احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۸ اسد ۱۳۹۳
بخش سوم و پایانی
نویسنده: جوهانس هاشوفر
برگردان به فارسی: عماد عابدی
انتخاب عاقلانه
اینکه فقر میتواند استرس را به بار آورد، در ذاتِ خود واقعیتِ بدی است. اما ترکیب این دو، همچنین میتواند از لحاظ اقتصادی زیانآور باشد. چون استرس با افسردهگی ارتباط دارد، میتواند توانِ کار را از افراد بگیرد. همچنین، به بیان روشنتر، فقر میتواند از دو راه کلیدی مانعِ تصمیمگیری شود.
نخست، طوریکه سیندهل مولیناتان اقتصاددان و الدار شافر روانشناس در کتاب اخیرِ خود توضیح میدهند، زندهگی در فقر طرز فکر ناداری را بهوجود میآورد. این طرز فکر مردم را وامیدارد که به مسایل نمایان و عاجل بپردازند و مسایل دیگر را که به همان اندازه مهم است اما عاجل نیست، کنار بگذارند. به عنوان مثال، کشاورزان هندی که نگران خشکسالی و برداشت ضعیف استند، ممکن است واکسیناسیون کودکانِ خود را در اولویت قرار ندهند، در حالیکه این ممکن است برای رفاه اقتصادی آنها در درازمدت به همان اندازه مهم باشد.
مرکب این مشکل، بار مسوولیتهای فقر، به مراتب بیشتر از آن است که مردم مرفه در مورد آن میدانند. همانگونه که استر دوفلو، به عنوان اقتصاددان توسعه اشاره میکند، آبی که در مناطق روستایی کنیا وجود دارد، بر خلاف آبی که در شیرهای غرب جاری است، صحی و قابل نوشیدن نیست. کشاورزان در کنیا مجبور اند با شیوههای غیر معمول این آب را قابل آشامیدن بسازند ـ و ممکن است هنگام برخوردن با مشکلات جدیتر دیگر تصفیۀ آب را فراموش کنند. غفلت از مسایل حیاتی نه به خاطر این صورت میگیرد که فقرا به آنها اهمیت نمیدهند، بلکه آنها به سادهگی توان رسیدهگی همزمان به همۀ این مسایل را ندارند. بر اساس نوشته شافر و مولیناتان، این اثر چنان نیرومند است که باعث اختلال در عملکرد ادراکی میشود. یافتههای این دو همراه با آنندی مانی اقتصاددان و جیاینگ ژائو روانشناس، نشان میدهد که بهرۀ هوشی کشاورزان نیشکر هندی هنگامی که آنها فقیرتر میشوند – یعنی درست قبل از برداشت محصولات – افت میکند.
راه دومی که ممکن است فقر روی وضیعت اقتصادی فشار بگذارد، از طریق اثر آن بر استرس و عاطفۀ منفی است. به عنوان مثال، جنیفر لرنر روانشناس دانشگاه هاروارد، در یک سری از مطالعات استثنایی به این نتیجه رسیده است که احساسات منفی میتواند باعث شود مردم پاداش های کوتاهمدت را بر منافع درازمدت ترجیح دهند. در یک آزمایش معمول، شرکت کنندهگان را در یک اتاق جا دادند، جایی که به آنهایک کلیپ ویدیویی نشان داده شد که صحنههای اندوهبار داشت. سپس از آنها پرسیده شد که اگر حق انتخاب را داشته باشند، کدام یک از این دو گزینه را ترجیح میدهند؛ دریافت مقدار کمی پول همین حالا و یا پول بیشتر در آینده. کسانی که ویدیوی اندوهبار را دیده بودند، به تناسب دیگران، تمایل کمتری برای به تأخیر انداختن دریافت پول داشتند. در مقابل، احساس قدرشناسی، به شمول درخواست از شرکت کنندهگان برای بازشماری تجارب مثبت گذشته، موجب تمایل بیشتر به تحمل تأخیر در پرداخت پول شد.
در یک آزمایش دیگر، گروهی از پژوهشگران (از جمله من) هنگامی که سطح کورتیزول، هورمون استرس، شرکت کنندهگانِ یک آزمایش را به صورت مصنوعی بالا بردند، متوجه ظهور بیصبری مشابه در میان آنها شدند. محققان دیگر نیز دریافته اند که پس از استرس و یا پس از آنکه هورمون استرسزا به آنها تزریق شود، افراد نه تنها بیتابیشان بیشتر میشود بلکه ریسکگریز نیز میشوند. قرار گرفتن در معرض حوادث استرسزا در جهان واقعی نیز پیامدهای مشابهی دارد. مطالعات انجامشده توسط پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیا در سان دیاگو و دانشگاه سوگانگ کوریای جنوبی، به تازهگی نشان داده است که ضربۀ روانی در زمان جنگ منجر به ریسکگریزی می شود.
شکستن دور باطل
حلقۀ بازخورد روانی که فقرا را در دام ناداری نگه میدارد، سه نقطۀ پیوند دارد: فقر باعث ایجاد استرس و احساسات منفی میشود، این استرس و احساسات منفی منجر به کوتهبینی و ریسکگریزی میشود، که میتواند به نوبۀ خود بر دامنۀ فقر بیفزاید. این یافتهها هنوز مقدماتی استند و عوامل دیگر – از جمله آب و هوای نامطلوب، فساد، و ضعف در حاکمیت قانون – قطعاً نقش مهمی در تداوم شرایط بازی کنند. اما سیاستگذارانی که در پی شکستن این دور باطل استند، میتوانند از این تحقیقاتِ جدید درسهایی بیاموزند.
اول اینکه متغیرهایی مانند استرس و شادی، معیارهای مهم برای موفقیت برنامههای توسعه استند. شاخصهای جدید، امید ردیابی رفاه مردم فقیر را به طور مستقیم بهتر از معیارهای قراردادی (مانند درآمد و مصرف) فراهم میسازد، و باید همراه با آنها مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین، اگر یک برنامه نتایج پربار اقتصادی نداشته باشد اما مزایای روانی آن قابل لمس باشد، ارزش عملی شدن را دارد. در مقابل، یک برنامه که ممکن است مزایای اقتصادی داشته باشد اما تأثیر منفی روی سلامت روانی داشته باشد، به عنوان یک ابزار سیاسی ارزش چندانی نخواهد داشت. به عنوان مثال، اگر چه وامهای کوچک میتواند به یک خانواده برای شروع یک کسب و کار کمک کند، اما فشار بازپرداختِ آن استرس تولید میکند – عاملی که تأدیه کنندهگان باید هنگام ارزیابی این وامها در نظر بگیرند.
دوم، سیاستگذاران باید بپرسند که آیا بهبود در سلامت روانی میتواند رفاه اقتصادی را به بار آورد، و چه مقدار. تا کنون فقط کمتر از ده آزمایش در مورد اثربخشی دخالت در بهداشت روانی در کشورهای در حال توسعه صورت گرفته است و اطلاعات این آزمایشها در مورد اثرات بهبود سلامت روان بر نتایج اقتصادی ناقص است. با توجه به ارتباط قوی بین فقر و بهداشت روانی، انجام تحقیقات بیشتر در این مورد بسیار مهم است.
جمعآوری چنین شواهدی، مقایسۀ طرحهای اهدا کنندهگان را به شکل بهتر فراهم میسازد. به عنوان مثال، ممکن است با تحقیقات بیشتر، دریابیم که پرداخت پول نقد به فقرا در کاهش استرس و افسردهگی آنها موثرتر از تلاش برای مداوای مستقیم استرس و افسردهگی خواهد بود. یا ما ممکن است عکس آن را دریابیم. در هر دو صورت، اهدا کنندهگان و سیاستگذاران میتوانند تلاشهای خود را بهتر متمرکز سازند. هنگامی که این اتفاق بیافتد، شمار بیشتری از مردم میتوانند از همین مقدار کمکهای توسعهیی بهرهمند شوند، و ما گام کوچکِ دیگری به سوی کم کردنِ نیروی فقر خواهیم برداشت.
منبع:
Source: http://www.foreignaffairs.com/articles/141640/johannes-haushofer/the-price-of-poverty
Comments are closed.