مردانه‌گی و عشق در «خواب بزرگ» و «خداحافظ زیبای من»ِ ریموند چندلر

گزارشگر:25 سرطان 1393 - ۲۴ سرطان ۱۳۹۳

بخش دوم و پایانی
mnandegar-3مارلو هرگز به‎طور خاص اشاره نمی‎کند که رابطه‎یی عشقی در زنده‌گی گذشته‎اش داشته، اگرچه‎ بعضی از گفته‎ها و قیاس‎های پرشورش، دلیل کافی برای شک به این قضیه را فراهم‎ می‎کند: «زن سرش را به عقب برد و قهقهۀ خنده سر داد. من فقط چهار زن را در زنده‌گی‎ام‎ می‎شناختم که می‎توانستند این‌طوری بخندند و کماکان زیبا به نظر برسند، او یکی از آن‎ چهار نفر بود.» (خداحافظ زیبای من، ص ۱۲۹) آن سه زنِ دیگر که مارلو به آن‎ها اشاره‎ کرده بود، چه کسانی بودند؟ مطمیناً خواننده نمی‎داند که احساس مارلو نسبت به آن سه‎ زن چه بوده و اصلاً اگر چیزی هم بین مارلو و آن‎ها اتفاق افتاده، این ارتباط چه‌گونه شکل‎ گرفته است؟ در بعضی جاها “مارلو” حتا عشق را حقیر می‎شمارد. مثلاً: در صحنه‎یی در شهر Bay وقتی مارلو متوجه یک زوج‎ جوان می‎شود، با کنایه در مورد آن‎ها می‎گوید: «دارند صورت همدیگر را می‎جوند و دندان‎های همدیگر را از گردن یکدیگر درمی‎آورند.» (ص ۲۴۳) در واقع هرگاه هرکدام از شخصیت‎های زن داستان سعی می‎کند مارلو را در یک وضعیت عاشقانه قرار بدهد، چندلر طوری وانمود می‎کند که‎ مارلو، کارآگاهش به زور اغوا می‎شود. مثلِ این صحنه با خانم گریل:
من هم دستش را فشار دادم. “ازت قرض گرفت؟”
“شما کمی قدیمی هستید. مگر نه؟” نگاهی به دستش انداخت که من در دست‎ گرفته بودم.
“هنوز دارم کار می‎کنم و اسکاچ‎تان خیلی خوب است. مرا نیمه‎هشیار نگه می‎دارد، نه‎ این‌که مجبور به مست بودن باشم.”
“بله” او دستش را از دست‎های من کشید و مالید. (ص ۱۳۴)
در این‎جا اعلامِ مارلو به این‌که او کماکان دارد وظیفه‎اش را انجام می‎دهد و اشارۀ او به نیمه‌مست بودنش، او را کاملاً ضعیف کرده و زیر سوال می‎برد. او عذرهای‎ غیرقابل قبول می‎آورد و نقاب مردانه‎اش را می‎اندازد و نهایتاً تسلیم تمناهای خانم گریل‎ می‎شود. در طول این صحنه، مارلو بیش‎تر شبیه دختر حساس جوانی است که برای اولین‎بار است که با پسری قرار می‎گذارد و اسیر چرب‎زبانیِ پسری مهاجم می‎شود.
در موارد دیگر مارلو اشاره می‎کند به عشق‎های تلخ و نافرجامی که فقط از تجربۀ شخصی‎ به‌دست می‎آیند:
“هوای مرطوب به سردی خاکسترهای عشق بود.” (ص ۲۵۵)
“من دخترهای ملایم و باحال، سنگ‌دل و پُر از گناه را دوست دارم.” (ص ۱۹۶)
“تمام مردها مثل هم‎اند. همین‎طور تمام زن‎ها بعد از اولین قرار ملاقات.” (ص ۲۲۵)
“مردان مرده سنگین‎تر از قلب‎های شکسته‎اند.” (خواب بزرگ ص ۴۲)
آیا او حتماً در مورد سری خاکسترهای عشق چیزی می‎داند؟ آیا او هیچ‌وقت سنگینی‎ِ قلب شکسته را حس کرده است؟ اگر چنین است، بدخُلقی مردانۀ مارلو بیش‎تر به صورت‎ دیوار حمایت‎کننده‎یی عمل می‎کند که قلبِ او را از قضاوت یا همدلیِ خواننده محافظت‎ می‎کند. شاید به نظر مارلو، عشق و ازدواج باعث افت وجه مردانه‎اش می‎شوندـ آن‎ها موجب کاهش ارزش نرینه‌گیِ یک مرد می‎شوند. در خواب بزرگ مارلو چنین اظهارنظر می‎کند: «من ازدواج نکرده‎ام به خاطر این‌که همسران پولیس‎ها را دوست ندارم.» این‌که‎ این اظهارنظر ارتباط خاصی با مارلو دارد (که واقعاً پولیس نیست) مشخص نیست، اما می‎شود نتیجه‎گیری کرد که مارلو پولیس‎های متأهل را در زمرۀ مردانی در نظر می‎گیرد که‎ مردانه‌گی خود را قربانی زنده‌گی با زنان می‎کنند و کنترل کامل زنده‌گیِ خود را به دست‎ آن‎ها می‎سپارند. به علاوه، بدگمانی مارلو نسبت به زوجی که در خداحافظ زیبای من‎ دیدیم، اشاره به این موضوع دارد که او عشق را یک نوع وقت تلف کردن می‎داندـ او کارهای مهم‎تری در زنده‌گی‎اش دارد که باید به آن‎ها بپردازد.
علاوه بر چهرۀ گمراه‎کننده، مردانه‌گی مارلو راهی است که در آن چندلر روابط مارلو را با بعضی شخصیت‎های مرد رمان می‎نویسد. به‌خصوص که مارلو در حضور مردان‎ احساس اعتماد به نفس بیش‎تری می‎کند، تا در حضور زن‎ها. حتا موزمالوی که “دستی‎ داشت که من می‎توانستم رویش بنشینم” رقیبی برای کنایه‎های گزندۀ مارلو نبود. (خداحافظ زیبای من، ص ۵)
«خیلی خُب، داد زدم. با تو بالا می‎آیم. فقط مرا حمل نکن. بگذار خود راه بروم. حالم خوب است. من آدم بزرگ هستم. خودم می‎روم دست‌شویی و کارهایم را انجام می‎دهم. فقط رهایم کن، خودم می‎روم.» (ص ۷)
مارلو نسبت به ملاقاتش با مالوی از درون هشیار است، اما ترسش را با رفتار خنش‎ مردانه‎اش پنهان می‎کند. تا به حال، این نوع رفتار می‎بایست برای خوانندۀ معمولِ آثار چندلر مألوف به نظر آید. مارلو هرگاه احساس خطر کند یا تزلزل نشان دهد، دیوار مستحکم مردانه‎اش را دور می‎اندازدـ اگرچه چندلر آن را به همان حال رها نمی‎کند. خواننده باید همیشه آماده باشد و متوجه شخصیت‎هایی مثل رد نورگارد خداحافظ زیبای من باشد که تصور قبلیِ او را نسبت به وجه مردانه‌گی مارلو مورد پرسش قرار بدهد. “رد” به‌زودی یکی از شخصیت‎های پیچیده و مشکل‎ساز در رمان خواهد شد. در وهلۀ اول، مارلو “رد” را طوری توصیف می‎کند که هیچ شخصیت دیگری را در رمان چنین‎ توصیف نمی‎کند. در عوض، او دیگر به “رد” فکر نمی‎کند و در نتیجه، ما با جنبه‎یی از شخصیت مارلو آشنا می‎شویم که قبلاً ندیده بودیم:
«او لبخندی آهسته و آرام زد، صدایش خیلی نرم و رویایی بود، چنان لطیف که برای‎ مرد درشت‌هیکلی مثل او ترس‌ناک به نظر می‎رسید، این لبخند مرا به یاد درشت‎اندام‎ِ دیگری با صدای لطیف انداخت که عجیب دوستش داشتم.» (ص ۲۴۵)
مارلو با اشارۀ آخرش به چه کسی ارجاع می‎دهد؟ موزمالوی با این صفت که صدای‎ لطیف و عمیقی دارد، شرح داده می‎شود. اما مارلو هرگز اشاره‎یی به داشتنِ هرگونه‎ احساسی نسبت به او نکرد. (ص ۵) شاید دوباره مارلو دارد اشاره‎یی به شخصی در گذشته‎اش می‎کند. در حقیقت مارلو به نظر می‎رسد شیفتۀ ظاهر “رد” شده است. به طوری‎ که او را در بعضی جاها زنانه و افسانه‎یی جلوه می‎دهد:
«چشمانی داشت که هرگز جایی نمی‎بینی و تنها در موردشان می‎خوانی. چشمانی‎ به رنگ بنفش، تقریباً ارغوانی. چشمانی شبیه یک دختر، آن‌هم دختری زیبا. پوستِ‎ او صاف مثل ابریشم. کمی قرمز رنگ، اما هرگز حالت برنزه نمی‎گرفت. خیلی لطیف بود… موهایش سایه‌روشن قرمز با تلألوی طلایی داشت. (ص ۲۴۷)
آیا مارلو مجذوب “رد” است؟ مارلو قطعاً او را شخصیتی زیبا و جذاب می‎پنداشت. به علاوه، چرا او این‌همه توصیف زنانه به کار برده است؟ “رد” یک کارگر تعمیرگاه کشتی‎ است، طوری که آدم به‌سختی می‎تواند صفات زنانه‎یی را که مارلو در ظاهر به او می‎دهد، باور کند. مارلو به نظر می‎رسد که واقعاً تحت تأثیر “رد” قرار گرفته است (چیزی که‎ مارلو به ‎هر حال به واسطۀ آن با خودش روراست باشد) و می‌خواهد برای ما جنبه‎یی از مارلو را که‎ خوب‌هم آن را پنهان کرده بود، آشکار کند.
ناگهان گفتم: «ترسیده‎ام. سخت ترسیده‎ام. از مرگ و ناامیدی می‎ترسم. از آب تیره، صورت مردان غریق، جمجمه‎هایی با حدقۀ خالی می‎ترسم. از مرگ می‎ترسم، از نابودی، از این‌که مردی به اسم برونت را نیابم… . من بیش‎تر از آن‎چه می‎خواستم‎ بگویم به او گفتم. شاید دلیلش چشم‎هایش بود.» (ص ۲۵۱)
هیچ‎کدام از شخصیت‎های زن رمان ـ حتا “؟ آن ریوردان” ـ نتوانستند مثل “رد”، مارلو را وادار کند روح خود را عریان در معرض خواننده قرار دهد، مارلو به نظر خیلی بهتر با مردها ارتباط برقرار می‎کند. او مردان را بهتر می‎فهمد و می‎داند آن‎ها چه‌طور فکر می‎کنند. فقط مردان می‎توانند مثل مارلو بنوشند و سگرت بکشند یا مثل او تنها و مستقل و محکم‎ باشند. در عین حال، مارلو تمام استقلال و ترس از صمیمیتش را فراموش می‎کند و لحظات بسیار نزدیک و صمیمی را با “رد” تجربه می‎کند.
«رد به من تکیه داد به طوری که تنفسِ او گوشم را قلقلک می‎داد.» (ص ۲۵۵)
«دست‎هایم را گرفت. دست‎هایش قوی، گرم و کمی لزج بود.» (ص ۲۵۷)
در جایی که در مورد “رد” صحبت می‎شود، حتا ساده‎ترین گفت‎وگوها به عملی‎ عاشقانه تعبیر می‎شود. این سردرگمی جنسی و عشقی، نه توسط نویسنده روشن می‎شود و نه توسط شخصیت داستان. و خواننده را در وضعیتی رها می‎کند که هرگز مارلو را نمی‎تواند کاملاً بشناسد.
پس چرا چندلر این دیوار مردانه را دور شخصیت اصلی‎اش می‎چیند که بعد کم‎خطرترین شخصیت‎ها آن را فرو بریزند؟ آیا مارلو واقعاً آدم محکمی است؟ یا او دارد تاوان زیادی می‎پردازد برای قلبی لطیف، قلبی که خودش را به خوبی به روش زنده‌گی‎ مارلو وام نمی‎دهد؟ خیلی ساده‎تر، چرا ما هرگز نمی‎توانیم مارلو را بشناسیم؟ چندلر در تحقیق خود به بهترین شکل پاسخِ این پرسش‌ها را می‎دهد؛ هنر سادۀ قتل. در این نوشته، نویسنده فرمول خلق یک داستان کارآگاهی کامل را نشان می‎دهد، که مهم‎ترین قسمت‎ آن شخصیت‎پردازی کارآگاه است. درست مثل مارلو با فرمول کارآگاهی چندلر:
مردی کامل، عادی وغیرمعمول… من اهمیتی به زنده‌گی خصوصی‎اش نمی‎دهم؛ او نه اخته است و نه شهوانی. تصور می‎کنم ممکن است دوشسی را اغوا کند و مطمین هستم که دختر باکره را فاسد نمی‎کند. اگر او در یک مورد آدم شریفی باشد پس در همۀ امور شریف است. (ص ۵۹)
بنابراین وقتی خواننده درگیر جزییات زنده‌گی خصوصیِ مارلو می‎شود، دربارۀ گذشتۀ‎ عشقی و روابطِ او حیران می‎‌گردد. چندلر معتقد است مارلو را آن‎طور که هست‎ بپذیریم؛ یک مرد شریف. آن‎چه در درون قلب اوست، اهمیتی ندارد. اگر او آدم محترمی‎ است، پس حتماً آدم شریفی‌ست. در عوض چندلر باید از مارلو یک مرد ایده‎آل بسازد:
داستان در مورد ماجراجویی این مرد در جست‎وجوی حقیقتِ پنهان شده است. و آگاهی او شما را می‎ترساند. اما این آگاهی، خاصِ اوست. به خاطر این‌که این آگاهی‎ به دنیایی تعلق دارد که او در آن زنده‌گی می‎کند.
حقیقتاً همان‎طور که مارلو خودش هم می‎گوید: «این‎گونه نیست که من خودم‎ خشن بودن را دوست داشته باشم. این طوری است که وجودم با آن نهادینه شده» و به خاطر این، او می‎بایست به اندازۀ کافی مرد باشد که برای این شغل پا پیش بگذارد. (خداحافظ زیبای من، ص ۱۹۵) چندلر در شخصیت‎پردازی مارلو، جنسیت را دوباره معنی نمی‎کند. او در واقع یک جنبۀ متفاوت از وجه مردانۀ مارلو را به ما معرفی می‎کند. او ما را با شخصیتی آشنا می‎کند که برایش وجه مردانه صرفاً موجود نیست، بلکه لازم است. این‎ حالت به مارلو نوعی بی‎احساسی و خون‌سردی شدید مردانه می‎دهد که ما را از آن‎چه در درون او می‎گذرد، محروم می‎کند. به عنوان شخصیت اصلی رمان کارآگاهی، مارلو نمی‎تواند عاشق بشود یا بگرید، هرگز نمی‎تواند ماسک مردانۀ خود را در مقابل خواننده‎ بردارد. بنابراین، وجه مردانه به عنوان نیروی پیش‎برنده در رمان‎های چندلر دیده می‎شود. این‎ها کارهایی هستند که مردها می‎توانند به سمتِ آن فرار کرده و تبدیل به مردانی محکم‎ و استوار شوند که فقط در رویاهای‎شان می‎توانند ببینند. و البته این چهره، به زنان چهره‎یی‎ سرد اما در عین حال جذاب از مردان ارایه می‎دهد که می‎خواهند آن را بهتر بشناسند.
گرفته شده از: مد و مه

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.