امری کلی و غیرقابل تغییر) محافظت می‌کند. از این‌روست که «ثبت‌» و تهیه «گزارش»، از افراد و اعمالِ «خطا‌آمیز» اهمیتی حیاتی پیدا می‌کند. (ثبت و تهیه گزارشی که همان گونه که شاهد هستیم هنوز هم در هزاره سوم از کاربرد ویژه خاصِ خود برخوردار است و در خدمت حیات اقتدار‌آمیزِ زمینی، دوام و نقشی بی‌چون‌وچرا دارد.)
به هر حال در سال‌های پایانیِ سده هفده میلادی و نیز سراسر قرن هجده، در فرانسه‌یی که فوکو از سازمان نظارت و کنترل بوروکراتیک آن، فی‌المثل در اسناد و مدارک متعلق به مأموران اداره پولیس، سرپرست شفاخانه‌ها، سرپرست زندان و زندانبان‌ها و…، گزارش می‌کند، این ساختارِ اداری ـ مدیریتی‌ِ این چنین، به طرز غیر قابل تفکیکی در قدرت مطلقِ نظام پادشاهی جای‌گیر شده بود؛ و با توجه به تفسیری که فوکو ارایه می‌دهد، بدنه اجتماعی آن، با «خواست و تقاضا»ی خود مردم نیز تقویت می‌شد. شاید بتوان گفت به موازات شکایت و یا دادخواستی که فرد مؤمن برای مجازات و به سزا رساندنِ «آدم بد»، از درگاه خداوند تقاضا می‌کرد، نظام «نامه‌های سربه‌مُهر» با همان الگوی کارکردی نیز خطاب به شاه نوشته می‌شد تا در آن، مجازات فردی آشنا (در نسبتی نزدیک و یا دور) از وی تقاضا گردد.
از این‌‎رو چنان‌که فوکو (با توجه به اسناد و مدارکی که در اختیار داشته است) به درستی تذکر می‌دهد، در چنین وضعیتی، نفوذ و گسترشِ «خودکامه‌گیِ» شاه در قلمرو خصوصی، به واقع به نوعی، خدمات عمومی محسوب می‌شده است (ص۲۲۵)؛ که صد البته این سازوکار «خدماتی عمومی» فقط در صورتی درست عمل می‌کند («درست»، به معنای برآوردن خواستِ تقاضاکننده از یک‌سو و هم‌چنین به معنای «طبیعی جلوه یافتنِ» قلمرو نفوذ قدرت شاه در امر روزمره و خصوصیِ اتباع) که در تعاملی دوجانبه‌ صورت بگیرد. یعنی هم شاه بخشی از اقتدارِ شاهیِ خود را به اتباعِ خویش واگذار کند و هم اتباع، از طریق تقاضا و درخواستِ خویش، به بازتولیدِ مشروعیت اقتدارِ مطلقِ شاهی و از جمله سازوکارِ «خشونت‌آمیز» آن اقدام کنند.
به واقع همان‌گونه که می‌بینیم، اکنون به نوعی با ایده‌یی جامعه‌شناختی در تبیین نحوه مشروع‌سازیِ نظامی سیاسی مواجه هستیم. به هر حال فوکو به شیوایی می‌گوید: «… در این معنا که هر کسی می‌تواند برای خودش، برای اهداف خاصش و علیه دیگران، از عظمت قدرت مطلق استفاده کند: نوعی قرارگرفتن سازوکارهای حاکمیت در اختیارِ آن کسی که آن‌قدر مهارت داشت که این سازوکارها را تصاحب کند… حاکمیت سیاسی در پایه‌یی ترین سطح بدن اجتماعی جا گرفت؛ در نسبت تبعه با تبعه ـ و گاهی دون‌پایه‌ترین اتباع ـ، در میان اعضای یک خانواده، در مناسبات همسایه‌گی، منفعت‌طلبانه، حرفه‌یی، رقابتی، یا نفرت و عشق….؛ هر کسی اگر بازی را بلد باشد، می‌تواند به پادشاهی مخوف و بدون قانون برای دیگری بدل شود…». (ص۲۲۶)

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.