هایدگر،‌کوندرا و دیکنز

گزارشگر:21 جوزا 1393 - ۲۰ جوزا ۱۳۹۳

بخش ششم

mnandegar-3نویسنده: ریچارد رورتی‏
برگردان: هاله لاجوردی
تأیید نسبیت اساسیِ امور انسانی به تعبیر کوندرا، دست‏ شستن از آخرین نشانه‏های تلاش کشیشانِ ریاضت‏کش برای فرار از زمان و بخت و اقبال است؛ کشیشان ریاضت‏کشی که خود را قهرمانان نمایش‌نامه‏یی می‏دانند که متنِ آن قبل از ورود آن‌ها به‏ صحنه، نگارش یافته است. هایدگر گمان می‏کرد که با تاریخی کردن وجود و حقیقت می‏تواند از مابعدالطبیعه و از اندیشه حقیقت واحد بگریزد. می‏پنداشت که با گفتن داستانی درباره رویداد و واقعه که بیشتر درباره غرب بود تا درباره وجود، می‏تواند از طفره افلاطونی طفره برود. ولی از نظر کوندرا طرح هایدگر فقط تلاش دیگری برای گریختن از زمان و بخت و اقبال بود، هرچند این بار گریز به سوی تاریخ‌مندی جای گریز به سوی ابدیت را گرفته بود. از نظر کوندرا، ابدیت و تاریخ‌مندی به یک اندازه خنده دارند و به یک اندازه اندیشه‏هایی ماهیت‏گرایانه هستند.
تفاوت واکنش کوندرا و هایدگر نسبت به سنت مابعدالطبیعه غرب، بهتر از هر جا در برداشت‌شان از نقطه پایان (closure) بروز می‏کند، به همان اندازه که برای کوندرا اهمیت دارد که‏ ماجرا را فرجام گشوده ببیند ـ همیشه انواع جدیدی از رمان به وجود خواهند آمد که شادی‏های‏ جدید و حماقت‏های جدید و بدیع را ثبت خواهند کرد ـ همان‌قدر برای هایدگر این تأکید اهمیت دارد که غرب همه امکانات خود را به انتها رسانیده است. این مسأله از این تأکید کوندرا ناشی می‏شود که رمان سرشتی ندارد، بلکه دارای تاریخ است، رمان توالی کشفیات است. هیچ‌گونه مُثل افلاطونی که رمان به عنوان یک ژانر وابسته به آن باشد وجود ندارد. هیچ‏ ساختاری برای انسان‏ها نیز وجود ندارد. رمان دیگر نمی‏تواند امکاناتش را به انتها برساند. انسان‏ها هم نمی‏توانند امید به شادمانی را از دست بدهند. همان‌طور که کوندرا می‏گوید تنها زمینه برای فهم ارزش رمان، تاریخ رمان اروپایی است. لازم نیست رمان‌نویس در برابر کسی جز سروانتس پاسخ‌گو باشد.
همین نکته زمانی آشکار می‏شود که کوندرا تأکید می‏کند که در مورد تاریخ رمان و اروپا نمی‏توان از روی آینده سیاسی واقعی اروپا یا با سرشت واقعی غرب به هر صورت که باشد، قضاوت کرد. به‌ویژه آن غربی که می‏خواهد خود را با بمب‏های خویش نابود کند، نباید ملاک‏ قضاوت درباره اروپا باشد ـ و همین‌طور ظهور شب بی‏پایان توتالیتری نیز نباید ملاک قضاوت‏ باشد. این کار مثل قضاوت در مورد زنده‌گی یک انسان بر اساس تصادفی خنده‏دار است که با خشونت به آن پایان می‏دهد یا مثل قضاوت درباره تکنولوژی غرب بر اساس آشوویتس است، همان‌طور که کوندرا می‏گوید:
روزگاری من هم فکر می‏کردم که آینده تنها قاضی صالحِ کارها و اعمال ماست، بعدها فهمیدم که‏ به دنبال آینده بودنْ بدترین نوع سازشکاری است، تملق بزدلانه قدرت است؛ چرا که آینده همیشه‏ قوی‏تر از حال است. البته آینده در مورد ما قضاوت خواهد کرد اما بی‏هیچ صلاحیتی.
او ادامه می‏دهد:
ولی اگر آینده برای منشأ ارزش نیست، پس من به چه چیز وابسته‏ام؟ به خدایان؟ به کشورم؟ به مردم؟ به خودم؟ پاسخ من به همان نسبت صمیمانه است که مسخره: من به هیچ چیز جز میراث بی‏ارزش‌شدۀ سروانتس وابسته‌گی ندارم.
عبارت «بهشت افراد» کوندرا در مورد دیکنز کاربردی آشکار دارد، زیرا به‌یادماندنی‏ترین و شاخص‏ترین خصلت رمان‏های او این است که نمی‏توان دیدگاه شخصیت‏های غیر عادیِ‏ داستان‏هایش را طبقه‏بندی کرد. شخصیت‏های دیکنز را نمی‏توان با تقسیم‏بندی‏های اخلاقی‏ سنجید، این شخصیت‏ها را نمی‏توان به لحاظ داشتن این فضایل و آن رذایل توصیف کرد. در عوض اسامی اشخاص داستانی دیکنز جای اصول اخلاقی و فهرست فضایل و رذایل را می‏گیرند و این کار زمانی انجام می‏گیرد که ما یکدیگر را با نام‏های Skimpole آقای Grandgrind ،Pickwick، خانم Jellyby یا Florence Dombey بخوانیم. در دنیایی اخلاقی که کوندرا نامش‏ را «خرد رمان» می‏گذارد، مقایسه‏ها و قضاوت‏های اخلاقی به کمک اسامی مناسب انجام‏ می‏شود تا به کمک اصطلاحات یا اصول عمومی. جامعه‏یی که واژه‌گان اخلاقی‏اش را به‌جای‏ رساله‏های علم‌الاخلاق یا علم کلام، از رمان‏ها اقتباس کند، هرگز از خود دربارۀ سرشت انسان، مبدأ وجود انسان، یا معنای حیات انسان پرسش نمی‏کند، بلکه از خود می‏پرسد برای کنار آمدن‏ با یکدیگر چه می‏توانیم بکنیم، چه‌گونه همه‌چیز را نظم بخشیم تا با هم راحت‏تر باشیم، نهادها چه‌گونه تغییر یابند که هر کس حق بهبود بخشیدن به بخت و اقبال زنده‌گی خود را داشته باشد.
به نظر کسانی که با این مفهوم نیچه موافق‌اند که «آخرین انسان‏ها» بوی بد می‏دهند، مسخره‏ خواهد آمد که پیشنهاد کنیم هدف سازمان اجتماعی انسان و تفکر اخلاقی رسیدن به آسایش‏ باشد، ولی این پیشنهاد به نظر دیکنز مسخره نمی‏آمد و به همین دلیل است که دیکنز را مارکسیست‏ها و سایر کشیشان ریاضت‏کش تحت عنوان «مصلح بورژوا» طرد کرده‏اند. اصطلاح‏ مارکسیستی «بورژوا» معادل اصطلاح «آخرین انسان» نیچه است و شامل همۀ چیزهایی می‏شود که کشیش ریاضت‏کش خواهان تطهیر آن‌هاست. چرا که مارکسیسم همانند افلاطونیسم و هایدگریسم برای انسان‌ها چیزی بیش از آسایش می‏خواهد. خواستار تغییر شکل است، تغییر شکلی بر مبنای طرح واحد جهانی؛ مارکسیست‏ها پیوسته آن‌چه را انسان نوین‏ سوسیالیستی می‏نامند، به تصویر می‏کشند. دیکنز نمی‏خواست کسی را تغییر دهد جز از یک‏ جنبه: او می‏خواست آن‌ها عابران خیابان‏ها را ببینند و مقصودشان را بفهمند؛ او نمی‏خواست‏ مردم با زدن برچسب‏های اخلاقی یکدیگر را معذب سازند؛ بلکه خواستار آن بود که متوجه‏ هم‌نوعان خود شوند- Dombey و خانم Anna ،Dombey و K ، Lord chanceller ،Karenin حق داشتند مقصودشان فهمیده شود.
به رغم نداشتن هدفی بالاتر از راحتی ارتباطات انسانی، دیکنز برای رسیدن به برابری و آزادی بسیار تلاش کرد. آخرین خط‌نوشتۀ سنگ ‏مزار سویفت که خود سفارش نوشتنش را داده‏ بود «اگر جرأت دارید از او تقلید کنید: او در خدمت آزادی انسان بود.» برای لوح مقبرۀ دیکنز نیز کاملاً مناسب است. ولی دیکنز خدماتش را به آزادی با خشمی لجام‌گسیخته که سویفت به خود نسبت می‏داد انجام نداد، بلکه با چیزی که بورژواتر بود انجام دادـ اشک‏های احساساتی و آن‌چه‏ اورول خشم رحیمانه می‏نامید ـ دیکنز به نظر ما نویسنده‏یی است بورژواتر از سویفت خالق‏ یاهوز Yahoos، چرا که او با انسان‏ها راحت‏تر است و به آنان امید دارد. نشان این راحتی، واقعیتی است که اورول در متن زیر به آن اشاره کرده است: «در الیورتویست، روزگار سخت، خانۀ متروک و دوریت کوچولو دیکنز با خشونتی بی‏سابقه به نهادهای انگلیسی حمله کرد. با این‏ حال توانست این کار را بدون منفور شدن انجام دهد. بالاتر از همه این‌که خود مردمی که دیکنز به‏ آن‌ها حمله کرده بود، چنان او را تمام و کمال جذب کردند که خود دیکنز به صورت نهادی ملی‏ در آمد.»
نکتۀ مهم آن است که دیکنز خود را منفور نساخت. من معتقدم این امر تا حدی ناشی از آن‏ بود که او به هیچ چیز انتزاعی مثل «انسانیت به طور کلی» یا به زمانه و یا به جامعه‏یی که در آن‏ زنده‌گی می‏کرد حمله نکرد، بلکه بیشتر به جنبه‏های مشخصی از زنده‌گی مردمانی خاص یورش‏ برد، کسانی که از رنج دیگران غافل بودند، از این‌رو او قادر بود به عنوان یکی از ما صحبت کندـ به عنوان کسی که اتفاقاً متوجه چیزی شده بود که اگر هر یک از ما هم متوجه آن می‏شدیم، با همان خشم واکنش نشان می‏دادیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.