احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:17 جوزا 1393 - ۱۶ جوزا ۱۳۹۳
بخش سوم
نویسنده: ریچارد رورتی
برگردان: هاله لاجوردی
قرینه هایدگری جهان ظواهر افلاطون که از بالا نگریسته میشود، همان غرب است که از فراسوی مابعدالطبیعه نگریسته میشود. افلاطون به پایین و هایدگر به پس مینگرند، ولی هر دو امید دارند بتوانند از آنچه بدان مینگرند، فاصله بگیرند و خود را از وجود آن پاک کنند.
این امید هر دو را به این فکر میاندازد که باید نوعی تزکیه نفس وجود داشته باشد که بتواند آنان را برای ارتباط با چیزی کاملاً متفاوت آماده کندـ برای مثال آمادهگی قبول خیر یا پذیرا گشتن وجود. این طرز فکر، آشکارا بخش مهمی از سنت غرب را تشکیل میدهد و موارد مشابه آشکاری نیز در شرق دارد. به همین دلیل، هایدگر که از متفکران قرن بیستمی غرب است، با فلسفه شرقی همسخن میشود. برخی از مفاهیم هایدگری، مانند نیاز به کنار گذاشتن روابط موجودات با موجودات، گریز از مشغلهها و پذیرا شدن شکوه سادهگی، در شرق بهراحتی یافت میشود.
ولی در طرز فکر غربی، عناصر دیگری نیز وجود دارد؛ عناصری که هایدگر اهمیتی به آنها نمیداد، عناصری که در شرق بهدشواری میتوانند باب ارتباط را با آن بگشایند. منظور من در اینجا به طور خاص رمان است که پاسخی رابلهیی به کشیشان ریاضتکش است و من با جزییات بیشتری اما به اختصار بعداً به آن خواهم پرداخت. از اینرو اگر ما فلاسفه از گفتوگوی افلاطون یا هایدگر با شرق خشنود شویم، شاید بتوانیم آسانترین راهحل مشکلات مقایسه بین فرهنگها را بیابیم. با تمرکز حواس بر فلسفه، ممکن است نوع ویژه و معینی از انسانها را بشناسیم که میتوان از وجود آنها در هر فرهنگی مطمین بودـ کشیش ریاضتکش، انسانی که میخواهد خود را از دیگر همنوعانش جدا کند و یا آنچه نامش را «نفس حقیقی» یا «وجود» یا «برهما» یا «عدم» میگذارد، ارتباط برقرار سازد.
همه ما فلاسفه در وجود خود عنصری از کشیش ریاضتکش داریم، همه ما به ماهیتگرایی متمایلیم و در مورد قرار دادن نظریه به جای روایت همسلیقهایم. اگر چنین نبود، احتمالاً در کار خود مسیری دیگر دنبال میکردیم. از اینرو زمانی که فرهنگهای دیگر مطرحاند، باید مراقب باشیم و نگذاریم تمایلمان ما را با این فرض بفریبد که فقط فرهنگهای مشابه با فرهنگ ما، که سلیقههایی نظیر ما دارند، منابع اطلاعاتی معتبری به حساب میآیند. باید هوشیار باشیم و از یاد نبریم که یگانه شاهراه ممکن برای رسیدن به مقایسه بین فرهنگی، فلسفه تطبیقی نیست و بدانیم که چنین مقایسهیی بیراههیی بیش نیست، چرا که شاید بدانجا منتهی شود که دریابیم در واقع جز انطباق یک شخصیت فرا فرهنگی واحد با محیطهای گوناگون کاری نمیکنیم.
کسانی که تجسم چنین شخصیتی هستند، همیشه میکوشند با زبان قومیشان سخن نگویند. کشیش ریاضتکش این زبان را به معنای مورد نظر سارتر «غلیظ» (viscous) میداند. اشتیاق او به این است که بالاتر یا عقبتر از آنچه در زبان بیان شدنی است، بایستد و یا از آن خارج شود. هدف او همیشه توصیفناپذیر است. اگر او مجبور به استفاده از زبان باشد، زبانی میخواهد که یا به کلمات قوم معنای نابتری بدهد، یا از آنهم فراتر، زبانی را میطلبد که به کلی از مشغلههای قومی فارغ باشد و ربطی به لذتجویی محض و دردگریزی صرف نداشته باشد. تنها چنین کسی میتواند همگام با نیچه و هایدگر مردمانی را نکوهش کند که نیچه آنها را «آخرین انسانها» مینامید. فقط او میتواند به نکته نهفته در اشاره تحقیرآمیز هایدگر پی ببرد که بزرگترین بلایا گسترش خرابآباد، که همان به فراموشی سپردن وجود است ـ چه بسا بهراحتی پا به پای سطح تضمینشده زندهگی برای همه، و همگام با خوشبختی همهگانی پیش رود. کشیشان ریاضتکش تحمل کسانی را ندارند که فکر میکنند صرف خوشبختی یا کاستن از رنجها، فراموش کردن وجود را جبران میسازد.
من اندیشه نیچه درباره کشیش ریاضتکش را عمداً پذیرفته و برای انتقاد و معرفی یک ژانر به کار گرفتهام. تصویری از انسان وسواسی مردمحور طرح کردهام؛ تصویر کسی که برخوردش نسبت به زن نوعاً مشابه برخورد نیشدار و تحقیرآمیز سقراط در پاسخ به این پرسش است که آیا مو و آرایش هم مثالی دارند یا خیر؟ چنین کسی که شریک آرزوی بیپایان و مکرر نیچه برای پاکی است، شریک آرزوی بیپایان و مکرر هایدگر برای سادهگی نیز هست. نگرش او نسبت به جنسیت احتمالاً شبیه نگرشش به تجارت است، آن را آلوده میداند. چنین کسی در نتیجه به دو چیز تمایل دارد: ۱) زنان در جایگاه سنتی خود باقی بمانند و اطاعت کنند و از امور ذهنی و بصیرت به دور باشند؛ ۲) حمایت از نظام کاستی که برای مردان جنگجو مرتبه بلندی قایل است و جنگجویان را پاکتر از تجار کثیف بازاری میداند، اما البته جنگجو در مرتبهیی نازلتر از کشیش است، کشیش خود را پاکتر و دارای مردانهگی بیشتری میداند، زیرا آنچه مهم است مردانهگی معنوی است نه مردانهگی جسمانی. مردانهگی کشیش ناشی از شکافتن ظواهر و ارتباط برقرار کردن با واقعیت حقیقی و دست یافتن به روشنایی در انتهای معبری است که جنگجو هرگز نمیتواند در آن قدم بگذارد.
به کمک مردانی مثل رابله و نیچه و فروید و دریدا بهآسانی میتوان جویندهگان خلوص و دنیای وصفناپذیر را به سخره گرفت، ولی برای رعایت انصاف باید به یاد آوریم که کشیشان ریاضتکش افرادی بسیار مفیدند. به گفته خود نیچه «تا هنگامی که آرمان ریاضتکشی وجود نداشت، انسان، انسان حیوان گونه، به هیچوجه روی کره خاک معنا پیدا نمیکرد.» در شرق یا در غرب بدون وجود شمار زیادی از کشیشان ریاضتکش، احتمال ایجاد فرهنگ والا بسیار اندک بود. برای اینکه تلاش برای یافتن زبان متفاوت با زبان قوم به ثمر برسد، باید زبان نسلهای آینده قوم را غنی کرد. هر قدر جامعه از کشیشان بیشتری حمایت کند و هر چه ارزش افزوده بیشتری در اختیارشان بگذارد تا آنان با فراغ بال خیالپردازی کنند، طرحها و زبان این جامعه متنوعتر و غنیتر خواهد شد. فواید حاشیهیی تزکیه نفس خصوصی منجر به حصول فواید اجتماعی بزرگی میشود. اغلب همنشینی با کشیشان ریاضتکش چندان خوشایند طبع نیست و معمولاً اگر در پی شادمانی باشید، نشست و برخاست با آنان بیفایده هم هست. اما آنها ناقلان سنتی بدعت زبانشناختی بودهاند. بهدست آنهاست که فرهنگ میتواند آیندهیی داشتهباشد؛ آیندهیی که تفاوتی چشمگیر با گذشتهاش دارد. آنها فرهنگها را قادر به تغییر دادن خود میکنند، به فرهنگها برای رسیدن به آیندهیی که قبلاً تصورناپذیر بود، قدرت سنتشکنی میبخشند.
Comments are closed.